printlogo


کد خبر: 288083تاریخ: 1403/5/18 00:00
نگاهی به زندگی حرفه‌ای دیوید لینچ به بهانه انتشار خبر بیماری‌ این فیلمساز
سینما تراپ

محمد محمدی: دوید لینچ، کارگردان بزرگ آمریکایی چند روز پیش فاش کرد به دلیل ابتلا به یک بیماری ریوی خانه‌نشین شده است اما هرگز قصد ندارد از سینما بازنشسته شود.
نویسنده و کارگردان ۷۸ ساله که ساخت آثاری چون «مخمل آبی»، «توئین پیکس» و «جاده مالهالند» را در کارنامه دارد، در گفت‌وگویی با مجله سینمایی «سایت‌اندساند» فاش کرد مدتی طولانی است که به دلیل سیگار کشیدن دچار بیماری آمفیزم شده و خواه‌ناخواه خانه‌نشین شده است. 
وی اضافه کرد این بیماری ریوی باعث شده بود برای مدتی طولانی نتواند راه برود و بعید است دوباره یک فیلم را کارگردانی کند و اگر قرار باشد فیلمی بسازد، از راه دور این کار را انجام خواهد داد.
لینچ در مطلبی در شبکه اجتماعی ایکس نیز نوشت: «بله! من به دلیل چندین سال سیگار کشیدن، آمفیزم دارم. باید بگویم من از سیگار کشیدن بسیار لذت بردم و من عاشق تنباکو هستم، بوی آن، آتش زدن سیگار، کشیدن سیگار اما برای این لذت باید بهایی پرداخت و بهای آن برای من بیماری ریوی آمفیزم است. اکنون بیش از ۲ سال است سیگار را ترک کرده‌ام. اخیرا آزمایش‌های زیادی انجام دادم و خبر خوب این است که جز آمفیزم در شرایط بسیار خوبی هستم. من سرشار از شادی هستم و هرگز بازنشسته نمی‌شوم و می‌خواهم همه شما بدانید واقعا از نگرانی شما درباره وضعیت سلامتی‌ام قدردانی می‌کنم».
بیماری این فیلمساز بزرگ و معتبر دنیا و از سویی اعلام عدم بازنشستگی‌اش باعث شد مروری بر فعالیت‌های این نابغه سینمای جهان داشته باشیم؛ سینماگری که هیچ‌وقت فیلمساز گیشه نبوده و فیلم‌های پرتعدادش موفقیت مالی چشمگیری کسب نکرده‌اند. این در حالی است که فیلم‌هایش همزمان هم مورد تایید منتقدان بوده و هم طرفداران پروپاقرص زیادی دارد. او طناز و شیطان است و فیلم‌ها، سریال‌ها، نقاشی‌ها و حتی مجسمه‌هایش سرشار است از نشانه‌های مرموز و بازیگوشانه مختص خود استاد.
سال ۲۰۰۳ منتقدانی از سراسر دنیا در نظرسنجی نشریه گاردین، دیوید لینچ را بزرگ‌ترین فیلمساز زنده دنیا معرفی کردند. چه این عنوان اغراق‌آمیز باشد و چه واقع‌بینانه، نمی‌توان منکر تاثیر عمیق او روی سینما در طول چند دهه فعالیتش شد. 
دیوید لینچ همان‌طور که بیان شد بیش از هر چیز به دلیل فیلم‌هایش شهرت دارد. «کله‌پاک‌کن» (۱۹۷۷) او را به کارگردانی نوآور و جسور تبدیل کرد که از بازی با فرم یا غرق شدن در آشفته‌ترین نقاط ناخودآگاه بشر، ترس نداشت. «مخمل آبی» (۱۹۸۶) ظاهر فریبنده حومه‌نشینی را کنار می‌زد و واقعیت نازیبای پس‌پرده آن را هویدا می‌کرد. «جاده مالهالند» (۲۰۰۱) سیری سردرگم و رمزآلود در منطق رویا بود اما کارنامه لینچ صرفا به ساخت فیلم و کارگردانی‌هایش منتهی نمی‌شود.
او پیشینه‌ای جدی در نقاشی دارد و داستان مصوری را نیز تصویرسازی کرده که دهه ۱۹۸۰ میلادی در چندین روزنامه به چاپ رسید. لینچ، موسیقیدان و نویسنده و بازیگر نیز است. او یکی از پیشگامان استفاده از اینترنت و سازگاری با فناوری، در نسل خود است و نخستین فیلم‌های کوتاهش را در این بستر انتشار داده است. دیوید لینچ حتی در میانه همه‌گیری و قرنطینه کرونا به تولید محتوا در کانال یوتیوب خود نیز رو آورده بود و به ‌صورت روزانه، گزارش آب‌وهوا را به مخاطبانش می‌داد. محتوا و فرم آثار لینچ، او را به فردی تبدیل کرده است که به ‌سختی می‌توان درکش کرد و البته محدود کردن او به یک حوزه خاص نیز امکان‌ناپذیر است.
