printlogo


کد خبر: 287710تاریخ: 1403/5/6 00:00
گفت‌وگوی «وطن امروز» با حمید دهقانیان درباره تغییر مرجعیت فکری جریان اصولگرایی
امکان و امتناع تحزب

یکی از مسائلی که بویژه در 2 انتخابات اخیر در میان جریان اصولگرایی مشهود بود، این بود که مرجعیت فکری این جریان به نوعی از حلقه اصلی و مرکزی که می‌توان از آن به عنوان افراد تاثیرگذار در چینش افراد در شورای ائتلاف مانند حداد عادل و... نام برد، شیفت پیدا کرده است و افراد دیگری این مرجعیت را به دست گرفته‌اند. گویا جریان دیگری که سویه‌های شبه‌رسانه‌ای قوی هم دارد با محوریت    و میدان‌داری افراد بی‌سابقه و با استفاده از ظرفیت رسانه‌ای خود و پروپاگاندای به وجود آورده، توانسته مرجعیت فکری جریان اصولگرایی و حامیان ایدئولوژیک آن را به دست بگیرد و بویژه در انتخابات مجلس پیروز شود و افراد خود را وارد مجلس کند. این جریان که با شکل‌دهی به دوگانه چنار و پاجوش و با تخریب گسترده افراد مقابل توانست حلقه مرکزی و اصلی جریان اصولگرایی را شکست دهد چه مختصاتی دارد و چگونه توانست مرجعیت فکری جریان اصولگرایی را به دست بگیرد؟ آنچه مسلم است اشکالات و انتقاداتی به روند و سازوکار شورای ائتلاف و اعضای آن وارد است که برآمدن جریان شبه‌رسانه‌ای مذکور را توجیه می‌کند. شکل‌دهی به سیاست در حلقه بسته‌ای از افراد و خارج شدن افرادی که غالبا از نزدیکان این جریان هستند از لیست شورای ائتلاف شائبه‌ها و اعتراضاتی را با خود به همراه داشت. نکته دیگر این است که جریان مذکور تلاشی برای نیروسازی و کار تشکیلاتی در این سال‌ها از خود بروز نداده و سال‌هاست ما شاهد افراد تکراری با کارنامه نامشخص حداقل در لیست مجلس شورای اسلامی هستیم. اما نکته حال حاضر این است که چه باید کرد تا این جریان سیاسی دوباره بتواند مرجعیت خود در میان اصولگرایان را بازیابد؟ آیا باید یک پوست‌اندازی در این جریان صورت بگیرد؟ آیا باید سازوکارها تغییر کند؟ برآمدن نسل جدیدی از سیاست‌ورزان در جبهه اصولگرایی که فاقد آموزش‌های تشکیلاتی لازم هستند و در این گفت‌وگو از آنها به عنوان نسل اعتراضی یاد کردیم، چه آسیبی برای این جبهه به همراه خواهد داشت؟ اینها سوالاتی است که با حمید دهقانیان، پژوهشگر و مدیر اندیشکده مطالعات اجتماعی و سبک زندگی مرکز ژرفا مطرح کردیم.
***
* تغییر مرجعیت فکری از اندیشمندان و متفکران به سمت سلبریتی‌ها و شاخ‌های مجازی در کل دنیا امری طبیعی است و به طور کلی این اتفاق رخ داده است اما محل سوال ما درباره چرایی این تغییر مرجعیت فکری در جریان اصولگرایی است. این تغییر مرجعیت از بزرگان جریان انقلابی به سوی جریان‌های شبه‌رسانه‌ای مانند امثال رائفی‌پور شیفت پیدا کرده است. چرا این اتفاق رخ داده است؟ 
نخست باید بپذیریم جدا از موضوع انتخابات و رفتارهای انتخاباتی، به طور کلی مرجعیت‌های اجتماعی در جامعه ما مسأله‌مند شده است. ما شاهد کاهش نفوذ مرجعیت‌های اجتماعی در خیلی از ‌عرصه‌های حیات اجتماعی هستیم. تکثر موجود در سبک‌های زندگی حتی یک خانواده خود نشان از ظهور و بروز کنش‌های معطوف به سلیقه‌های فردی به جای تبعیت از هنجارهای جمعی در عمده رفتارهای زندگی روزمره است. این تغییرات در بستر و فضای یک تحولات کلان‌تری رخ داده است و طبیعتاً  بر عرصه سیاست هم تأثیر گذاشته است. اساسا امروز در هم‌تنیدگی عرصه‌های زندگی اجتماعی، امری اجتناب‌ناپذیر است. 
