وارش گیلانی: مجموعه غزل «عطر و ابریشم»، اثر لیلا رسولی را انتشارات سوره مهر در 54 صفحه چاپ و منتشر کرده است. این مجموعه 23 غزل دارد که بین ۶ تا 10 بیتی هستند. مضمون غزلهای این دفتر - همانگونه که از روی جلدش پیداست - در کل و یکسره آیینی و مذهبی است:
«روشنترین ستاره هفت آسمان من!
چرخیده در مدار شما کهکشان من
من پیش از آنکه زاده شوم، عاشقت شدم
تو پیش از آنکه زاده...، شدی روح و جان من
من انتظار آمدنت را سرودهام
دیگر ببخش، نیست جز این در توان من
از بس که بار فاصله بر دوش بردهام
فرسوده در غبار زمان، استخوان من
ای واژههای سوختهجان هم فدایتان
شأن شما شریفتر است از بیان من
شاید بیایی و غزلم را بخوانی و...
عیبی ندارد اینکه نباشد نشان من
شاید که باشم و تو بگویی غزل بخوان
آقا، خدا کند که نگیرد زبان من!»
شعری ساده و آماده و جاافتاده با یک زبان نرم که به درستی و زیبایی و آرامی از حضرت مهدی(عج) سخن میگوید؛ سخنی که چندان مغزدار نیست اما صرفا توصیفی هم نیست، یعنی در توصیفهایش معناهای خاص نهفته است؛ خاص حضرت، یعنی شعری است، نه مثل بسیاری از شعرهای آیینی که هرجا و برای هر کساش بتوان خواند، زیرا توصیفش شاخصهای خودش را دارد؛ شاخصههایی که مربوط به مضمون، محتوا و منظور شاعر است، یعنی وقتی از «روشنترین ستاره هفت آسمان» میگوید، در واقع از روشنی یقین خود در دورهای آسمانی سخن میگوید؛ عینیت و منطق شعری بر شعرش حاکم است و از سر معرفت توصیف میکند. بعد عظمت حضرت را با کهکشان خود وسعتی عظیم میدهد، یعنی در اغراقش نیز حقیقتی نهفته است، از این رو، وقتی حقیقتی میآید، اغراق منتفی میشود.
در بیت دوم هم معنای عشق مقدس به درستی شکل گرفته است؛ در معنای عرفانی «پیش از آمدنم عاشقت شدم و تو روان من بودی».
بیت سوم معمولی و حتی به زعم من اضافی است؛ خاصه در برابری با ۲ بیت اول و بیت چهارم که «انتظار و فاصله را بر دوش میگیرد و زمان را طی میکند و در این سفر زمانی استخوان میفرساید». تصویرسازیها اگر چه مدرن نیستند اما تازه و امروزیاند؛ شاعری که در بیت ششم غزلش را برای محبوبش نشانی میکند تا عرض ارادت خود را در زمانی که او نیست و محبوب میآید، ببیند. او در این بیت تخیل خود را با عاطفه درمیآمیزد که این درآمیختن تخیل و عاطفه، به هر بیت و غزلی اوج و عمق و گسترایی مضاعف میبخشد، ضمن اینکه باید بگویم بیت پنجم نیز توانایی برابری با بیتهای درخشان غزل اول مجموعه غزل لیلا رسولی را ندارد. ای کاش همین بیت ششم، بیت پایانی غزل اول مجموعه «عطر و ابریشم» میشد، چرا که در بیت هفتم (آخر) فراز معنایی هم وجود ندارد، چه رسد به تخیل یا توامان تخیل و عاطفه.
