printlogo


کد خبر: 290513تاریخ: 1403/5/31 00:00
نگاهی به مجموعه شعر «گنجشک و جبرئیل» سروده سید‌حسن حسینی
شعر یا فریاد؟

حمیدرضا شکارسری: «گنجشک و جبرئیل» به دنبال «همصدا با حلق اسماعیل» دومین مجموعه شعر «حسن حسینی» بود که نخستین‌بار توسط نشر افق در سال 1371 منتشر و پس از آن بارها تجدید چاپ شد. مجموعه کوچکی شامل سی و یک شعر نو نیمایی و سپید که برجسته ترین شعرهای شیعی را خصوصا در عرصه شعر عاشورایی به ادبیات کشور عرضه داشت؛ عرصه‌ای که تا آن زمان چهره‌ای نامدار جز «علی موسوی‌گرمارودی» و «اسماعیل نوری‌علاء» نداشت. 
اشعار این مجموعه حتی بی‌مدد بازوی توانای توازن و تقارن رایج در شعر سنتی، همچنان نفوذ خود در ذهن خواننده را با موسیقی کلام، تصاویر بکر، مضامین بکر و تعابیر بدیع، ارتباط قدرتمند اجزا و عاطفه نیرومند حفظ می‌کند. تعابیر این شعرها آنچنان روشن و صمیمی و در عین حال محکم و استوار است که شیرینی کشف آنها حتی پس از پایان شعر باقی می‌ماند و از این رو است که هنوز بر زبان مخاطبان جدی شعر دینی جاری است:
اینک قاریان قبیله من/ تارهای صوتی خود را/ به روایت تو/ شانه می‌زنند/ این معلم سوم! 
حسینی با ریشه‌یابی و تحلیل عمیق و دقیق خود از حادثه کربلا، همچون مورخی شیعی، فراتر از جایگاه شاعری خویش، ماجرا را به زمان وفات پیامبر(ص) می‌کشاند:
چراغ که خاموش شد/ دندان‌های حریص‌تان/ وقیحانه درخشید/ و دل‌های‌تان –در تاریکی-/کلمات عادل را/ برنتابید...
تصاویر بکری که علاوه بر حلاوت عینی و ذهنی در ارتباط تنگاتنگی با کلیت شعر به پیشبرد ساختار اثر کمک می‌کنند:
تبری می‌جوییم/ از سنگ جاهلی/ که نرخ مروارید محمدی را شکست/ و از پولادی که در کوفه/ برج آفتاب را به دوشقه کرد/ و در عاشورا/ بوسه گاه نبی را/ درنوردید...
در این اثر یک سیر تاریخی جذاب، به مدد ایماژهایی بکر در ساختار روایی منسجمی بیان شده است.
زوایای دید شاعر در پاره‌ای از اشعار تا حد هیجان‌انگیزی نو و تکان‌دهنده است. شاعر گاه از زبان چوب خیزرانی می‌سراید که نیمی در جهنم دارد و نیمی در بهشت. گاهی از زبان شمشیر باستانی شرق که پرورده مصاف است و بیزار از غلاف... مناظر و تماشاگاه‌هایی بدیع که در این قلمرو بی‌سابقه‌اند. در این ارتباط گاهی زبان روشن حسینی فرصت می‌یابد طنز گزنده و تلخ خود را به نمایش بگذارد و این در عرصه شعری که به طور سنتی جایگاه سوگ و ماتم است، پدیده نادر و قابل اعتنایی است:
از نان مگو!/ فکر ایمان/ دندان را می‌شکست/ و سوءهاضمه/ از دو سو بیداد می‌کرد...  
***
و شاعران بیگانه به تبعیت از طاعون/ از خاک بی‌بضاعت/ ملکوتی پا در هوا را/ مطالبه می‌کردند...
