printlogo


کد خبر: 290601تاریخ: 1403/6/5 00:00
گفت‌وگوی «وطن امروز» با حجت‌الاسلام محمد دادسرشت درباره ابعاد فرامرزی اربعین
اربعین، نمای هویت مقاومت

در سال‌های اخیر و با استمرار حرکت میلیونی اربعین، گویا شاهد شکل‌گیری هویتی فراتر از مرزها در میان ملت‌های مسلمان هستیم؛ هویتی که بروز و ظهور آن را در کشورهای جبهه مقاومت و در شکل‌گیری وحدت حول مفهوم مقاومت علیه دشمنان اسلام می‌توان به وضوح دید. این شرایط بی‌شباهت به عصر ظهور و تصویری که در روایات از عصر ظهور برای ما توصیف شده است، نیست. اما در این شرایط نسبت هویت فرامرزی اربعین با هویت‌های ملی چیست و این مساله در دوران ظهور چگونه خود را نشان می‌دهد؟ در این ارتباط با حجت‌الاسلام محمد دادسرشت، مدیر حوزه‌های علوم اسلامی دانشگاهیان کشور به گفت‌وگو نشستیم.
* * *
* طرح بحث ما درباره امام حسین(ع) و شکل‌گیری هویت جدید فرامنطقه‌ای و فراملی و جهانی حول محور آن حضرت است. چیزی که تحت عنوان هویت در اندیشه مدرن بازسازی می‌شود، می‌تواند در قالب هویت ملی سامان داده شود و اشخاص خودشان را با یک پهنه جغرافیایی تعریف می‌کنند و آگاهی آنها از خودشان بر یک ارض جغرافیایی ابتنا دارد. آنچه در یکی‌دو دهه گذشته شاهد آن هستیم شکل‌گیری طرح جدیدی از هویت است که فرای این مرزها و چارچوب‌های تمدنی غرب جدید عمل می‌کند و آن هم هویتی فراملی است. به طوری که تمام ایرانیان و تمام جهان اسلام در روز اربعین هویت واحدی می‌یابیم، در حالی که هویت ملی خود را نیز نفی نمی‌کنیم. لذا می‌خواستیم پیرامون هویت جدید امت‌محور که پیرامون امام شکل می‌گیرد و ظرفیتی که برای جهان اسلام دارد صحبت کنیم. ایده‌های شما پیرامون شکل‌گیری این هویت چیست؟ آیا از اساس شکل‌گیری این هویت جدید را قبول دارید یا نه؟
من ابتدا به چند نکته مقدماتی اشاره می‌کنم. یکی اینکه این مساله وابسته به تعریف جامعه است. ما معمولا تعریف جامعه را در ادبیات جامعه‌شناختی یا به صورت جغرافیا‌محور داریم یا اگر جغرافیایی هم نیست باز هم به «جغرافیا مرتبط» است. مثلا کسانی که حکومت را مدار تعریف جامعه می‌دانند، آن حکومت در قلمرویی جغرافیایی حکمرانی می‌کند و باز مرتبط با جغرافیاست. مرحوم علامه طباطبایی جمله‌ای دارد که می‌گوید به طور کلی، اسلام با هر نوع قومیت‌گرایی مخالف است. وقتی علت و فلسفه این مساله را ذکر می‌کند، می‌گوید به خاطر این است که اساسا فضای تکوینی خلقت یک فضایی اجتماعی بوده است و در اصطلاح یک نظام تسخیری بوده و همه همدیگر را به کار می‌بستند و تعاملات اجتماعی در هر کجا که قرار باشد محدودیت و ممنوعیت داشته باشد، با فلسفه خلقت و با سنت الهی نمی‌سازد. قومیت‌گرایی یکی از اینهاست. جغرافیایی نگاه کردن یکی از اینهاست. چون شما ‌بندی می‌بندید و می‌گویید از این مرز به آن طرف به من ربطی ندارد و تعاملات من با این طرف مرز است. اگر تعاملات از این طرف مرز به آن طرف مرز رفت، باید بر اساس تعاملات دیپلماتیک عمل کرد. فلذا اسلام، فضای جغرافیایی یا هر چیزی که تعاملات انسان‌ها را محدود و مادی کند، خلاف اساس خلقت می‌داند. هر چند خالق همین قومیت نیز خدای متعال است ولی آن قومیت کارکردی داشته و کارکرد آن ایجاد محدودیت نبوده است. لذا در حکومت جهانی حضرت بقیه‌الله هم چنین چیزی نمی‌بینید و مرزبندی‌ای وجود ندارد و عالم یکپارچه است. به‌رغم اینکه قومیت‌ها حفظ می‌شود و اختلاف نژاد و زبان حفظ می‌شود و همه قاعدتا هم‌شکل نمی‌شوند و همه به یک شکل حرف نمی‌زنند و همه به یک شکل رفتار نمی‌کنند، در عین حفظ جنبه‌های فرهنگی و یکپارچگی وجود خواهد داشت.