غزل 2 لیلا رسولی که آن را برای حبیب خدا حضرت رسول اکرم(ص) سروده است، آن بلندا و عمق ابیات غزل اول را ندارد اما لطافت و ظرافتی دارد که توانسته خود را به لطافت و محبوب بودن پیامبر نزدیک کند و این اتفاق در همه ابیات غزل 2 مشهود است و نیز نشان از آن دارد که لیلا رسولی تناسبها را بخوبی میشناسد و در ارتباط با شخصیتها آن را رعایت میکند. یعنی روح شعرش همصدا با نمایی از شأن بزرگان دین است:
«خورشید و دریا، ابر و باران، همصدایش
تسبیحگو، گلسنگها در زیر پایش
آغشته با عطر بهار و صبح و نور است
آوازهای سبز در باران رهایش
میآید از تاریکی غار، از شب کوه
اما طنین نور دارد، گامهایش
مردی که نبض بیقرار لحظهها را
پیچیده در آرامش سبز عبایش
مردی که لبخندش دعایی مستجاب است
بیشک خدا هم گفته آمین با دعایش
آن پاک، آن تنها حبیب خانه دوست
همسایه با عرش و حریم کبریایش».
غزل 3 به نوعی مطول است و غزل 4 نیز دیگر آن تسلط ناخودآگاه آگاه بر غزل 1 و 2 را ندارد؛ غزلی که از آگاهانه سرودن خبر میدهد، چون تعابیرش نهتنها بیجان و کمجانند، بسیاری از آنها نیز تکراری و مستعملند؛ یعنی پیش از این ذهن شاعر با آنها آشنا بوده و آنها را شنیده است؛ تعابیری همچون «لبتشنه مثل کویر»، «تن سرد و مرده»، «از عشق بر جان رسیدن، باریدن، دمیدن و...»، «حسرت سفرهها» و... از طرفی، تعابیر تازه غزل 4 نیز چندان جالب و جذاب نیستند؛ مثل «دل کولهبار»، «یک آسمان نان»، «باریدن قرآن در خلوت کوچهساران» و.... به واقع هر چیز تازه و نو الزاما زیبا و جذاب نخواهد بود؛ چنانکه غزل 5 هم که درباره سفر امام حسین(ع) به کربلاست. اینک غزل 4 که لیلا رسولی آن را تقدیم به مولا علی(ع) کرده است:
«لبتشنه مثل کویرم، ای کاش باران ببارد!
بر این تن سرد و مرده، از عشق تو جان ببارد!
بگذر از این کوچه، ای خوب! تا از دل کولهبارت
بر حسرت سفرههامان، یک آسمان نان ببارد!
باز آی ای مرد تنها، تا هر سحر از دهانت
در خلوت کوچهساران، آیات قرآن ببارد!
بگشای دست نوازش، ای رافت بینهایت
تا عطر آن یاس زخمی، بر شانههامان ببارد
سوگند بر چشمهایت، بر پاکی اشکهایت
با یاد تنهاییات از هر دیده توفان ببارد
تنهاتر از چاه ای ماه، افتادهام چشم در راه
تا از شمیم حضورت، بر جانم ایمان ببارد».
غزلهای 6، 7 و بسیاری از دیگر غزلهای این مجموعه در ردیف غزلهای معمولی قرار میگیرند که بسیار دیده و شنیدهایم و مدام هم منتشر و چاپ میشوند؛ غزلهایی با ابیاتی از این دست معمولی و تکراری:
«در آتشی از آب و عطش، سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
پرپر شده بر خاک رها کرد و پراکند
در خاطرهها، عطر خوش پیرهنت را...»
این ۲ بیت از غزل 6 بود و این هم ۲ بیت از غزل 7 در همان مایه تکرار و نثر و نظم:
«از ماجرای سرخ تو در یاد خیمهها
اندوه و اشک و خاطرهای پرملال ماند
چون ماه، جلوه کردی و رفتی چنان شهاب
دیگر امید آمدنت هم محال ماند...»