حسن حسینی در جای جای شعرها علاوه بر وزن عروضی با یاری همصدایی‌ها و هم‌آوایی‌ها موفق به خلق فرازهایی موسیقایی می‌شود. موسیقی پنهانی که نوشتار را از سطح نثر ارتقا می‌بخشد و در عین حال از مرزهای شعر منثور دور می‌سازد و متمایل به سپید شاملویی نشان می‌دهد، چرا که متن در کلیت خود از کهن‌گرایی زبانی و بیانی بهره‌مند است:
آن گنج رنجدیده تاریخ/ دیباج را/ دیوار قصری بلعید/ دیوار قصری در بغداد/ این سرزمین باستانی بیداد...
و یا یک شعر نیمایی کامل را به لحاظ شنیداری غنی‌تر و جذاب‌تر می‌کند:
دل این سوره فجر/ پشت این صبح مبین/ به تفاسیر نگاه تو اگر گرم نبود/ شب ظلمانی یخبندان را/ هیچ از قالب تکرار زدن شرم نبود... 
***
اشک با معرفت شیعه، فریاد شیعه است. در طول تاریخ اما چنان کردند که این اشک معنا و معرفت خود را از دست بدهد و تنها سوز و درد خویش را همراه بیاورد. اشکی که سیل می‌شد و ستم می‌برد، آبی  شود رام که حتی شعله‌های خشم را خاموش می‌کند. شعر شیعی نیز آگاهانه یا ناخودآگاه، پیش و بیش از معرفتی که شیعه به پیروان خود ارزانی می‌دارد، راه را بر اشک بی‌معرفت و احساساتی گشوده است. می‌گریاند اما پس از گریه نمی‌فهمی چرا گریسته‌ای؟ می‌سوزاند اما پس از مدتی کوتاه هیچ داغی حس نمی‌کنی و در روزمرگی خود حسین را به یزید می‌فروشی! 
حسینی اما می‌کوشد اشک راستین شیعه را بجوشاند، چرا که تنها از درد و داغ نمی‌سراید. او اگر از پیکر تکه‌پاره عباس(ع) می‌گوید، آن را راز رشیدی می‌داند که بریده بریده افشا می‌شود. اگر از گلوی بریده حسین(ع) می‌سراید، اعتراف می‌کند که اگر آن گلو نبود، عقل حنجره‌ها هرگز به فریادهای بلند قد نمی‌داد. اگر از علی اصغر (ع) می‌نویسد، او را استثنای بزرگ تاریخ فوران می‌خواند و سیلانی بی‌سقوط و فریادی متصاعد که با 3 شعله زبانه کشید... و اگر از زینب(س) و اندوهش می‌نگارد، او را نایب حنجره مشبک برادر معرفی می‌کند که به تاراج زوبین رفته ولی همچنان ما را به تلاوت قرآنی می‌خواند که با سرانگشتان نیزه ورق خورده است... 
حسن حسینی با این مجموعه شعر نه تنها دین خویش را به خویشتن خویش به عنوان انسانی مذهبی و شیعی ادا کرد، بلکه خود را به ادبیات این مرزو بوم خصوصا ادبیات دینی اثبات کرد؛ با شعرهایی که پس از خود موجی از اشعار نو سپید و نیمایی در حوزه شعر حماسی عاشورایی به راه انداخت و شیوه‌های بیانی و زبانی تازه خود را به شعر مذهبی پس از خود نه تنها پیشنهاد داد، بلکه با اقتداری شگرف تحمیل کرد. از همین رو می‌توان سروده‌های «گنجشک و جبرئیل» را از مادر-شعرهای عاشورایی دانست. شعرهایی که با قدرت و بداعت خود، موجب پیدایش گروهی از اشعار می‌شوند که به تبعیت از بوطیقای شعر مادر پدید می‌آیند و موجی ادبی ایجاد می‌کنند. مجموعه شعر «گنجشک و جبرئیل» را می‌توان در کنار اشعار بزرگی چون «دوازده بند محتشم کاشانی»، «گنجینه اسرار عمان سامانی»، «خط خون علی موسوی‌گرمارودی»، «مثنوی عاشورایی علی معلم» و اشعاری از این دست، از گروه کم‌شمار مادر - شعرهای جریان‌ساز ادبیات عاشورایی به حساب آورد.        