قرآن کریم اساسا به این صورت به هویت نگاه نمی‌کند. من از مقدمه اول خود وارد مقدمه دوم می‌شوم که خداوند جوامع را چطور تعریف می‌کند و هویت‌ها چگونه شکل می‌گیرد؟ اساسا هر پیغمبری که آمده یک خط‌کشی‌ای میان حق و باطل یا کفر و ایمان یا شرک و توحید کرده است. این خط‌کشی یا دوگانه همواره بوده است و همه چیز بر اساس حق و باطل طراحی شده است. قرآن کریم هم همینطور است. لذا شما حول مفهومی تحت عنوان ولایت جمعی یا ولایت عرضی، دو جامعه تعریف می‌کنید که هیچ فضای جغرافیایی در آن حفظ نیست. 
ما وقتی درباره ولایت صحبت می‌کنیم معمولا از ولایت طولی سخن می‌گوییم، مثلا ولایت خداوند متعال بر بندگان و ولایت فقیه بر مردم و ولایت امام بر مأموم و طولی نگاه می‌کنیم اما - و یا - رویکرد دیگری از ولایت در قرآن آمده است که ولایت بین افراد و ولایت متقابل و ولایت عرضی است. آیه 71 سوره توبه می‌فرماید «المومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض». این «بعضهم» یعنی همه مومنان و مومنات بر هم ولایت دارند و ولایت طولی نیست و مفهوم طولی اینجا معنادار نمی‌شود. ولایت متقابل است. همین را برای کافرین هم داریم، هر چند برای منافقین چنین چیزی نداریم. برای کافرین، اهل کتاب، مجاهدین، مهاجرین و مومنین «بعضم اولیاء بعض» آمده است. مفهوم «بعضهم اولیاء بعض» به ولایت متقابلی شکل می‌دهد که وقتی قرآن را بررسی می‌کنید، باز هم بر مدار حق و باطل است. یعنی کافر و اهل کتاب و مشرک در یک طرف هستند و مومن و مجاهد و مهاجر هم در سمت دیگر هستند. چه چیزی قوام این دو است؟ چه چیزی موجب می‌شود کسی وارد این جامعه ایمانی شود که جغرافیا در آنجا معنا ندارد؟ اویس قرنی در قَرَن است ولی محمدی است. سلمان فارسی مسلمان نیست ولی پیامبر برای او گاردکشی می‌کند و با خود آدم می‌برد و پشت سر هم معجزه نشان می‌دهد تا سلمان را با خودش ببرد. سلمان در آن زمان حتی مسلمان نیست ولی محمدی است. جغرافیا و قومیت در آن معنا ندارد. سلمان فارس است ولی محمدی می‌شود اما ابولهب که از تیره بنی‌هاشم است از این خاندان جدا می‌شود! قومیت، نسب و جغرافیا هیچ‌کدام مساله نیست. 
با کنکاش در آیات ولایت متقابل 2 رکن اصلی وجود دارد که در کنار هم قرار می‌گیرند و آدم‌ها را در جامعه ایمان و جامعه کفر تقسیم‌بندی می‌کنند.
یکی باور است، باور به مدلی که قرآن به آن می‌گوید ایمان و کفر. نه صرف باور؛ باوری که به قول مرحوم علامه طباطبایی موتور محرک کنش می‌شود و کمی عمیق‌تر از باور است و فقط یقین قلبی نیست و در ادبیات امروز یک باور تحرک‌بخش است. در قرآن به آن ایمان و کفر می‌گویند. البته در کفر هم همین قدر کنشگری تولید می‌کند. تمام کافرانی که در مقابل پیغمبران کنشگری کردند برآمده از کفر و شرک خود کنشگری کرده‌اند. کفر هم دوباره باوری قلبی و یک یقین صرف نیست و موتور محرکه‌ای است و کنشی را تولید می‌کند. خود کنش جزو کفر یا ایمان نیست. اسم آن در قرآن عمل است. 
