printlogo


کد خبر: 287886تاریخ: 1403/5/13 00:00
آیا تعارضات میان مناسک امری طبیعی است؟
تضاد منا

ابوالفضل مجاهد: ۱- ماجرای مناسک جمعی در ایران در سال‌های گذشته بیشتر معطوف به عزاداری‌ها مورد بحث و بررسی‌های مختلف قرار گرفته و در سال‌های اخیر هم با شکل‌گیری مراسماتی مانند جشن غدیر، این بحث‌ها شکل‌های جدیدتری یافته است. 
قبل‌تر یک نوع آسیب‌شناسی این بود که گفته می‌شد چرا اینقدر مناسک عزاداری برجسته می‌شود و باید مناسبت‌های شادی را تبلیغ کنیم ولی چنانکه دیدیم، با برگزاری مناسک شادی و جشن مانند جشن غدیر باز هم آسیب‌شناسی‌ها ادامه یافت و این بار مساله دستکاری حکومت و تزریق یک ایدئولوژی در بستر مناسک مطرح شد.
به نظر می‌رسد این چارچوب تحلیلی که مکررا بر نقش ایدئولوژی‌ساز حکومت با استفاده از سازوکارهایی مانند مناسک تاکید می‌کند، اگرچه وجهی از ماجرا را هم می‌تواند پوشش دهد اما نکته مهمی را مورد غفلت قرار می‌دهد.
نتیجه این تحلیل این است که جامعه ایران یک جامعه بی‌مسؤولیت یا به تعبیری جامعه‌ای توده‌ای است که حکومت براحتی می‌تواند آن را با جشن‌ها یا عزاداری‌ها دستکاری کند. به تعبیر دیگر درست است یک سویه تحلیل توده‌ای از این جشن‌ها یا اجتماعات، نقد دولت و حکومت و مداخله دستگاه قدرت و سیاست است اما یک سویه دیگر دارد که اگر تبدیل به یک گزاره فراگیر و موثر در تحولات شود، می‌تواند خطرناک باشد و آن هم بی‌مسؤولیت‌انگاری جامعه یا به تعبیری حیات نداشتن جامعه یا تبدیل کردن جامعه به مرده بی‌جانی است که حکومت هر کاری بخواهد می‌تواند با آن انجام دهد. مثلا حاکمیت در محرم، اربعین، جشن غدیر و... هر کاری که بخواهد با مردم می‌کند و جامعه هم در این چند سال نشان داده این دستکاری‌های حکومت را می‌پذیرد. 
تالی فاسد این تحلیل در صورت فراگیر شدن از قضا قربانی شدن و ذبح شدن خود جامعه است و این به جامعه کمکی نمی‌کند. به همین دلیل فکر می‌کنم از حیث جامعه‌شناسی نمی‌تواند یک تحلیل قوی برای جامعه باشد، چون جامعه‌شناس بالاخره بنا بر آن رشته‌ای که خوانده و تعلق خاطری که از جامعه دارد، باید تحلیلی از جامعه ارائه دهد که اگر آن تحلیل توسط سیاست‌گذار پذیرفته شد و خواست کار خود را اصلاح کند یا خواست اتفاقی به هر نحوی در ماجرا بیفتد، یک تحول مفیدی برای جامعه باشد و جامعه غنی شود و بتواند تجربه‌های خود از هستی را تقویت کند اما این تحلیل جامعه را روز به روز تضعیف می‌کند.
از قضا همان کاری که مارکس با سرمایه‌داری کرد، در اینجا هم همان اتفاق می‌افتد. همچنان که وبر بعدا توضیح می‌دهد تحلیل مارکس یکی از عمیق‌ترین تحلیل‌ها درباره سرمایه‌داری است اما راهکاری که مارکس برای انقلاب کمونیستی ارائه می‌دهد، هیچ‌وقت در اتحاد جماهیر شوروی - آنگونه که مارکس می‌خواست - محقق نشد و تازه مساله اینجاست که در قرن بیستم همین تحلیل مارکس بسیار کمک کرد سرمایه‌داری بتواند خودش را احیا کند. به نظر می‌رسد به همین نحو این تحلیل از مناسک هم دچار چالش است.