 هر چند این موضوع روال طبیعی جریان‌های اجتماعی بوده که همواره یک فکر سیاسی یا فرهنگی یا حتی دینی از بدو شکل‌گیری تا تبدیل شدن به یک جریان سیاسی و در امتدادش، یکدست باقی نمی‌ماند و قطعا به یک تکثری منتهی می‌شود؛ در تاریخ اندیشه یک فکر یا رسم واحد به ندرت توانسته تا آخر شاکله اولیه خود را حفظ کند و همیشه ما شاهد انشعاب  و تلفیق اندیشه‌ها هستیم. این را به لحاظ کلی عرض کردم و در یک نگاه کلان و تاریخی این انشعاب و تکثر روندی طبیعی است.  لکن آنچه این وضعیت را در جامعه ما پروبلماتیک کرده و حتی تصویری ‌آسیب‌گونه را به ذهنیت جامعه متبادر می‌کند، سرعت و شتاب این تغییرات است. تحولات جهانی و تغییرات اجتماعی سریع، بویژه در حوزه تکنولوژی‌های رسانه‌ای و ارتباطاتی به این فضا دامن ‌زده است و به ‌طور کلی سرعت زوال ایده واحد در زندگی را بالا برده است. پس اقتضائات زمانی ناشی از تغییرات اجتماعی از یک سو و عاملیت‌های انسانی و اجتماعی و حتی حوادث غیرارادی از سوی دیگر به شکل مستقیم و غیرمستقیم در این فرآیند تأثیرگذار هستند. عجالتاً به طور کلی می‌توان گفت جامعه ایران وضع آنومیکی را تجربه می‌کند، بدین معنا که اقتدار اخلاقی جامعه و امر اجتماعی در حال ضعیف شدن است. به همین خاطر مرجعیتی که در گذشته خیلی مطرح بوده، در همه عرصه‌ها مانند علم، دین، هنر، فرهنگ، سیاست و... دچار یک تنزل شده ‌است و سرعت این تنزل یک به هم ریختگی در امر اجتماعی به شکل اعم و کلی آن را رقم ‌زده است. 
اما راجع به موضوع خاص شما، راجع به انشعاب در جریان اصولگرایی، اگر با افراد و جریاناتی که از جریان سابق انشعاب پیدا کرده‌اند هم‌صحبت شوید، انتقادات جدی نسبت به جریان یا ایده اصلی دارند که 3 حالت بیشتر ندارد یا مدعی هستند جریان اصلی از برخی مبانی و شاخص‌های اصولگرایی عدول کرده یا متوجه فاصله اجتماعی بین جریان سابق و بدنه عمومی جامعه شده‌اند که عمدتا ناشی از شکاف بین شعارها و وعده‌های انتخاباتی با تحقق آن است یا اینکه در نهایت تلفیقی از این دو صورت را مورد ملاحظه قرار ‌می‌دهند. بنابراین جریان یا جریان‌های منشعب دیگر حاضر نیستند با آن برند و عنوان اول پای کار بیایند و تلاش می‌کنند با تغییر اسم و اشخاص اصلی جریان خود و تغییر در شعار‌ها و اولویت‌های سیاستی، یک مرزگذاری مشخص با جریان سابق داشته باشند.