رکن دوم کنش متناسب این باور است. نفاق اینجا خارج می‌شود. به قول مرحوم حجت‌الاسلام علی صفایی (عین صاد)، اینها بی‌شکل هستند. آب و مایع نیستند که در هر چه بریزید شکل آن را بگیرند. بی‌شکل هستند. قرآن به آن می‌گوید نفاق و این جزو داستان ولایت عرضی و ولایت اجتماعی و ولایت جمعی نیست و در این آیات پیدا نمی‌شود. «بعضهم من بعض» و چیزی بی‌سر و ته هستند. ما در تعریف خود می‌گوییم اینها بالاصل کافر هستند. درست است که قیافه مومن به خود گرفته‌اند ولی در ادبیات قرآن، اینها حتی جزو کافران هم نیستند و بی‌صاحب و بی‌وطن و بی‌کس و بی‌همه چیز هستند. 
بحث این است که یک کنش متناسب با این باور تحرک‌بخش و یک باور تحرک‌بخش، هر دو که در یک نفر به تناسب با هم جمع می‌شود و او را در موقعیتی قرار می‌دهد که ما به آن می‌گوییم یا در جامعه ایمانی است یا در جامعه کفر است و هیچ ربطی به جغرافیا و حسب و نسب و قوم و... ندارد. این ادبیات قرآن و این تقسیم‌بندی قرآن است. 
هویت دقیقا طبق همین برای فرد تعریف می‌شود. یعنی هویت مومنانه به چیست؟ قرآن می‌فرماید آنهایی که هجرت نکرده‌اند؛ «مَا لَکُمْ مِنْ وَلَایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ» یعنی کنش متناسب ایمان خود را انجام نداده‌اند جزو مومنین نیستند، «حتی یهاجروا» تا زمانی که کنش را انجام بدهند تا هویت مومن به آنها اطلاق شود. 
از آن طرف کافر هم همین‌طور است. بی‌هویتی منافق به دلیل همین است چون نه جزو این است و نه جزو آن. برای همین هر جا بخواهیم هویتی را شناسایی کنیم یا به هویتی شکل بدهیم، باید یک باور مشترک و یک کنش متناسب مشترک تعریف کنیم. یعنی آدم‌هایی که حول این به وحدت و اشتراک می‌رسند و کم‌کم به توسعه «من» خود می‌رسند و یک «من» اجتماعی و یک «ما»ی اجتماعی تشکیل می‌دهند، یک هویتی مشترک پیدا می‌کنند. 
کار امام حسین در حرکت خود این است که در حقیقت همین آدم‌ها را دور هم به یک وحدتی می‌رساند. البته در این سیر، ریزشی هم دارد. اشکال ما در جریان کربلا این است که اتفاقا آن ملیت را کنار نمی‌گذاریم. باید آن بعد قومیتی مجزا‌کننده و متمایز‌کننده من از آن عراقی کنار گذاشته شود و وحدتی شکل بگیرد.
من عقیده دارم در جریان کربلای فعلی که امروز اتفاق می‌افتد، اگر قوم‌گرایی‌ها و آسیب‌های قومیت‌گرایی را کنار بزنیم و تعصبات جاهلی قومیت‌گرایی را بتوانیم بزداییم، اتفاقا هویتی جهانی شکل می‌گیرد و حول محور حق که امام باشد، هویتی ناب خواهیم داشت. امروز در مسیر آن هویت ناب هستیم. اگر مسیر این هویت ناب پیراسته شود آن هویت ناب پساظهوری را می‌توان تصور کرد.
