مختار شیخحسینی*: مقاومت تأسیسی- تداومی بررسی پیشینه مقاومت در جهان اسلام معاصر را حداقل میتوان از حمله ناپلئون به مصر در ۱۷۹۸دنبال کرد؛ مقطعی که نخستین بار انسان مسلمان با چهره سخت رقیب تمدنیاش (غرب) آشنا شد. ورود به قرن 19 به معنای آغاز مواجهه سخت 2 جهان با یکدیگر بود. در جهان عرب تقریبا جایی نبود، مگر اینکه استعمار سخت را تجربه کرد؛اشغال مغرب توسط فرانسه و اسپانیا، اشغال لیبی توسط ایتالیا، اشغال عدن توسط بریتانیا، اشغال تونس و الجزایر توسط فرانسه و... .
در برخی تجارب مانند الجزایر، استعمار بیش از 130 سال ادامه یافت و این کشور برای مقاومت در برابر استعمار یک میلیون شهید تقدیم کرد به طوری که این کشور امروز به «شعب ملیون شهید» مشهور است.
مقاومت در برابر غرب زمینه شکلگیری جنبشهای مقاومتی چون سنوسیه، مهدیه و رهبرانی چون عبدالقادر الجزایری، سنوسی، عمر مختار و... را در پی داشت. مرور این تبار در ذاکره انسان مسلمان یادآور این موضوع است که مقاومت پروژهای امروزین و صرفا ایرانی یا شیعی نیست، بلکه انتخابی است که بخش زیادی از مسلمانان بعد از مواجهه سخت با غرب برگزیدهاند و با انقلاب اسلامی این پروژه ضریب خورده است، لذا امروز مقاومت ادامه و آینه دیروز است.
* تعارض هستیشناختی
تصویر این گزاره که جهان چگونه باید باشد، مداری است که هویت دولتها را در بلندمدت شکل داده و منطق کنشگری آنها را برملا میکند، لذا همان گونه که هر انسانی مولفههای بنیادین هویتی داشته و بر اساس آن ایجابا و سلبا تشخص مییابد، بازیگران رسمی هم، چنین مولفههای هویتیای دارند که میتوان از آن به «وجودشناسی» یا «هستیشناسی» آنها یاد کرد و در صورت وفاداری هر بازیگر به هستیشناسی خود، در بلندمدت میتوان منطق رفتاری آن را کشف و سمت و سوی آیندهاش را پیشبینی کرد. از این منظر 2 نظم «مقاومت» و «اشغال» در جهان اسلام معاصر و امروز به نمایندگی از «محور مقاومت» و «رژیم صهیونیستی» تعارض هستیشناختی دارند و مناسبات آنها را میتوان مصداق گزاره«مثلی لایبایع مثله» دانست، بنابراین مواجهه و تصادم این 2 نوع هستیشناسی و فرانظریه، لاجرم رخ خواهد داد آجلا ام عاجلا.
* تحمیل ساختاری
در دوگانه اولویتسنجی ساختار - کارگزار همواره ترجیح جمهوری اسلامی در مواجهه با رژیم صهیونیستی، تحمیل محدودیتهای ساختاری بوده است. به این معنا که پروژه هویتی انقلاب اسلامی با مخاطب قرار دادن لایه زیرین قدرت در جهان اسلام و تکیهاش بر عناصر و مولفههایی چون «مستضعفان»، «تودهها» و«تحقیرشدگان» بوده است، در حالی که اسرائیل یک ساخت برآمده از لایه برین قدرت در نظام بینالملل بود و اساسا خروجی مناسبات جنگ اول جهانی و نظم قیمومت محور به رهبری«بریتانیا» و سپس «آمریکا» بود. صدایی که انقلاب اسلامی بازتاب میداد محدودیتی هویتی - معنایی برای تثبیت پروژه رژیم ایجاد میکرد و آن را در برابر ملتها قرار میداد.
به لحاظ سیاسی نیز انقلاب اسلامی محدودیت ساختاری جدیدی بر رژیم تحمیل کرد به این معنا که همواره از نظم و فرآیندهای مردمسالار حمایت کرد، در حالی که ساخت رژیم بر یک جعل غاصبانه مبتنی بود و به لحاظ عینی نیز هیچ نظم مردمسالار واقعیای در جهان اسلام را نمیتوان تصویر کرد که ترجیح مردم آن عادیسازی با اسرائیل باشد، لذا گزاره ترجیحی جمهوری اسلامی و ترویج و نهادینهسازی آن در هر جای منطقه به محدودیتهای رژیم میافزود به طوری که امروز «تطبیع= عادیسازی رابطه برخی کشورها با اسرائیل» صرفا پروژه دولتهای بیملت (مانند برخی کشورهای حاشیه خلیج فارس) یا دولتهایی است که منتخب ملتشان نیستند.
