printlogo


کد خبر: 289172تاریخ: 1403/5/22 00:00
نگاهی به نقش روایت در گزارش‌ مسابقات المپیک پاریس
داستان قهرمانان

گروه فرهنگ و هنر: دهه چهل و پنجاهی‌ها یادشان هست که فوتبالیست‌های بزرگی مثل عبدالعلی چنگیز، وحید قلیچ و... اگرچه جانانه و غیرتی توپ می‌زدند و ستاره محبوب نوجوان‌ها و جوان‌ها بودند اما حتی تا حوالی دهه 80 هم ستاره‌ها زندگی معمولی و حتی گاهی فقیرانه داشتند. بعضی کارگر کارخانه‌ای بودند و برخی پشت وانت می‌نشستند و میوه می‌فروختند و بعد از کار می‌رفتند سراغ فوتبال؛ خلاصه اینکه فوتبال برای‌شان نه هدف بود و نه کار، برای آنها فوتبال فقط یک کار دلی و عاشقانه بود که به زندگی‌شان رنگ و بویی پر از نشاط می‌داد.
اما وقتی از اواسط دهه 80 به یک‌باره نگاهی مبتنی بر ورود جدی اقتصاد به فوتبال شکل گرفت و این دو توانستند فضایی مناسب برای یکدیگر ایجاد کنند، پول آنقدر وارد فوتبال شد که فوتبالیست شدن به یک  هدف  دور از دست بدل شد که رسیدن به آن می‌توانست یک خانواده را تا 7 نسل بعدشان ثروتمند کند. بعد هم مدارس فوتبال راه افتادند و آمدن بازیکنان خارجی و رفتن بازیکنان ایرانی به باشگاه‌های مطرح دنیا و... .
شاید با نگاه به همین سیر حرکت در فوتبال خیلی‌ها تلاش کردند فرهنگ و هنر را هم با اقتصاد همراه و هم‌مسیر کنند، بی‌خبر از آنکه اقتصاد مثل یک تاجر خشک و دور از عاطفه، فقط و فقط به میزان سودی نگاه می‌کند که طرف مقابل برای او فراهم خواهد کرد و اگر قرار باشد او پول بدهد و بازگشت این سرمایه کم باشد، اگر زمین و زمان هم تلاش کنند تا او را وارد این بازی کنند، محال است او وارد این همراهی و هم‌مسیری شود.
در این میان هنرهای تجسمی توانست تا حدودی سرمایه و پول را با برگزاری حراج‌ها و نمایشگاه‌ها و فروش آثار به سایر کشورها و کارهایی از این دست، وارد این بازار هنری کند که البته با آمدن کرونا این حرکت هم در همان ابتدای مسیر نیمه‌کاره متوقف شد.
سینما هم برای آنکه بتواند بستری برای جولان اقتصاد فراهم کند، ناچار شد پوست‌اندازی کند و در قالب نمایش خانگی و بسترهای نمایش درخواستی فیلم و سریال، موقعیتی برای منتفع شدن اقتصاد و ورودش به سینما فراهم کند که تا حدود بسیاری هم موفق شد و حالا شاید به نوعی مجلل‌ترین مسیر ارتباطی میان سینما و اقتصاد باشد.
در این میان اما اغلب کارشناسان و هنرمندان کمترین شانس را برای داستان قائل بودند. داستان به هیچ شکل نمی‌توانست دوست خوبی برای اقتصاد باشد. نه می‌شد در کتاب تبلیغ فلان برند را کرد و نه در محتوای داستان از فلان موضوع مورد نظر اهالی اقتصاد گفت. اصلا به فرض هم که بشود. مگر مخاطب کتاب چقدر است؟ چند صد کتاب باید نوشته شود تا بینندگان تبلیغ برند در یک کتاب به تعداد بینندگان یک بیلبورد در فلان اتوبان برسند؟
با این همه اما کرونا و گسترش استفاده از فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی موجب شد داستان هم بختش باز شود.
در آن دوران اساسا همه به قدرت روایت پی بردند. این موضوع به عنوان یک اصل پذیرفته شد که هر برندی روایت قدرتمندتری داشته باشد، موفق‌تر است.
آرام آرام روایت داستانی به عنوان ماده اولیه تبلیغات پذیرفته شد. دیگر همه می‌دانستند مثلا گفتن پراحساس و قدرتمند جمله «دوغت را بنوش» توسط یک گوینده نمی‌تواند مخاطب زیادی برای آن برند دست و پا کند اما آنجا که داستان‌ها در بحبوحه جنگ جهانی تعریف می‌شوند؛ نمایندگان ۳ کشور بزرگ دنیا در تهران جمع شده‌اند و دارند برای تکه‌پاره کردن کشور نقشه می‌کشند که آبدارچی آن عمارت یک تنگ پر از دوغ برای‌شان می‌برد و آنها وقتی نخستین جرعه را می‌خورند به یک‌باره.... می‌تواند نام آن برند را تا مدت‌ها سر زبان‌ها بیندازد.