  نسبت چیزی که ما درباره آن بحث می‌کنیم با هویت‌های ملی و قومی که مطرح می‌کنیم چیست؟ در اربعین هر کسی می‌آید و پرچم خود را بلند می‌کند. فرد پاکستانی پرچم خود و ایرانی پرچم خود را بلند می‌کند. احساس من این است که این هویت در نقطه آغاز است و اربعین و محور مقاومت در منطقه از جلوه‌های آن هستند. اینکه یک افغانستانی زیر پرچم حاج‌قاسم سلیمانی در سوریه می‌جنگد نشان می‌دهد که این فرد طرحی متفاوت از خودش دارد. آن افغانستانی به درک دیگری از خودش رسیده است که این عمل را انجام می‌دهد، لذا اربعین یکی از جلوه‌ها است و جلوه دیگر همین بحث محور مقاومت است و شاید بشود جلوه‌های دیگری پیدا کرد. نکته بعد اینکه شما هویت‌های قومی را به عنوان یک مانع مطرح کردید ولی تصور من این است که هویت‌ها هم‌عرض نیستند، هم‌افق هم نیستند. هویت دینی در حال ظاهر شدن در افق دیگری است. شاید همان افغانستانی که در سوریه می‌جنگد در ایران به یکسری مشکلات بخورد و قوانین حاکمیتی ما دست و پایش را ببندد. به نظر من اربعین در این سبک است که ما جایی پیدا می‌کنیم تا چارچوب‌های مدیریتی دنیای مدرن را کنار بگذاریم و طور دیگری نگاه کنیم. فرد عراقی با زور از زائر ایرانی پذیرایی می‌کند، هر چند که اشراف دارد که من با او تفاوت‌هایی دارم ولی در لایه‌های بنیادین پیوندی با او دارم که می‌خواهد اینگونه از من پذیرایی کند. به نظر من نباید این هویت‌ها را هم عرض و در افق هم دید، من اینها را در طول هم می‌بینم.
۲ نکته وجود دارد. نکته اول درباره مثال شما است. فرد عراقی اصلا هویت ملی شما را نمی‌بیند. او این را می‌بیند که تو زائر حسین(ع) هستی و مهم نیست از افغانستان، عراق، ترکیه و ایران یا هر کجای دیگری آمده‌ای. برای او مهم نیست که تو چه کسی هستی! تو منتسب به حسین(ع) هستی و در فرهنگ من اکرام زائر حسین از اوجب واجبات است و حتی از نماز هم واجب‌تر است. او حکم میزبانی خود را رعایت می‌کند و کاری با این حرف‌ها ندارد.
نکته دوم این است که این مساله را باید کجا مطالعه کرد؟ نسبت یک جامعه جهانی پساظهوری با فرهنگ‌هایی که خلق خداست، چیست؟ زبان که مهم‌ترین نماد و شاخصه فرهنگ و برون‌داد فرهنگ است، خلق خدا است. تکثر زبانی و تکثرنژادی خلق خداست. تکثر رنگ، پوست و تکثر‌های مختلفی که خدای متعال خلق کرده است چه نسبتی با فرهنگ جهانی پیدا خواهد کرد؟ فرهنگ جهانی مدرنیته امروز نه، بلکه فرهنگ جهانی پساظهور را عرض می‌کنم.
من از کلمه تعصب‌های قومیتی استفاده کردم. قومیت به خودی خود، خلق خداست و در فضای اجتماعی کارکرد دارد و تضارب قومیتی - نه تقابل قومیتی – تمدن‌زا است. تقابل قومیتی همان است که مرحوم علامه گفت که مرز دور خود می‌کشیم و اجازه نمی‌دهیم تعاملات انسانی به اوج برسد. تضارب رای و تضاربات قومیتی اتفاقا در تمدن‌سازی کارکرد دارد و تمدن به همین صورت ایجاد می‌شود ولی تعصب‌های قومیتی به این صورت نیست. در جریان کربلا و در پیاده‌روی اربعین رفتار برخی اقوام و برخی ایرانیان و برخی عراقی‌ها را با هم ببینید. تکبر و تعصبات قومیتی باعث ناراحتی برخی عراقی‌ها و برخی پیاده‌رو‌ها می‌شود. اینها تعصبات قومیتی است که اجازه نمی‌دهد یکپارچگی اتفاق بیفتد. اینها مانع است و نمی‌گذارد این اتفاق بیفتد.
پس چند نکته وجود دارد. اول اینکه تعامل فرهنگ قومیتی و ملی با فرهنگ جهانی که در اربعین رخ می‌دهد و فراملی است را باید چطور دید؟ باید همان‌طور نگاه کرد که بعد از ظهور با حفظ خرده‌فرهنگ‌ها یک حکومت جهانی داریم. اگر بحث یکپارچگی هویت فراملی در جریان اربعین یا جبهه مقاومت یا هر شکل دیگر است، باید به این نکات توجه کرد.