به لحاظ سختافزاری نیز مجموعهای از ساختهای نظامی در مرزهای رژیم توسط حزبالله و جنبشهای فلسطینی، تنفس امنیتی رژیم را سخت و با تکمیل کمربند میانی آن در سوریه و جنبشهای عراقی و یمنی این محدودیت دایره را تنگتر کرد. همه بازیگران نیز میدانند پشت این محدودیتهای سختافزارانه جمهوری اسلامی است که در صورت تجهیز بیشتر کمربندها به فناوریهای نوین این محدودیت سختتر نیز خواهد شد. با حیثیتی که حمله 7 اکتبر از اسرائیل به باد داد و سپس توسط جنبشهای عراقی، یمنی و لبنانی و «وعده صادق» ایران تکمیل شد، عملا اسطوره امنیتساز رژیم در سطح قومیاش فروریخت. مرور مواجهه چند دهه اخیر نشانگر این است که در بخش مقاومت اولویت، تثبیت مجموعهای از محدودیتهای ساختاری سیاسی، هویتی و سخت علیه رژیم بوده است که البته میتوان آن را در بخش رسانهای و حقوقی نیز تکمیل و کمربند محدودیتساز ساختاری را در لایههای مختلف اعمال کرد.
* انتقام کارگزاری
با مرور فرآیند شکلگیری رژیم صهیونیستی از ابتدای قرن بیستم مشخص است هدف نهایی آن واضح و در اختیار گرفتن همه سرزمین فلسطین است و چه بسا به لحاظ ایده، محدود به مرزهای فلسطین هم نماند، لذا در پس هر بحران، بخشی از جغرافیا را به قلمرو اضافه کرده و با میانجیگریهای موقت، تنفسی برای تداوم پروژه در فرصتی دیگر را دنبال کرده است.
این هدف در جنگهای چهارگانه با کشورهای عربی و حتی توافق صلح اسلو با عرفات هم دنبال شد و نتیجه آن نیز اضافه شدن قلمرو رژیم صهیونیستی در هر مرحله بود اما تنها مانع تحقق و نهاییسازی این پروژه، شکلگیری جنبشهای مقاومت در غزه بود که پروژه را به تاخیر انداخت و رژیم هم با درک محدودیتهای ساختاری شکل گرفته علیه خود طی این چند دهه به انتقام کارگزاری رو آورده است.
به دنبال این سوال که این ساختارها را چه کسانی به وجود آوردهاند؟ پاسخ، طبعا شهدایی چون سلیمانی، عاروری، رنتیسی، هنیه و... را روی میز قرار میدهد اما اینکه آیا حذف و انتقام کارگزاران مقاومت منجر به اختلال در تکمیل محدودسازهای ساختاری خواهد شد، تجربه خلاف این را نشان داده است.
* از رهبری کاریزماتیک تا دلبستگی سیال
همواره یکی از عوامل کارآمدی جنبشها نقش رهبران کاریزماتیک آنها بوده است، لذا ویژگی شخصیتهایی چون امام خمینی، شهید حسن البنا، شهید سیدعباس موسوی، شهید حسین الحوثی، شهید احمد یاسین، شهید هنیه، شهید سلیمانی و... در تاسیس و توسعه ایده جنبشهای مقاومت سهم زیادی داشته اما وفات یا شهادت آنها و از سویی تداوم مسیر جنبشها نشان داده با پدیده «جنبشهای جدید اجتماعی» مواجهیم که سازمان در آنها محوریت یافته و حتی در دوره متاخر میتوان با عبور از سازمان، محوریت را «دلبستگی هویتی به ایده جنبش» داد به طوری که هر فردی که تعلقخاطر به ایده مقاومت دارد، بتواند فارغ از سازمان، کنش مقاومتی داشته باشد، لذا شخصیتهای کاریزماتیک مقاومت در جنبشهای سنتی سهم زیادی داشتند و آخرین نسل آنها نیز با شهادت، به توسعه مولفه «دلبستگی هویتی به ایده» فارغ از سازمان پرداختند و خلأ حضور آنها اختلالی در فرآیند مقاومت ایجاد نکرده است.