* دیوید لینچ کارتونیست
در بازه سال‌های ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۲، لینچ داستان مصوری را برای چندین روزنامه و هفته‌نامه طراحی می‌کرد و می‌نوشت. «خشمگین‌تر سگ دنیا» نامی بود که او برای این کمیک‌استریپ انتخاب کرده بود. هر قسمت از این داستان با این جملات آغاز می‌شد: «سگ آنقدر عصبانی است که نمی‌تواند از جایش جم بخورد، نمی‌تواند غذا بخورد، نمی‌تواند بخوابد، فقط گاهی به‌سختی غرش می‌کند. خشم و کینه آنقدر او را آزرده کرده بود که داشت به مرگاخشکی می‌افتاد». ایده این کمیک، یک دهه قبل به ذهن لینچ خطور کرده بود و او زمانی که داشت «کله‌پاک‌کن» را در دهه ۷۰ میلادی می‌ساخت، همزمان طرح‌های اولیه داستان مصورش را هم روی کاغذ می‌آورد.
«خشمگین‌ترین سگ دنیا» مانند دیگر آثار لینچ به چندین درون‌مایه پیوند خورده بود؛ منطق رویا، احساسات سرکوب‌شده و ادغام فرم و عملکرد. همان‌طور که در «کله‌پاک‌کن» صدا به‌ گونه‌ای به ‌کار رفته است که نادیده گرفتن آن از سوی مخاطب دشوار است، این داستان نیز مرز‌های کمیکی را که قرار بود «سرگرم‌کننده» باشد، جابه‌جا کرده است. لینچ همواره پیشتاز زمانه‌اش بوده است و طنز این داستان، به ماهیت تکراری زندگی مدرن، شباهت بسیاری دارد.
* دیوید لینچ نقاش
«وقتی نقاشی نمی‌کشم، دلم برای نقاشی کشیدن تنگ می‌شود»؛ این را دیوید لینچ در زندگی‌نامه‌اش (جایی برای رؤیا)، می‌گوید. او در آکادمی هنر‌های زیبای پنسیلوانیا، آموزش نقاشی دیده است. یکی از نخستین آثارش در سال ۱۹۷۶ «6 مرد بیمار می‌شوند» نام دارد. این اثر چندرسانه‌ای، درواقع یک پیشگویی از زندگی حرفه‌ای خود او بود. لینچ، نقاشی، مجسمه‌سازی، صدا، فیلم و هنر چیدمان را در این اثر با یکدیگر ادغام کرده بود.
برخلاف فیلم‌های او که نور، نقش مهمی در آنها ایفا می‌کند، نقاشی‌های او همواره به رگه‌هایی از تاریکی و سکوت برای یافتن سوژه همیشگی‌اش - منطق رؤیا‌ها و کابوس‌ها - پیوند خورده‌اند. سال ۲۰۱۹ لینچ نمایشگاهی در هلند به نام «کسی در خانه من است» برگزار کرد. آثار این نمایشگاه که به ‌گفته خود او با الهام از فرانسیس بیکن، نقاش ایرلندی به تصویر درآمده بود، اشکالی مخدوش، در هم ‌پیچیده، تاریک و به‌ طرز خارق‌العاده‌ای زیبا را به نمایش می‌گذاشتند. لینچ در توصیف این آثار گفته است: «می‌دانیم اتفاقاتی در حال رخ دادن است؛ نه در هر خانه‌ای اما به اندازه کافی رخ می‌دهد؛ اتفاقاتی که حتی نمی‌توانیم رخ دادن‌شان را تصور کنیم... آسمان آبی و گل‌ها، نشانی از سرشت نیک دارند اما نیروی دیگری - دردی وحشتناک و تباهی - نیز ما را همراهی می‌کند». توصیف این نقاشی‌ها، آشکارا درون‌مایه «مخمل آبی»، «توئین پیکس» و «جاده مالهالند» را برملا می‌کرد؛ درون‌مایه‌ای که نشان می‌داد چیزی زیر این سطح، در عمقی پوسیده است ولی ما قادر به درک آن نیستیم.