فرهنگ ملی کجا می‌تواند به شکل‌گیری هویت فراملی کمک کند؟ وقتی که هویت ملی انگیزه‌بخش و موتور محرک و هل‌دهنده و تحرک‌بخش آن اتفاق باشد. چون ما با فرهنگ حسینیه و فرهنگ عزاداری بزرگ شده‌ایم، طبیعتا بخش قابل توجهی از این راهپیمایی را تشکیل می‌دهیم. افغانستان و پاکستان هم همین‌طور است ولی کشور‌های مسلمان دیگری را دارید که پول هم دارند ولی خیلی در این رخداد نمی‌آیند. مثلا لبنان را دارید. لبنانی‌ها در سال‌های قبل پول هم داشتند و زبان مشترک داشتند ولی با فرهنگی به این صورت بزرگ نشده بودند. یعنی مؤلفه فرهنگ ملی که او را به این هویت فرا ملی بکشاند در او ضعیف‌تر از من ایرانی است. از این رو من ایرانی با سر می‌روم ولی او الزاما با سر نمی‌آید. ما کشور‌های مسلمان در پیرامون خود زیاد داریم. چند کشور در جریان راهپیمایی اربعین به طور شاخص شرکت می‌کنند؟ کشور‌هایی مثل پاکستان، افغانستان و ایران و آنهایی که بیشتر با فرهنگ حسینیه و عزاداری بزرگ شده‌اند. ما بحرینی عرب زبان و مسلمان شیعه کم نداریم، چند بحرینی در پیاده‌روی اربعین به چشم می‌آیند؟ ممکن است گفته شود عرب‌ها هم‌رنگ و هم‌زبان هستند ولی اینطور نیست و تیپ اعراب سایر کشور‌های عرب با عراقی‌ها متفاوت است. کشور‌های مسلمان شمال ایران هم به همین صورت است. چون وجهی که او را به هویتی فراملی می‌کشاند در فرهنگ او ضعیف‌تر است. این ویژگی‌های فرهنگی در طول است. همین ویژگی‌ها در ایران هم در عزاداری‌ها تمایز ایجاد می‌کند. تمایز در جایی کارکرد اجتماعی دارد و در جایی کارکرد جدا‌سازی و ضداجتماعی دارد. یک جا هویت ملی خود برای هویت فراملی کارکرد دارد و زمانی خود مانع هویت فراملی است. بستگی دارد به چه چیزی نگاه کنیم. من نام آن را تعصب می‌گذارم یعنی تعصب‌های جاهلی در یک هویت و فرهنگ ملی همیشه مانع است.
* می‌گویند اربعین جلوه‌ای از ظهور است و نماد درکی است که از تمدن جدید داریم. یعنی گفته می‌شود اگر می‌خواهید بدانید روابط انسانی در تمدنی که بعد از ظهور می‌آید به چه شکل است، اربعین را ببینید. نسبت این مساله با هویت قومی و کارکرد‌ها و کج‌کارکرد‌ها را بیان کردید. بیشتر درباره نسبت این حرکت و هویت‌های ملی بحث کنیم، چون بحث جدی‌ای که رخ می‌دهد این است که جایگاه دولت‌ها در تمدن نوینی که داعیه‌دار ساختن آن هستیم چیست؟ آیا قرار است دولت‌ها از هم بپاشند و مرز‌های کشورها نباشد و همه تحت مدیریتی یکپارچه ذیل تمدن نوین اسلامی ظهور و بروز داشته باشیم؟ دلالت‌های اربعین بر این مساله چیست؟
اینکه می‌گویند اربعین جلوه‌ای از ظهور است به دلایل و به شاخص‌های مختلف چنین قضاوتی می‌شود. یک شاخص برخی از فاکتور‌هایی است که درباره ظهور گفته شده است. مثلا جلوه‌ای که در عصر ظهور است این است که افراد آنقدر با هم ندار هستند که نیازمندی‌های خود را بدون اینکه با هم رودربایستی داشته باشند و به هم بگویند، از هم رفع می‌کنند. وقتی در اربعین گرسنه می‌شوید به کسی می‌گویید آب و غذا بده؟ منتی نیست، سر میز می‌روید و برمی‌دارید. کسی نمی‌گوید برندار! دست در جیب دیگری می‌کنید و نیاز خود را بر می‌دارید. او هم نمی‌گوید نکن. مشابه این فضاهایی است که از عصر ظهور برای ما ترسیم کرده‌اند. شما اینها را در فضای اربعین می‌بینید که بدون هیچ چشم‌داشتی، برادرانه نیازمندی‌های شما برطرف می‌شود. این نگاهی است که در شباهت پساظهور و اربعین وجود دارد.