این تحلیل که حکومت به نحو ایدئولوژیک جامعه را دستکاری می‌کند و در این دستکاری از مناسک و فربهی مناسک و ساختن مناسک استفاده می‌کند، هرچند می‌تواند وجهی از ماجرا را در برخی جاها توضیح دهد و نمی‌توان منکر شد که احتمالا فلان مسؤول وزارت ارشاد یا فلان مسؤول صداوسیما چنین ایده‌ای را دارد و از آن استفاده می‌کند اما به نظرم کفایت ذاتی را برای اینکه یک تحلیل پایه برای فهم مناسبت‌های اینچنینی باشد، ندارد، چون همان‌طور که ذکر شد، تالی فاسد این قضیه این است که جامعه یک موجود بی‌جان است که دولت و قدرت می‌تواند آن را به هر نحوی که اراده کند، دستکاری کند و تغییر دهد.
2- یک وضعیت فرضی را در نظر بگیریم که حکومتی وجود ندارد و مردم در پاسخ به یک نیاز درونی دست به ساختن یکسری مناسک می‌زنند. باید گفت ایجاد مناسک یا شرکت در یک مناسک بالاخره وجهی در دورن نیازهای انسان‌ها دارد که حالا بعدا حکومت می‌تواند با وجه ایدئولوژیک خود به آن جهت‌دهی کند. با این فرض - یعنی در فرض نبود یک حکومت سامان‌دهنده مناسک - می‌توان تصور کرد بخش‌های مختلفی از مردم، مناسکی را شکل می‌دهند و طبیعتا مناسک یکدستی را شکل نخواهند داد، در واقع تزاحمات و تعارضاتی پیش می‌آید. به تعبیر دیگر آیا در نبود یک دستگاه ایدئولوژیک قدرتمند، مناسکی که انسان‌ها به ‌طور طبیعی در پاسخ به نیاز خود می‌سازند، غیر یکدست و تنوع‌بردار نیست؟ و به تبع این تنوع، تعارضاتی بین آنها پیش نمی‌آید؟
 معلوم است که مناسکی که پدید می‌آید، متنوع و متکثر است. در نبود دستگاه‌های قدرت و حکومت طبیعتا همیشه تعارضاتی بین بخش‌های مختلف جوامع داریم و این مناسک جمعی در تعارض با یکدیگر قرار می‌گیرد.
لذا با فرض فقدان یک دولت ایدئولوژیک، باز هم ما بین مناسک‌گذاران تعارضات جدی خواهیم داشت و این تعارضات باعث می‌شود یک مناسک، مناسک دیگر یا وجوهی از آن را طرد کند و به حاشیه ببرد. یعنی اگر قدرت حاکمیت را به مثابه یک موضع استعلایی، مثل فوکو منتشر در خود جامعه و اجتماع و گفتمان‌ها کنیم، آن وقت طبیعی است که یک مناسک در حین برگزاری به طور کاملا طبیعی یک مناسک دیگری را به حاشیه ببرد. در نهایت هم اگر هر کدام از این مناسک بتواند دال‌های مناسک دیگر را به طرز حداکثری پوشش دهد، باز هم یک وجهی از برخی مناسک به حاشیه می‌رود. به نظرم حذف و به حاشیه راندن یک مناسک صرفا کار یک دستگاه ایدئولوژیک قدرتمند از بالا نیست، بلکه ویژگی ذاتی شکل‌گیری مناسک مختلف است. 