حمیدرضا شکارسری: «گنجشک و جبرئیل» به دنبال «همصدا با حلق اسماعیل» دومین مجموعه شعر «حسن حسینی» بود که نخستین‌بار توسط نشر افق در سال 1371 منتشر و پس از آن بارها تجدید چاپ شد. مجموعه کوچکی شامل سی و یک شعر نو نیمایی و سپید که برجسته ترین شعرهای شیعی را خصوصا در عرصه شعر عاشورایی به ادبیات کشور عرضه داشت؛ عرصه‌ای که تا آن زمان چهره‌ای نامدار جز «علی موسوی‌گرمارودی» و «اسماعیل نوری‌علاء» نداشت. 
اشعار این مجموعه حتی بی‌مدد بازوی توانای توازن و تقارن رایج در شعر سنتی، همچنان نفوذ خود در ذهن خواننده را با موسیقی کلام، تصاویر بکر، مضامین بکر و تعابیر بدیع، ارتباط قدرتمند اجزا و عاطفه نیرومند حفظ می‌کند. تعابیر این شعرها آنچنان روشن و صمیمی و در عین حال محکم و استوار است که شیرینی کشف آنها حتی پس از پایان شعر باقی می‌ماند و از این رو است که هنوز بر زبان مخاطبان جدی شعر دینی جاری است:
اینک قاریان قبیله من/ تارهای صوتی خود را/ به روایت تو/ شانه می‌زنند/ این معلم سوم! 
حسینی با ریشه‌یابی و تحلیل عمیق و دقیق خود از حادثه کربلا، همچون مورخی شیعی، فراتر از جایگاه شاعری خویش، ماجرا را به زمان وفات پیامبر(ص) می‌کشاند:
چراغ که خاموش شد/ دندان‌های حریص‌تان/ وقیحانه درخشید/ و دل‌های‌تان –در تاریکی-/کلمات عادل را/ برنتابید...
تصاویر بکری که علاوه بر حلاوت عینی و ذهنی در ارتباط تنگاتنگی با کلیت شعر به پیشبرد ساختار اثر کمک می‌کنند:
تبری می‌جوییم/ از سنگ جاهلی/ که نرخ مروارید محمدی را شکست/ و از پولادی که در کوفه/ برج آفتاب را به دوشقه کرد/ و در عاشورا/ بوسه گاه نبی را/ درنوردید...
در این اثر یک سیر تاریخی جذاب، به مدد ایماژهایی بکر در ساختار روایی منسجمی بیان شده است.
زوایای دید شاعر در پاره‌ای از اشعار تا حد هیجان‌انگیزی نو و تکان‌دهنده است. شاعر گاه از زبان چوب خیزرانی می‌سراید که نیمی در جهنم دارد و نیمی در بهشت. گاهی از زبان شمشیر باستانی شرق که پرورده مصاف است و بیزار از غلاف... مناظر و تماشاگاه‌هایی بدیع که در این قلمرو بی‌سابقه‌اند. در این ارتباط گاهی زبان روشن حسینی فرصت می‌یابد طنز گزنده و تلخ خود را به نمایش بگذارد و این در عرصه شعری که به طور سنتی جایگاه سوگ و ماتم است، پدیده نادر و قابل اعتنایی است:
از نان مگو!/ فکر ایمان/ دندان را می‌شکست/ و سوءهاضمه/ از دو سو بیداد می‌کرد...  
***
و شاعران بیگانه به تبعیت از طاعون/ از خاک بی‌بضاعت/ ملکوتی پا در هوا را/ مطالبه می‌کردند...
حسن حسینی در جای جای شعرها علاوه بر وزن عروضی با یاری همصدایی‌ها و هم‌آوایی‌ها موفق به خلق فرازهایی موسیقایی می‌شود. موسیقی پنهانی که نوشتار را از سطح نثر ارتقا می‌بخشد و در عین حال از مرزهای شعر منثور دور می‌سازد و متمایل به سپید شاملویی نشان می‌دهد، چرا که متن در کلیت خود از کهن‌گرایی زبانی و بیانی بهره‌مند است:
آن گنج رنجدیده تاریخ/ دیباج را/ دیوار قصری بلعید/ دیوار قصری در بغداد/ این سرزمین باستانی بیداد...
و یا یک شعر نیمایی کامل را به لحاظ شنیداری غنی‌تر و جذاب‌تر می‌کند:
دل این سوره فجر/ پشت این صبح مبین/ به تفاسیر نگاه تو اگر گرم نبود/ شب ظلمانی یخبندان را/ هیچ از قالب تکرار زدن شرم نبود... 
***
اشک با معرفت شیعه، فریاد شیعه است. در طول تاریخ اما چنان کردند که این اشک معنا و معرفت خود را از دست بدهد و تنها سوز و درد خویش را همراه بیاورد. اشکی که سیل می‌شد و ستم می‌برد، آبی  شود رام که حتی شعله‌های خشم را خاموش می‌کند. شعر شیعی نیز آگاهانه یا ناخودآگاه، پیش و بیش از معرفتی که شیعه به پیروان خود ارزانی می‌دارد، راه را بر اشک بی‌معرفت و احساساتی گشوده است. می‌گریاند اما پس از گریه نمی‌فهمی چرا گریسته‌ای؟ می‌سوزاند اما پس از مدتی کوتاه هیچ داغی حس نمی‌کنی و در روزمرگی خود حسین را به یزید می‌فروشی! 
حسینی اما می‌کوشد اشک راستین شیعه را بجوشاند، چرا که تنها از درد و داغ نمی‌سراید. او اگر از پیکر تکه‌پاره عباس(ع) می‌گوید، آن را راز رشیدی می‌داند که بریده بریده افشا می‌شود. اگر از گلوی بریده حسین(ع) می‌سراید، اعتراف می‌کند که اگر آن گلو نبود، عقل حنجره‌ها هرگز به فریادهای بلند قد نمی‌داد. اگر از علی اصغر (ع) می‌نویسد، او را استثنای بزرگ تاریخ فوران می‌خواند و سیلانی بی‌سقوط و فریادی متصاعد که با 3 شعله زبانه کشید... و اگر از زینب(س) و اندوهش می‌نگارد، او را نایب حنجره مشبک برادر معرفی می‌کند که به تاراج زوبین رفته ولی همچنان ما را به تلاوت قرآنی می‌خواند که با سرانگشتان نیزه ورق خورده است... 
حسن حسینی با این مجموعه شعر نه تنها دین خویش را به خویشتن خویش به عنوان انسانی مذهبی و شیعی ادا کرد، بلکه خود را به ادبیات این مرزو بوم خصوصا ادبیات دینی اثبات کرد؛ با شعرهایی که پس از خود موجی از اشعار نو سپید و نیمایی در حوزه شعر حماسی عاشورایی به راه انداخت و شیوه‌های بیانی و زبانی تازه خود را به شعر مذهبی پس از خود نه تنها پیشنهاد داد، بلکه با اقتداری شگرف تحمیل کرد. از همین رو می‌توان سروده‌های «گنجشک و جبرئیل» را از مادر-شعرهای عاشورایی دانست. شعرهایی که با قدرت و بداعت خود، موجب پیدایش گروهی از اشعار می‌شوند که به تبعیت از بوطیقای شعر مادر پدید می‌آیند و موجی ادبی ایجاد می‌کنند. مجموعه شعر «گنجشک و جبرئیل» را می‌توان در کنار اشعار بزرگی چون «دوازده بند محتشم کاشانی»، «گنجینه اسرار عمان سامانی»، «خط خون علی موسوی‌گرمارودی»، «مثنوی عاشورایی علی معلم» و اشعاری از این دست، از گروه کم‌شمار مادر - شعرهای جریان‌ساز ادبیات عاشورایی به حساب آورد.

Page Generated in 0/0054 sec