یک نگاه دیگر نگاه فلسفه تاریخی - اجتماع حق است. یکی از مهم‌ترین شاخصه‌های ظهور «وأشرقت الأرض بنور ربها» است. ظاهرا این آیه برای قیامت آمده است ولی روایات ظهور هم دارد، یعنی روزی که نور خداوند متعال حاکمیت مطلق می‌شود. برای اینکه این حق مطلق اتفاق بیفتد، قبل از آن تجمیع حق داریم و مرحله قبل در طول تاریخ بشر تجمیع حق است. البته در آن طرف تجمیع باطل هم بوده است. از این رو انبیا و پیروان آنها در این سو می‌ایستادند و غیر انبیا و پیروان آنها هم در آن سو می‌ایستادند. از این جهت یک اجتماع حق اتفاق می‌افتد که خود جلوه‌ای از اجتماع مطلق حق در ظهور است.
در عصر ظهور قاعدتا مرزهای جغرافیایی طبق روایت برداشته می‌شود. چون با اساس تکوین سازگار نبوده است. در روایت دیگر داریم که حضرت شبیه به استانداران، حکمرانانی منطقه‌ای منصوب می‌کند. آنچه که یقین است این خواهد بود که خرده‌فرهنگ‌ها و ویژگی‌های خارج از تعصب نژاد، زبان، فرهنگ، قبیله و... باقی خواهد ماند چون اینها خلق خداوند متعال است.
* برداشت من این بود که هویتی که در اربعین خلق می‌شود به نوعی بر هویت ملی برتری دارد و حوزه جدیدی از فرهنگ و تمدن و هویت ملی را خلق می‌کند که ورای هویت‌های ملی است. به نظر می‌رسد شاید عصر ظهور هم همین باشد و عرصه‌ای از قدرت و حاکمیت است که ساختار‌های ملی نمی‌توانند در آن حیطه دست‌درازی و مرز‌آفرینی کنند.
چیزهایی امروز در داستان اربعین سازگار نیست. درست است که اربعین در مدار اباعبدالله است و موقعیتی معنوی است ولی باز مکانی جغرافیایی است و به لحاظ حضور کربلا و نجف جغرافیا دارد. در جریان حج هم به همین صورت است و مکان جغرافیایی است و زمان و مکان تعیین شده است و شما به عرفات می‌روید و به مشعر می‌روید و به منا می‌روید و بعد به مکه می‌روید.
* مکان خود شرف دارد.
بله! عرض من این است که آیا باز هم فضای معنوی را می‌توانیم درک کنیم؟ منظور من از معنوی، عرفانی نیست بلکه فضای معنوی یعنی خارج از امور مادی. آیا در پساظهور شما می‌توانید به این مکان مادی نگاه کنید؟ آن وقت عراق، نجف و کربلا می‌شود کل کره زمین. 
آنچه در پساظهور اتفاق می‌افتد دیگر اینطور مکان‌مند نیست و منحصر در بخشی از کره خاکی نخواهید بود و همه جا همین‌طور است. نگاه متفاوت از این خواهد بود. ما امروز وقتی در اربعین وارد هویتی مشترک می‌شویم باز در پارادایم عراق راه می‌رویم و بسیاری از ویژگی‌های ما در پارادایم عراق و فرهنگ عراقی است. اگر منت شما را می‌کشند به دلیل فرهنگ میزبانی عراق است. اگر یک روز بعد از اربعین به یک موکب بروید آیا غذایی پیدا می‌شود که شما بخورید؟ شما همچنان زائر حسین و میهمان عراقی‌ها هستید؟ در فرهنگ عراقی دیگر بعد از اربعین، فرد خود را مدیون این میزبانی نمی‌داند. 2 روز بعد از اربعین موکبی نیست و باید پول بدهید و چیزی بخرید.
لذا بحث من این است که ما هنوز هم در پارادایم خاص بازی می‌کنیم. درست است که وقتی از بیرون نگاه می‌کنید گفته می‌شود اربعین حرکتی است که با این شاخص‌ها می‌توانید جلوه‌ای از ظهور را درک کنید ولی همین حرکت هم بسیار مکان‌مند و قاعده‌مند و زمان‌مند و وابسته به فرهنگ ملی عراق است. این وضعیت در هویتی ملی عراق معنادار شده است.

Page Generated in 0/0062 sec