اما این ناامیدی از غزلهای مجموعه غزل «عطر و ابریشم» چندان ادامه ندارد، زیرا به غزل 8 که میرسیم، لطافت و ظرافت گفتار و زبان و غزل یک و 2 آشکار میشود و حتی در شکل و هیاتی نوتر خود را به رخ میکشد؛ غزلی که زبان گویا و شیوایش، حماسی بودن غزل را نیز در کنار تغزلی بودنش رقم میزند و نمایی از یک غزل دوصدایی را نمایان میکند:
«گردباد آمد و در خلسه حالم پیچید
بهت یک معجزه در وهم و خیالم پیچید
خبر از حادثه سرخ رسیدن داری
نور در فطرت اندیشه کالم پیچید
پشت تکبیرهالاحرام تو قامت بستم
عطر آن ثانیهها، در پر و بالم پیچید
چشم تو آینه روشن بخشایش بود
موج در چشمه اندوه زلالم پیچید
کربلا خون مرا با تب غیرت آمیخت
در رگ زندگی رو به زوالم پیچید
در عبور از گذر شک، به تو کارم افتاد
وصف آزادگیام در دل عالم پیچید».
غزلی که در آن تعابیر نو به حماسی بودن زبان رنگی دیگر میزند؛ وقتی که «گردباد در خلسه حالی میپیچد و نور در فطرت کال» یا وقتی که «عطر ثانیههای تکبیرهالاحرام در پر و بال میپیچد» و... همه و همه تشبیهات تازه استعارههای نو و حتی گاه مدرن است که میتواند لیلا رسولی را شاعر غزلهای نو معرفی کند. البته به شرطی که در انتخاب غزلهایش بیش از پیش وسواس به خرج دهد. و این نو بودن در غزلهای دیگر نیز تداوم مییابد؛ مثلا در غزلهایی با ابیاتی چون:
«میرفت نسل چلچله تا مرز انقراض
وقتی هجوم شوم کلاغان شدید شد...»
یا:
«یک روز ذوالفقار نگاهت به آسمان
پل میزند - به سمت تبسم، به شور و حال...»
یا:
«روشنترین ستاره هفتآسمان من!
چرخیده در مدار شما کهکشان من...»
با این همه، بسیاری از اشعار مجموعه غزل «عطر و ابریشم»، لیلا رسولی در ردیف شعر و غزل امروز قرار میگیرد؛ غزلهایی با ابیاتی از این دست:
«بکند برگ غم از دفتر دنیا، بدهد
باد با خود ببرد مثل ورق باطلهها...
آن بهاری تو که در تاب و تب آمدنت
بال و پر ریخته در هر قدمت چلچلهها...»
و نیز آن دسته از ابیات امروزی در غزل امروزی که تخیلش با عاطفه گره خورده است، یعنی آنجا که شعر و غزل یک قدم بلندتر برداشته و پروازش یک فراز فراتر رفته است؛ آنجا که لیلا رسولی میگوید:
«دوست دارمت ولی کو مجال گفتوگو؟
جمله نگفته را در نگاه من بجو...
با تو هفتآسمان، جرات پریدنم
بیتو مثل قطره در خاک میروم فرو...»
و نیز این غزلها و ابیات در کنار غزلهای تکراری با ابیاتی مستعمل در مجموعه غزل «عطر و ابریشم» که شرحش پیش از این رفت؛ غزلهایی گاه با ابیاتی در حد نثر و حرفهای معمولی که تنها رخت وزن به تن کردهاند؛ مثل این ابیات:
«رفتند صف به صف، همه مردان عاشقی
شاید که من نبودهام انسان لایقی
شاید که نه، یقینا این یک حقیقت است
هرگز نبوده تلختر از این حقایقی
ای غایب از نظر و نه از دل که این همه
محبوب و دلربا و عزیز خلایقی...»
این ۴ بیت از غزل 14 است که اینگونه نثرگونه و موزونشده در پی هم آمدهاند؛ یعنی لابهلای این ابیات اگر یک، 2 و 3 بیت شاعرانه میآمد، اشکال و نقص کار تا حدی قابل اغماض بود اما... با این همه، مجموعه غزل «عطر و ابریشم» خالی از شعرهای خواندنی و ماندنی نیست.