نمی‌توانیم شکل‌گیری پدیده افول مرجعیت ‌سیاسی بزرگان جریان اصولگرایی در این وسعت را با وصفی که شما بیان کردید به کنش یک شخص یا شبه‌جریان تقلیل دهیم و باید زمینه‌ و ساختار فرصتی که در آن چنین اشخاصی امکان ظهور و بروز پیدا می‌کنند مورد کنکاش قرار گیرد. اینکه چطور افراد مذکور به چنین سطحی از عاملیت در فضای کشور می‌رسند، آن هم بدون سوابق و داشته‌های لازم، خودش سؤال مهمی است که همچنان بی‌پاسخ است. بعید است فردی در این عرصه‌ها با تلاش فردی،  در مدت کوتاهی به این سطح از شهرت و نفوذ برسد که حتی توسط بزرگان جریان سیاسی و فرهنگی محل رجوع و اعتنا شود!
اما پرسش اصلی این است: چرا قدرت نفوذ افراد شاخص جریان اصولگرایی و حتی چهره‌های فرهنگی، مذهبی و... در جامعه کم شده است؟ حالا در این میان کدام جریان اصیل است و کدام جریان اصالت سیاسی واقعی را دارد؟ اینجا به جای وجود شاخص‌های ملموس، دعوای فکت‌ها پیش می‌آید. به عنوان مثال شما اختلافات طرفداران دکتر جلیلی و دکتر قالیباف را ببینید، به عنوان یک پدیده نودرون‌گفتمانی که هر چند بدون سابقه هم نبوده،  لکن یک برجستگی قابل توجهی را در این دوره از انتخابات از خود نشان داد و بعد از گذشت چند هفته از اتمام کار، هنوز هم در شبکه‌های اجتماعی بحث‌ها و اختلافات ادامه دارد. مگر اینکه بر شاخص‌های ملموس و عینی توافقی صورت گیرد تا بتوان از این طریق ارزیابی لازم را انجام داد که کار بسیار دشواری است و به عبارتی گویا چنین وضعی طبیعت فعالیت سیاسی است.
* شما نقد را در درجه اول متوجه بزرگان جریان اصولگرایی می‌دانید که نتوانسته‌اند همپای مطالبات افراد این جریان جلو بروند یا اینکه سازوکارهای انتخاباتی هسته مرکزی این جریان مورد نقد است؟ مثلا در بحبوحه انتخابات مختلف افرادی از ساز و کار جریان ائتلاف بیرون آمدند که برای بدنه حزب‌اللهی شائبه‌برانگیز بود، آیا این مساله اصلی است؟ به طور کلی چه تحلیلی در این زمینه باید ارائه کرد؟
فراتر از اینکه مساله را در روبنا و برونداد نحوه اداره سیاسی و سازوکارهای آن ببینیم، باید به غفلت از کمرنگ شدن امر سیاسی و افول گفتمانی در سپهر سیاسی جامعه بپردازیم که از قضا این غفلت سطح نزاع را به امور فرعی و تکنیکال تقلیل داده است. یعنی کاهش در اقبال عمومی به گفتمان را فراتر از سطح تنظیم‌گری سیاسی درک کنیم؛ اینکه سیاستمداران و سیاست‌گذاران نسبت به اقتضائات و تغییرات زمانی خود آگاهی لازم را پیدا کنند و در ادامه به لوازمش پایبند باشند. امروز برای تبدیل سیاست به کنش در هر عرصه‌ای بیش از پیش نیازمند وجود توافق و مشارکت جمعی هستیم و توجه به مفاهیمی مانند حکمرانی باز و مشارکت و گفت‌وگو با ذی‌نفعان ضروری است. 
سازوکارهای اجرایی مانند شورای‌ ائتلاف و لیست‌های انتخاباتی اگر بدون پشتیبانی و مشارکت مردمی رخ دهد یا اینکه در ادامه نتواند این مشارکت و نمایندگی را که به اعتماد عمومی وابسته است، حفظ کند و موضوعاتی مانند رانتیر شدن رقابت برای تصدی کرسی‌های سیاسی در فضایی غیرشفاف در جامعه مطرح شود، فراتر از موضوع کارآمدی که عامل ثانویه است، طبیعی است خودش به پاشنه آشیل جریان سیاسی بدل می‌شود. 
آنچه در 2 انتخابات گذشته مشهود بوده این است که مرجعیت فکری جریان اصولگرایی در کنش‌های انتخاباتی به نوعی تغییر کرده است. الان به زعم شما ما با یک تکثری در جریان انقلاب مواجه هستیم. چه اتفاقی افتاده که ما به این شرایط رسیدیم و چه نقدی به روند طی شده می‌توان داشت؟
وجود تکثر در جریان اصولگرایی یک واقعیت است تا یک فرض. برخی قضاوت‌ها و تحلیل‌ها ناشی از عدم پذیرش این تکثر است. خیلی از تریبون‌ها بویژه حوزه رسمی و قرائت رسمی، انگار هنوز نمی‌خواهند این تکثر فکر را حتی در درون یک گفتمان به رسمیت بشناسند. یعنی باور کنند که این تکثر حضور و بروز و ظهور دارد. 
همانطور که قبلا عرض کردم، این تکثر نشان می‌دهد گفتمان سابق نتوانسته شفاف و کارآمد باشد و فضای سیاسی جامعه را اقناع کند. یا به خاطر شکاف بین ایده و تحقق عینی آن است یا اینکه برخی شعارها و ارزش‌ها توسط صاحبان اصلی یا لیدرهای اصلی جریان نادیده گرفته شده است.
الان در جریان‌ها و گفتمان‌های سیاسی انگار ما چهره‌های جدید و نوپدیدی را می‌بینیم که ضریب نفوذ و تاثیر زیادی در جامعه و در اداره سیاسی دارند و در رویدادی مانند انتخابات نقش ایفا می‌کنند. گویا یک سنت‌شکنی در حال رخ دادن است که گفته می‌شود افرادی که شاخص بودند و قبلا غالبا با حلقه‌های سیاسی تنگ و انحصاری، برای یک جریان سیاسی تعیین تکلیف می‌کردند، دیگر اصالت ندارند و گویا این هندسه به هم خورده است.
 این اتفاق هم به این 3-2 انتخابات اخیر ربطی ندارد. از سال 84 به این طرف یکی از بحث‌هایی که رئیس‌جمهور وقت مطرح و بر آن تأکید می‌کرد شکستن این حلقه تنگ و انحصار بود. حداقل 20 سال - از 84 به این سو - است که با یک صف‌آرایی جدید نسبت به افراد شاخص در درون جبهه اصولگرایی مواجه هستیم، لذا ما تاریخی 20 ساله را باید بررسی کنیم. فضای کنشگری سیاسی در میدان سیاست تمایل پیدا کرده که اشخاص نوظهوری بیایند و از این رهگذر بود که اقتدار ریش سفیدها و رجل سیاسی کم‌کم تضعیف شد و راس هرم قدرت در ساخت سیاسی به قاعده نزدیک و از یک شکل هرمی به یک شکل مسطحی گرایش یافت و سلسله‌مراتب شکل افقی‌تر به خود گرفت.  
هر چه جلو آمدیم خود جامعه ایران هم دچار تغییراتی شده است که البته این تغییرات همگام با روندی جهانی است. با توجه به گسترش شبکه‌های اجتماعی و دسترسی به منابع اطلاعاتی و... جامعه ایران هم تحت تاثیر این امور قرار گرفته و مساله شفافیت و مطالبه حقوق شهروندی و تسهیلاتی که برای یک شهروند در فضای سیاسی وجود دارد، مورد توجه قرار گرفته است.
* نکته اینجاست که بالاخره این فرآیند باعث شده در جبهه اصولگرایی شاهد شکل‌گیری یک نسل اعتراضی باشیم که با نقد به اصطلاح پدرخوانده‌ها بالا آمده‌اند و گویا با انتخابات مجلس اخیر، احساس کردند این روش می‌تواند جواب دهد و می‌توانند بعدها هم از همین روش استفاده کنند، لذا این باعث می‌شود در آینده در جریان انقلاب افتراق بیشتری را شاهد باشیم. این خود یک آسیب است. سوال این است که با این چالش باید چه کرد؟
نخست باید پرسید چه چیزی موضوع را آسیب‌زا کرده است؟ وقتی سخن از آسیب‌شناسی می‌کنیم شما باید یکسری شاخص‌های پیشینی داشته باشید که بر اساس آن انحراف و زاویه با هنجار‌های مورد توافق را احصا کنید. اتفاقا آسیب‌ اصلی مبهم شدن هنجارهای مورد توافق است که قدرت تشخیص و قضاوت را کاهش می‌‌دهد. یکی از مهم‌ترین هنجارها، هنجار اخلاق سیاسی است که اتفاقا در طی این ۲ دهه جزو پرتکرار‌ترین تأکیدات رهبر معظم انقلاب بوده است. از دهه 70 و 80 به این سو می‌بینیم که گروه‌های سیاسی و افراد شاخص این جریا‌ن‌ها از ابزار غیراخلاقی مانند تخریب‌ و رقیب‌هراسی...  بیشتر استفاده می‌کنند. گویا تنها با یک دعوای غیراخلاقی می‌توان کارزار انتخاباتی را گرم کرد و الا بنا نیست هیچ برنامه‌ای مورد نقد قرار گیرد و چیزی به عنوان نقد به معنای دقیق کلمه انگار رخت بربسته است.
این امر در فضایی اتفاق می‌افتد که هنوز نتوانسته‌ایم در اداره کشور سامانه شفافیت را مستقر کنیم. در این بستر حرف و حدیث‌ها و شایعات بشدت می‌تواند کار را برای کارزارهای انتخاباتی تسهیل کند و در این روش‌های تخریبی فرد می‌تواند گوی سبقت را از رقیب برباید و  بر نگرش افراد موثر باشد یا حداقل با همین رقیب‌هراسی و تخریب و... افراد و زندگی شخصی و کارنامه مدیریتی آنها را زیر سوال ببرد. این ابزارها به نام نقد و مطالبه، ضداخلاق سیاسی و کاهنده اعتماد عمومی به نهاد سیاست هستند؛ مساله‌ای که با کاهش مشارکت سیاسی در این یک دهه اخیر همبستگی بالا  و مثبتی دارد. 
 ضعف در شفافیت و کار تشکیلاتی، فقدان تحزب و فرهنگ سیاسی و از همه مهم‌تر دور شدن از متن زندگی مردم به عنوان مخاطبان و مشارکت‌کنندگان از دلایل این روند است. متأسفانه در چنین فضایی، ابزارهای غیراخلاقی و غیرفنی در فضای سیاسی کشور به مساله جریان‌های نوظهور و جریانی که شما نام آن را نسل اعتراضی گذاشته‌اید، دامن ‌زده است. 