اما بی‌تردید یکی از قابل توجه‌ترین آثاری که درباره این کارگردان مطرح سینمای جهان ساخته شد و می‌توان به آن استناد کرد، مستند «زندگی هنری لینچ» است؛ مستندی که در آن لینچ از 3 ساحت بصری و روایی روایت می‌شود؛ یکی، تصاویر آرشیوی که شامل کودکی تا جوانی لینچ و ساخت نخستین فیلم بلندش «کله پاک‌کن» است، دیگری، تصاویر کار و زندگی او در استودیو در زمان حال و سومی، تصاویر خود آثار هنری خاصه آثار نقاشی و حجم او. لینچ که خود راوی فیلم است، رابطه میان این سه؛ یعنی کودکی و روند بلوغ و رشدش، سبک کار هنری و آثاری را که خلق کرده است، توضیح می‌دهد اما همه اینها در یک پیوست و ارتباط معنایی درونی قرار دارند.
این فیلم نشان می‌دهد تجربیات بسیار خاص درونی لینچ بویژه در 2 دوران کودکی و نوجوانی زمینه و بستر ایده‌ها و کار او را ساخته است. لینچ خود در این باره می‌گوید: «گذشته به ایده‌ها رنگ و غنا می‌بخشد».  به موازات دیدن آثار هنری لینچ و فرآیند روزمره‌ای که در خلق آنها طی می‌کند، ما روایت او را از کودکی‌اش می‌شنویم و بخوبی می‌بینیم ارتباطی عمیق و ناگسستنی بین هنر لینچ و کنجکاوی‌های کودکانه او وجود دارد. 
تصاویری که در کودکی لینچ را ترسانده یا شگفت‌زده کرده و اغلب باعث شده او از جهان واقع بیرون برده شود و رؤیاها برایش شکل بگیرد، در نقاشی‌هایش به وضوح قابل رؤیت است. به همین دلیل نیز نقاشی‌های لینچ، از دیگر آثار هنری او خیلی بهتر درونیات و آن رؤیاها و تصاویری را نشان می‌دهد که در یک لحظه لینچ را از دنیای به قول خودش کوچک کودکی به دنیای درونی وسیع رؤیاها برده است.  
لینچ همانند آثارش سهل و ممتنع حرف می‌زند؛ بسیار ساده و در عین حال بسیار مبهم، بسیار ملموس و در عین حال بسیار غریب، حتما باز فکر می‌کنید این قرار گرفتن تضادها تنها یک بازی زبانی توسط نگارنده این سطور است اما اینطور نیست. لینچ تلاش می‌کند لحظات را توضیح دهد، لحظات ساده‌ای که در خاطر او مانده؛ از رؤیا تا واقعیت؛ لحظاتی چون عکس که از فیلتر درونیات لینچ و نوع نگاه مشاهده‌گرش به پدیده‌ها می‌گذرد. او یک مشاهده‌گر رؤیاپرداز است که زندگی را فراتر از تضاد رؤیا و واقعیت درمی‌یابد و در پی ساخت منطق نیست، فقط تلاش می‌کند تجربیات را منتقل کند و گاهی از فرط سادگی، درک و ارتباط پیدا کردن با این تجربیات، پیچیده می‌شود، چون از ذهنیت مرسوم و عادت شده فاصله دارد. درک زبان لینچ گاهی دشوار است، درست مثل زبان یک کودک که در عین سادگی دیرفهم است و نشانه‌های مختلفی را دربرمی‌گیرد. ریچارد ‌ای بارنی، ویراستار کتاب «گفت‌وگو با دیوید لینچ» در مقدمه این کتاب می‌نویسد: «مشهور است که می‌گویند مصاحبه با دیوید لینچ به کلنجار رفتن با نوزاد زبان‌بسته‌ای می‌ماند که حرف‌های زیادی برای گفتن دارد اما شما نمی‌توانید بدرستی منظور اصلی او را متوجه شوید». بارنی همچنین اضافه می‌کند در گفتار لینچ «آنچه نمی‌گوید بر آنچه می‌گوید ارجحیت دارد و در یک کلام این رویکرد ابهام در همکلامی را می‌توان شناسه‌ منحصربه‌فرد او دانست». اما شاید این توصیف را بتوان اینگونه تکمیل کرد که ابهام کلام لینچ بیشتر از ابهام ذهن منطق‌ساز مصاحبه‌کننده بر می‌آید. اگر رؤیاها و تداعی‌ها را در او دریابیم – که در درون هر انسانی جریانی زنده دارد - جهان لینچ به نحوی شهودی برای ما روشن و شفاف می‌شود و همچون آثارش با آن عنصر مورد علاقه و تأکید لینچ یعنی «رازآلودگی»، ارتباطی مستقیم و پویا پیدا می‌کنیم. مستند «زندگی هنری دیوید لینچ» به ما این را نشان می‌دهد که موفقیت لینچ و منحصربه‌فرد بودن او در تاریخ سینما و هنر در همین است که همچون یک عاشق پاک‌باخته یا شاید یک سرباز جان‌باخته بر سر این زندگی ایستاده و حاضر به پرداخت هر تاوانی برای ساختن و سپس حفظ آن بوده است.

Page Generated in 0/0125 sec