محمدحسین نظری*: در سالهای اخیر - خصوصا در سراسر دهه 90 - بسیار میشنویم کسانی از افول دینداری یا دینگریز«تر» شدن جامعه ایرانی بحث میکنند. این بحثها عموما از سوی مخالفان جمهوری مطرح میشود و اغلب نیز آمیخته به مواضع سیاسی و حقد و کینههای شخصی است و دستکم راقم سطور کمتر مطلب علمی در این باب دیده است. اما چرا ادعای افول دینداری ناواقعیت است؟ به چند قرینه میتوان نشان داد چنین است و نگارنده اجمالا به برخی قراین آن میپردازد.
پیش از هر چیز، بحث از افول ناشی از یک سادهانگاری است و آن عبارت از ثابت و ساکن انگاشتن وضع کلی عالم و بیاعتنایی به عوامل اجتماعی - فرهنگی و فقدان فهم تاریخی است. این همه اجمالا یعنی اینکه تحلیلگر بیآنکه از وضع کلی تجدد و سیر تاریخی آن و نیز از نسبت فرهنگ ایرانی با تجدد در دهه 40 و دهه 90 بپرسد، نسل جوان دهه اخیر را با نسل جوان پیش از انقلاب مقایسه کند و نتیجه بگیرد که جوان آن روز مثلا مومنتر یا دستکم اخلاقمدارتر بوده است و بیآنکه بپرسد آیا آن روز گناه کردن آسانتر و ابزار گناه در دسترستر بود یا امروز که اگر جوان اراده کند گناه به ثانیه حاضر و در دسترس است، نظام سیاسی را متهم به توسعه بیدینی کند. اگر ماجرا را اینطور ببینیم، آیا عکس این ادعا به صدق نزدیکتر نیست وقتیکه در زمان توسعه هر روزه انواع تجربههای مشمئزکننده و غیرانسانی جنسی و لذایذ بیحد و مرز مادی در آن سوی جهان، در اینجا بحث از ایثار و شهادت در بعد فردی و اجرای مناسک میلیونی مذهبی در بعد جمعی نه استثنا، بلکه قاعده است؟
بر فرض بخشی از جامعه ایران تحت تاثیر جریان جهانی ذایقهاش تغییر کرده، که کرده و با جریان غالب جهانی همراه شده است اما آیا همراه نشدن بخش قابل توجهی از جامعه ایران با این جریان غالب به معنای توفیق در حفظ و توسعه فرهنگ دینی نیست؟ اگر حکومت پهلوی که از دل و جان با جریان تجدد همراه بود بر سر کار مانده بود، آیا امروز چیزی از دینداری فردی و جمعی باقی مانده بود؟
از این حیث فرض اصلی مدعیان افول دینداری جداً قابل نقد است و راقم سطور بر آن است که بخشی از سادهانگاری آنطور که اشاره شد ناشی از فقدان فهم تاریخی و ناآگاهی نسبت به وضع کلی عالم و بخشی دیگر برخاسته از حب و بغضهای شخصی و اختلافنظرهای سیاسی است که مدعی را به دامن سوءاستفاده از وضع تودهای فهم و آگاهی در جامعه درانداخته است.
تا اینجا، به سادهانگاری مدعیان افول دینداری اشاره کردیم. نیز گفتیم که این سادهانگاری ناشی از فرض غلطی است که موقع و مقام جامعه ایرانی و نسبت آن با وضع کلی عالم را نادیده میگیرد.
غیر از این، فرض دیگری هم هست که سستی و ضعف آن را با پرسش ساده «کدام دینداری؟» میتوان نشان داد. نگارنده ندیده است کسی از میان مدعیان روشن کند منظور از دینداری در این ترکیب چیست و همانطور که در بخش نخست اشاره شد، حدس میزند مدعیان عمدا و به قصد جدال با حکومت چنین مغالطهای را در کار آوردهاند.
ادعای افول دینداری ظاهرا مبتنی بر تصور صورتی خاص از دینداری است که در سالهای پیش از انقلاب یا اوایل انقلاب وجود داشته و بهتدریج تحت تاثیر عوامل مختلف جای خود را به صورتهای تازهای داده است و این تصور برای مدعیان افول پیدا شده که چون آن صورت یا صورتهای خاص از دینداری کمرنگ شده، پس لابد دینداری رو به زوال گذاشته است. در حالی که دین جوهر و گوهری دارد که بحث از رشد یا افول آن باید مبتنی بر آن مطرح شود.
به این ترتیب مادامی که گوهر دین که همان معنویت توحیدی است حفظ شود، افول دینداری مصداق ندارد و به باور راقم سطور، بر هر شاهد عاقل و عادلی روشن است که اقبال به معنویت در جامعه ایران نهتنها افول نکرده، بلکه دستکم در یک دهه گذشته رشد قابل توجهی داشته است که مؤیدات آماری آن نیز در دسترس است. اگرچه معنویت صورتهای متعدد و غیرتوحیدی هم دارد که این قلم بر آن است که به خاطر قوت آیینی اسلام شیعی، هنوز چندان در میان ایرانیان اقبال نیافته است.
بنابراین افول دینداری محصول دستگاه تحلیلی عیبناک کسانی است که گمان میکنند هر نقد و مخالفتی با جمهوری اسلامی بهمثابه ضعف در دین یا رویگردانی از آن است.
پژوهشگر فلسفه *