* یک نگرانی که بابت ظهور این نسل اعتراضی می‌توان ذکر کرد این است که تجربه لازم به این جریان با توجه به فاصله‌گذاری با حلقه مرکزی جریان انقلاب، انتقال نیافته است و تربیت تشکیلاتی لازم را پیدا نکرده‌اند. البته شاید آن حلقه هم تلاشی برای نیروسازی و انتقال این تجربه برای نسل بعدی صورت نداده است. اینجا بحث تحزب جدی می‌شود اما به نظر می‌رسد از منظر جریان انقلاب حزب امری منفی است، چون معطوف به قدرت است، شاید این دلیلی بر این است که جریان انقلاب کمتر تشکیلاتی عمل می‌کند، نظر شما چیست؟ به ویژه در جریان انقلاب، موانع اجتماعی و فرهنگی در مقابل تحزب چیست؟ آیا با تشکیل حزب واقعی این امر کمک‌کننده به وضعیت حکمرانی ما نیست؟ این مساله آنجا بیشتر به چشم می‌آید که ما تربیت تشکیلاتی لازم را در نسل‌های بعد جریان‌های سیاسی نمی‌بینیم و شاید یکی از دلایل تشکیل این نسل اعتراضی همین امر باشد که اولا انتقال تجربه به آنها انجام نشده و دوم اینکه فضا برای حضور این نسل باز نشده است. سازوکار حزبی و تحزب می‌تواند این روند را تغییر دهد؟
بعد از گذشت چند دهه و وجود مسائل عدیده‌ای که نظام حکمرانی را در بر گرفته است باید بپذیریم اداره جامعه پیچیده امروزی نیاز به تشکیلات حزبی منسجم دارد ولو اینکه عوارضی هم داشته باشد که قطعا مزایای آن بیشتر است. احزاب کارویژه‌‌های مشخصی دارند که تربیت مدیران و کارشناسان و ارائه برنامه جهت حل مسائل به صورت شفاف و معطوف به حل مسائل موجود و مدخل مشارکت مردم بودن از جمله آنهاست. نقد و آسیب‌شناسی این کارویژه‌ها هم امری معمول است و می‌توان در زمینه حداقل رساندن عوارض آن هم با جامعه و کنشگران میدان سیاست به گفت‌وگو نشست و به الگوی بهینه جامعه ایران رسید اما به این نحو که صرف تحزب باشد، مساله را حل نمی‌کند. الان مگر حزب نداریم؟ اینها همه اشتراک لفظی است. باید به شکل نهادی اتفاقی رقم بخورد. نمی‌توانیم با یک نگاه کاملا ابزارگرایانه به حزب بنگریم. ما الان قانون احزاب را داریم! به اندازه یک قاره حزب داریم. آیا این حزب کار می‌کند؟ ما باید ابتدا تحزب را به مثابه یک نهاد سیاسی به رسمیت بشناسیم.
تکثر سیاسی زمانی شکلی طبیعی به خود می‌گیرد و معنادار است که جامعه خود به خود از فضای تضارب افکار و آرا بهره گیرد ولی وقتی این روند طبیعی نیست و انگار مداخله‌ای از بیرون و به شکل غیرطبیعی این تکثر را رقم می‌زند - مثل کاری که ما در قانون احزاب کرده‌ایم - نباید انتظار خاصی داشت. الان وضعیت به گونه‌ای است که همه می‌توانند با یک سازوکار حداقلی حزب تشکیل دهند. خب! این حزب می‌خواهد در موضوعات کلان کشور کار تشکیلاتی کند و برنامه بدهد و... با این سازوکار ما مثلا ضرورت پیوند نهاد‌های علمی با تشکیلاتی مانند حزب را نادیده می‌گیریم. ما که نمی‌خواهیم صرفا در سلیقه‌های سیاسی تفاوت‌هایی داشته باشیم. مساله اصلی و کار اصلی حزب این است که در برنامه‌ها و تنظیم‌گری‌ها و سیاست‌گذاری‌ها بتواند تفاوتی را با ایجاد مشارکت‌های مردمی رقم بزند. این لازمه‌اش دسترسی به منابع اطلاعاتی مناسب و اتصال مناسب به نهاد علم است. وجود تسهیلات و برداشتن موانع مشارکت مردمی در فعالیت حزبی است. به این صورت است که احزاب می‌توانند وارد برنامه شوند و برنامه خود را پیاده کنند و بازخورد بگیرند و آن را اصلاح کنند. حزب نیازمند نظارت شفاف، رابطه تعریف‌شده با مردم، منابع مالی مشخص و در نهایت ضرورت پاسخگویی به جامعه و افکار عمومی است که اینها بحث‌های مفصلی است و مجال می‌خواهد. 