به این معنا اگر قدرت و حکومتی هم مناسکی را برجسته می‌کند و دایره مناسک دیگری را تنگ می‌کند یا آدم‌هایی را در مناسک خاصی جا نمی‌دهد و آدم‌هایی را می‌پذیرد، آن دستگاه حکومت یا دستگاه قدرت هم از دل طرفداران آن مناسک خاص شکل گرفته و دستگاه تشکیل شده، به نمایندگی از طرفداران خود در مناسک الف، مناسک ب و ج را به حاشیه می‌برد و عناصر آن را در مضیقه قرار می‌دهد.
اگر از مناسک یک معنای عام را در نظر بگیریم و آن را به این شکل تعریف کنیم که مناسک به این معنی است که یکسری از افراد دور هم جمع می‌شوند و یکسری اعمال و رفتاری را به نحو یکسانی معطوف به یک هدف و موضوعی پیرامون هم شکل می‌دهند، لذا می‌توان گفت ما متدینین به دین‌های مختلف با مناسک مختلف داریم. اگر به این معنا مناسک را در نظر بگیریم، به محض اینکه یک مناسکی شکل می‌گیرد، احتمالا آدم‌هایی با یک اعتقادی دور هم جمع می‌شوند و مناسکی را سامان می‌دهند. مثال‌های این را در کار دورکیم زیاد دیده‌ایم. بنابراین طرفداران یک تیم فوتبال یا شرکت‌کنندگان یک کنسرت و عملی را که به طور جمعی انجام می‌دهند، می‌توان واجد تعریف مناسک دانست.
اگر این اجتماعات و عمل آنها را در تعریف عام مناسک، مناسک بدانیم، بنابراین شکل‌گیری این مناسک، افراد دیگری را هم تحت تاثیر قرار داده و آنها را به حاشیه می‌برد. به عنوان مثال احتمالا افرادی که نزدیک استادیوم آزادی ساکن هستند، هر بار که بازی استقلال و پرسپولیس برگزار می‌شود، بشدت از حال و هوایی که پیرامون میدان آزادی شکل می‌گیرد در مضیقه‌اند.
به این معنا هر گونه شکل‌گیری مناسک در معنای عام، دیگرانی را به حاشیه می‌برد. در سال‌های 88 یا 1401 شاهد اتفاقاتی بودیم که پر از مناسک است. گستره این مناسک هم عمدتا از میدان انقلاب تا میدان آزادی است و جالب است که مسیری که جشن غدیر برگزار می‌شود، محل ظهور مناسکی است که در سال‌های قبل با ایدئولوژی حکومت سازگار نیست.
به نظر می‌رسد اگر به ماجرا تاریخی نگاه کنیم، باید گفت شکل‌گیری هر مناسکی، باعث می‌شود دیگرانی را بتوان مشخص کرد که آنها غیرمتدین به آن مناسک به حساب می‌آیند اما آنها هم متدین به مناسک و آیین و دین و رفتاری هستند و به این معنا این تضاد بین مناسک ساخته دستگاه حکومت نیست، بلکه به حاشیه رفتن بخشی از صاحبان یا قائلان و طرفداران یک مناسک، توسط طرفداران یک مناسک دیگر امری طبیعی است.
حالا باید احتمالا در این مورد بحث کنیم که مورد خاص مناسک الف یا ب در چه گستره‌ای کار می‌کند و مناسک دیگری را به حاشیه می‌برد یا جذب می‌کند یا می‌تواند دال‌های گفتمان رقیب را ذیل گفتمان خودش، دوباره معنابخشی کند؟
طبیعی است که مناسک غدیر یا مناسک دیگر، امکان معنابخشی به دایره محدودی را فراهم می‌کند و حاشیه و طردی را هم با خود به همراه دارد اما از اصل قضیه‌ گریزی نیست اما این لزوما به معنای ایجاد تضاد بین مناسک آن هم توسط حاکمیت نیست. در این باره می‌توان بحث‌های الهیاتی مطرح کرد که اساسا محدودیت‌های انسان در این دنیا چنین اقتضائاتی دارد و تقریبا در همه ادوار تاریخی هم شاهد این محدودیت‌ها بوده‌ایم.

Page Generated in 0/0058 sec