آوردهاند در روزگاری که بازار خبربیاران داغ شده بود، عدهای بر آن شدند که اخبار را بنگارند؛ اینان در هر کوی و برزن با هر کهتر و مهتری جلوس و برخاست میکردند تا اخباری بس دندانگیر به چنگ آورده و به رشته تحریر درآورند؛ از بررسی علل پخش بوی فاضلاب تا دلیل تصادفات برونشهری و رسیدگی به وضع ساخت مساکن و فلان انتصاب و بهمان انقطاع؛ همگی در سیبل انتخاب آنها بود؛ اینان خود را سوار بر اسب چموش قدرت و زین لیز اثرگذاری یافته با چرخش سرِ قلم وزیر و وکیل بر مناصب نشانند و از کرسی پایین کشانند.
از اثرات این فرهیختگی، ملت جملگی آنان را کف همی زنند و جزء مفاخر مینامندشان؛ در همین اثنی وزیرالمجالس جلسهای برپا کرد و همگی را فراخواند، گفت زین پس شما را خبرنگار میخوانیم، گروهی از شما را خبرنگار نورچشمی مینامیم اگر مجیزگوی وزارتخانه باشید و مزایای بیشماری هم تحفه ماست از برای شما؛ کیسه اشرفی و جلوس بر صندلی کناریِ بزرگان و سفرهای چین و ماچین و قس علی هذا.
اما اگر زبانم لال خبرنگاری قصد لغزخوانی و یاوهگویی علیه وزیرالمجالس و اختیاراتش کند؛ گوییم چنان پرونده قطوری برایش دست و پا کنند که به عدد روزهای عمرش ورق انباشته باشد و نامش از جرگه خبرنگاران به جرگه متهمان رود و هرگاه قلم و کاغذ و وزیر بیند، فغان برآورده و فحش به سر تا پای خود همی گوید.
اینجا بود که خبرنگاران قلم در جیب فرو برده و کنج عزلتی برگزیدند تا نه همچو کارگری بیمزد و مواجب اندر پی نان دوان باشند.
جملگی قصد آن کردند خبرگریز شوند و به شغل شریف دلالی عزیمت کرده، بیغصه خلق، پول روی پول گذارند و غم نان و سقف نخورند و بر گرد بیمه و سختی کار هم اشک نبارند.