* بله! الان ما حدود 200 حزب ثبت‌شده داریم. اینکه سازوکار حزبی اصالت پیدا کند و بتوانیم انتخابات حزبی داشته باشیم و مطالبه لازم را از طریق حزب از نامزدهای انتخابات پی بگیریم و حزب پاسخگوی عملکردهای نامزد خود باشد و... امر مطلوبی است اما چگونه می‌توان به این شرایط رسید؟ 
وقتی حزب حالت نهادی ندارد و به اصطلاح فیک است و کارایی ندارد نمی‌توان این انتظار را از آن داشت. وقتی حزب در فضای مجازی بخواهد فعالیت کند، انگار آن اتصال با مردم و پیوند با مردم وجود ندارد و شکل نهادی به خود نگرفته است. این حزب در وزن‌کشی با فردی که مدام با جامعه تخاطب می‌کند و کسی هم با او کاری ندارد، نمی‌تواند ایفای نقش کند.
 افرادی هستند که  در فضای مجازی از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را تحلیل می‌کنند، از تاریخ انبیا و اسلام تا وضعیت بورس و تورم و... تا مسائل نظامی و ژئوپلیتیک و حتی پیشگویی! اما در اینجا نهاد علم خاموش است. دستگاه‌های رسمی کجا هستند؟ گزارش‌های رسمی که فراوان توسط مراجع رسمی منتشر می‌شود چرا نمی‌تواند کار کند؟ چرا تکاپو و اعلام صریح مواضع توسط نهادهای متولی انجام نمی‌شود؟
این بازمی‌گردد به اینکه ما مساله شفافیت و مساله اقتدار نهاد علم و نظارت ‌مردمی را جدی نگرفته‌ایم. طبیعی است در این فضا یک فرد می‌تواند با یک حزب هماوردی کند، لذا در وهله اول شفافیت وجود ندارد که مسائل مختلف محل قضاوت قرار گیرد و مردم بتوانند بررسی کنند و پیگیری کنند و به جواب برسند. مدام عدم پاسخ‌ها به پرسش‌های اساسی در مسائل اساسی کشور، باعث شده اتفاقا افراد غیرمسؤول بتوانند اعلام موضع صریح کنند و حتی مسؤولیتی هم از این بابت نپذیرند. وقتی فضا مبهم است و مرجعی که باید آن پاسخ بدهد از نفوذ و مشروعیت در جامعه برخوردار نیست و متهم به ماله‌کشی یا محافظه‌کاری است، طبیعتا این اتفاق می‌افتد. 
جامعه‌ای که در آن گفت‌وگو شکل نمی‌گیرد و شفافیت هم وجود ندارد، روایت‌های فیک مورد پذیرش قرار می‌گیرد. شفافیت موجب پاسخگویی می‌شود و در این فضا می‌توان به گفت‌وگو شکل داد.
باید بپذیریم جامعه پیچیده فعلی را بدون داشتن تشکیلات متمرکز و منسجم به نام احزاب که شفاف باشد و دارای برنامه و در معرض دید عموم کارشناسان قرار بگیرد، نمی‌توان اداره کرد. مجلس، دولت و سیاست قوی و کارآمد در بستر فعالیت حزبی شفاف و مشارکتی شکل می‌گیرد؛ وضعیتی که در آن امر نهادی به جای سلایق شخصی کار می‌کند و جامعه از توازن و نظم بهتری برخوردار است. تغییر دولت‌ها و افراد بسیار کم‌هزینه‌تر بوده و مسائل اصلی جامعه روی میز است و رقابت برای تصدی جایگاه‌های مدیریتی با مشارکت و رقابت و امکان شایسته‌گزینی بهتری رقم می‌خورد. در این صورت است که امکان ارزیابی سیاست و پاسخگویی و مسؤولیت‌پذیری شکل می‌گیرد.

Page Generated in 0/0073 sec