نوع و جنس روایت در المپیک اخیر هم دوباره همه نگاه‌ها را به سمت خودش کشاند. خیلی‌ها حاضر بودند از خیر شبکه‌های خارجی که هزار جور میان برنامه و... را هم چاشنی پخش مسابقات می‌کردند بگذرند و بروند سراغ صداوسیمایی که حتی بعضی صحنه‌ها را حذف می‌کرد و شاید جذابیت میان برنامه‌هایش پایین‌تر بود، چرا؟ چون هادی عامل گزارشگر بود که روایت بلد است. روایت او چیزی بود که مردم دوستش داشتند؛ روایتی پر از صداقت و حس که اگر با عناصر داستانی هم رفاقتی هرچند اندک پیدا کند، دیگر محال است کسی شکستش دهد. روایت داستانی در المپیک و گزارش گزارشگران  شاید یکی از حساس‌ترین رقابت‌های این دوره از المپیک بود. آنقدر که حتی گزارشگران سایر کشورها هم تلاش می‌کردند به پیروی از گزارشگران ما برای هر رقابتی داستان و روایت متناسب با ۲ طرف پیدا کنند.
عموزاد وقتی کشتی اولش را آنطور قهرمانانه برد،  یک برند اقتصادی دست به دامان داستان شد و سرضرب سراغ داستان زندگی و شخصیت این قهرمان رفت تا مجالی برای منتفع شدن خود دست و پا کند. آنها می‌دانستند دیگر دوره تبلیغات سنتی چهره‌محور گذشته است. دیگر دوره‌ای که تصویر پژمان جمشیدی که هر روز با یک فیگور و تیپ روی بنر بیاید و جمله‌ای تبلیغاتی کنار آن بنشیند، گذشته است. حالا آنها می‌دانستند باید بروند سراغ چیزهایی که باعث شده بود عموزاد تا این اندازه جنگنده شود. اینکه او همیشه عاشق تختی بوده و یک روز حتی وقتی او دانش‌آموز بوده و عکس جهان پهلوان از کیفش می‌افتد، همه همکلاسی‌هایش به او می‌خندند. او آنقدر ناراحت می‌شود که بعد از مدرسه می‌رود در جنگلی که نزدیک‌شان بود. همان جا می‌نشیند. درختی را نشانه می‌کند و عکس تختی را می‌بوسد و می‌گذارد در حفره‌ای که روی تنه درخت بود.  
حالا دیگر در المپیک همه برندها دریافته‌اند بهترین دستمایه و وسیله برای هر شکل از تبلیغ داستان است. حالا همه برندهای بزرگ دنیا در المپیک در به در داستانند. تا نخستین درخشش را از یک ورزشکار می‌بینند، می‌روند سراغ داستانی که بتواند شخصیت او را برای مخاطبان جذاب‌تر کند و بستری توسط او فراهم شود که برندها بتوانند روی آن بازی بدون توپی انجام دهند که به اندازه یک برد شیرین ۳ بر صفر برای‌شان ارزشمند باشد.
حالا دیگر نه لازم است در کتاب، تبلیغات فلان برند چاپ شود و نه در محتوا از آن نام برده شود. حالا دیگر کتاب داستان و نوشته‌های داستانی می‌توانند حکم معرفینامه هر داستان‌نویس را داشته باشند؛ داستان‌نویس‌هایی که توسط متخصصان برندینگ و تبلیغات انتخاب می‌شوند و برای هر برند با دستمایه‌هایی که خواهند داشت- از فلان ورزشکار تا بهمان بازیگر، از این مکان تاریخی تا آن رویداد اجتماعی و... - داستانی بنویسند - نه در قالب کتاب داستان و رمان که به عنوان داستانی که در فضای مجازی به گوش همه خواهد رسید - که یاد و خاطره حضور و جلوه‌گری آن برند، سال‌های سال در خاطر مخاطب بماند و هر وقت نامش را دید و شنید، ذهنش او را به سمت داستانی که برایش نوشته شده هدایت کند و بعد از نشستن لبخند روی صورتش، با رضایت خاطر، آن برند را انتخاب کند.

Page Generated in 0/0056 sec