* جامعهپذیری خونمحور
مهمترین چالش برای سیستمهای سیاسی ارزشمحور، چگونگی انتقال هنجارها به نسلهای پسین است و همواره جنبشها نیز از اینکه نسل بعد ترجیحات آنها را برنتابد، هراسانند، در حالی که تجربه نشان داده با هر انتقام کارگزاری و شهادت یک رهبر مقاومت، ایده مقاومت، جامعهپذیرتر و ملموستر برای نسلهای جدید شده است. نسلی که فلسطین 1948و جنگهای چهارگانه و آوارگی را درک نکرده بود، امروز با فاجعه رخ داده در غزه و شهادت هنیه، درکی عمیق و واقعی از ماهیت هستیشناختی رژیم و ضرورت ایده مقاومت به دست آورده است، لذا هیچ فرآیند آموزشی-تربیتی نمیتوانست چون شهادت حاجقاسم سلیمانی، او را به نماد و الگوی نسلی نوپدید در ایران تبدیل کند، در حالی که انگار ترجیحات، زمینه و زمانه آنها با هم فاصله داشت، لذا انتقام رژیم از کارگزاران مقاومت همواره این فرصت را برای مقاومت فراهم کرده تا ارزشهایش را عینیتر نهادینه کرده و هیچ عنصری چون خون «به شهادت رسیدن» در ایجاد حماسه و تحرک در نسل جدید و تلنگر به نسل قدیم سهم نداشته است.
* گذار خون از جغرافیا
در جهان دولت - ملت که همه مولفهها بر محور ملیت و درون مرزهای جغرافیایی محدود شده، ریختن خون یک ایرانی در بغداد، یک فلسطینی در تهران، امامت یک شیعی بر نماز شهیدی سنی، شهادت یک ایرانی در حلب و... معادله مقاومت را از درهمتنیدگی جغرافیایی رهانیده و به«خون تنیدگی»رسانده است. این گذار از جغرافیامحوری متصلب را میتوان در شکل دادن یک هویت فراناسیونالیستی به کار گرفت، لذا حس تعلقی که یک ایرانی به بغداد و یک غزاوی به تهران پیدا کرده را باید قدر دانست.
* سراب مقاومت بیهزینه
دامن زدن به این تصویر در جامعه ایرانی که یک دولت، محور مقاومت باشد و کارویژه آن صرفا پشتیبانی تعریف شود اما از هزینه دادن عملی برحذر باشد، فروکاهش این پروژه سترگ است، لذا نهادینه شدن این گزاره که دیگران هزینه سخت مقاومت را بپردازند، به رشد و ارتقای جامعه مقاوم نخواهد انجامید، حال آنکه نظام مقاوم، خروجی جامعه مقاوم است.
* بازمانی تئوری از کنش
در این دوگانه که پدیدهها اول صورتبندی نظری پیدا کرده و سپس محقق میشوند یا عکس آن صادق است، میتوان پروژه مقاومت را از نوع دوم تلقی کرد که پدیده و سطح کنشگری عینی آن فرسنگها از صورتبندی نظری جلو زده است و به نوعی عمل، مقدم بر نظر شده است. هر چند ظرفیتهای فرانظری کنش به صورت بینالاذهانی در تصور کنشگران حاضر است اما تبیین و صورتبندی عمیق فلسفی، عرفانی، انسانی و حتی فقهی از مقاومت همچنان ابتر مانده است. هر چند در حوزه عربی گامهایی در آثار فلاسفهای چون طه عبدالرحمن، عبدالوهاب المسیری و... تا حدی برداشته شده اما در بخش ایرانی، مقاومت کمتر در کانون فلسفیدن و اندیشهورزی قرار گرفته است.
* فروکاهش ناصواب
در باب چگونگی پاسخ به شهادت شهید هنیه، باید توجه داشت که در سطح چنین موضوعات حساس امنیتی به تصمیم و سازوکار نهادهای رسمی باید اعتماد کرد و سطح بحث را نباید به تحلیلهای خیابانی فروکاست و از آن بدتر، تحلیل ماجرا از زاویه منافع جناحی در ایران و از زاویه اختلاف عربی - ایرانی در برخی رسانههای عربی است اما به لحاظ ایجابی با درک تعارض هستیشناختی طرفین، این را میتوان گفت که اولویت میان و بلندمدت همچنان باید تشدید محدودیتهای ساختاری همهجانبه باشد. هر چند در کوتاهمدت و سطح تاکتیکی واکنش باید طوری تعریف شود که خروجی آن بازدارندگی موثری در پی داشته باشد، آنگونه که هراس رژیم صهیونیستی از واکنش پسین، مانعی اساسی برای هر کنش او در آینده شود.
عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی *