printlogo


کد خبر: 290684تاریخ: 1403/6/7 00:00
نگاهی به دفتر شعر «راستی صدرا چقدر نام تو با صلح قرابت دارد» اثر فاطمه طارمی
شعر در سفر

الف.م. نیساری: دفتر شعر «راستی صدرا چقدر نام تو با صلح قرابت دارد»، اثر فاطمه طارمی را انتشارات فصل پنجم در 77 صفحه منتشر کرده است. 
این مجموعه شعر مثل بعضی از مجموعه شعرها پر از کلمات سیاسی و خارجی و انقلابی و از این قبیل نیست اما خالی از آنها هم نیست. این گونه اشعار خطر درغلتیدن به دامان نثر و شعار را دارند، تا آنجا که ممکن است شبیه بیانیه‌های سیاسی و انقلابی هم شوند. البته کم‌اند اشعاری که هم شعر باشند و هم خالی از حرف‌های انقلابی و سیاسی نباشند. 
البته اگر در شعرهایی از این دست، یکی دو بار از «شورای امنیت»، «دموکراسی»، «فیس بوک» و... استفاده شود، می‌توان زمختی و ناخراشیدگی آنها را در لطافت و ظرافت و احساس شعری پنهان کرد اما وقتی با بمباران اینگونه کلمات روبه‌رو می‌شویم، دیگر چگونه می‌توان شعر را با تخیل و احساس و عاطفه پیش برد، چون بمباران کلمات سیاسی، خارجی، انقلابی و نظایر آن، مجال نفس کشیدن شعر را می‌گیرند (این نفس بریدن شعر درباره شعرهایی که بیش از حد از کلمات امروزی استفاده می‌کنند نیز صدق می‌کند، زیرا کسی که بی‌اندازه و غیرمتعارف از اینگونه کلمات استفاده می‌کند، معلوم است از روی عمد و اراده و به شکل مصنوعی از این کلمات استفاده کرده است)؛ مثلا کلماتی چون «مانیفست»، «بئاتریس»، «ویزا»، «تانک»، «سیگنال» و... البته این کلمات سیاسی و خارجی در اغلب شعرهای این دفتر چندان نیست که مخاطب را بمباران کنند و مجال غور کردن در شعر را از او بگیرند؛ خاصه وقتی این کلمات خارجی و سیاسی در کنار کلمات مذهبی و انقلابی (یا اماکن، شهرها و کشورهای خاص یا مذهبی) و نظایر آن قرار می‌گیرند، آنوقت شکل کار تنوعی دیگر می‌گیرد؛ دیگر اینجاست که شاعر باید با مدیریت مجموعه این کلمات را به شعر برساند. مثلا کلماتی نظیر «عراق»، «فلسطین»، «لبنان»، «بیروت»، «صاحب زمان»، «حجاب»، «فرودگاه»، «پرچم»، «جنگ»، «پوتین»، «صلح»، «مسجد»، «اذان» و... .
براستی چگونه این همه را باید جمع کرد در شعری مخیل و ظریف که در عین حال سیاسی یا اجتماعی یا شعری مقاومتی هم هست؟ شعری که در هر حال حق ندارد مثل اثر زیر به دامان شعار بیفتد یا به بیانیه‌های سیاسی و گزارش‌های خبری نزدیک شود:
«می‌روم
سراغ اصل قصه
بی‌مقدمه...
اصل
دست‌های توست
که مانیفست آزادی ا‌ست
حتی برای بئاتریس
که باد مشعلش را سال‌هاست
بلعیده
بگذار 
بگذار
پرچم صلح یوسفانه‌ای باشند
از ترنجی تازه یعقوب‌های منتظر را
دست‌هایت را بتکان
بر تن همین رودها
تا برسد
به عراق
به فلسطین
به لبنان
ایمان دارم
به رسالت رودها
به خواب‌آلودگی چشم‌هامان
و به تو...
که نامت کلید آرامشی ابدی‌ است
یا صاحب بهار!
یا صاحب صلح!
یا صاحب زمان...!»
شعر بالا اگر چه روشن است که چه می‌خواهد بگوید، خاصه با سطرهای پایانیِ خود اما این روشنی هیچ ربطی به روشنای شعر ندارد. شعر روشن نیست و دارد با چراغ خاموش می‌رود، یعنی خالی از احساس و تخیل است که هیچ، هیچ بلاغت و فصاحتی که اثر را به حماسی شدن یا انقلابی شدن (به معنای غیرشعاری‌اش) یا حداقل به خطابه‌ای گیرا نزدیک کند، در آن دیده نمی‌شود. مخاطب در این اثر با یک نثر روبه‌رو است، آن هم یک نثری بی‌جان و بی‌اثر. در کنار این آثار دارای نام و شناسنامه، فاطمه طارمی در این دفتر شعرهای کوتاهی دارد که با شماره مشخص شد‌ه‌اند و لابه‌لای دیگر اشعار قرار گرفته‌اند که شاعر نام‌شان را گذاشته: «یادداشت». جالب است که بعضی از این یادداشت‌ها نسبت به آثار اصلی این دفتر دارای عاطفه و تخیلی قوی‌تر هستند:
«بی‌مقدمه
سراغت آمده‌ام
رصد کن
ستاره‌های لال مرا
که پر از ابرهای دلتنگم»
یا:
«ابرها
کلمات آسمانند
که تصویرهای
معصوم تو را
نقش می‌زنند
در پیاله من»
در کنار این شعرهای کوتاه جالب و قابل تامل، بسیاری از همین یادداشت‌ها واقعا در حد یک یادداشت جالب هم نیستند. مثلا چه که در شعر 9 «او را ورق بزنی برای نهمین بار آنچنان بلند که بی‌محابا اتفاق بیفتد»؟ یعنی شاعر می‌خواهد مخاطب باور کند که با این کارها و بی‌هیچ تمهید شاعرانه‌ای، یار یا هرکی، سر و کله‌اش پیدا می‌شود؟!
اثر کوتاه زیر هم یک غلو غیرقابل باور است که ممکن است در شعری غیرکوتاه بتواند به شکل بُرشی از آن شعر خود را جا بیندازد و غلو و شعارش تا حدی قابل اغماض باشد، اگرنه به این شکل نمی‌تواند شعری کوتاه باشد؛ هر چند شاعر دفتر «راستی صدرا چقدر نام تو با صلح قرابت دارد» خواسته باشد با نام «یادداشت» خود را از تیغ نقد برهاند، چرا که هر کلام مستقلی که در یک مجموعه آورده می‌شود، معنایش این است که شاعر آن مجموعه آنها را به اسم شعر در آن گنجانده است. این هم یادداشت 13:
«باید مقابل چشمان تو
زانو بزنند
تمام ساحران شهر
که به گردشی
جهانی را به زانو درآوردند»
هر چند بسیاری از کوته‌فکران مثلا شعردوست، اینگونه کارهای سطحی را بیشتر از اشعار قوی، قدرتمند و زیبا می‌پسندند و آنها را در فضای مجازی و غیرمجازی جار می‌زنند.  
یادداشت کوتاه زیر هم می‌خواهد با نام عاشورا و کربلا شعار خود را بدهد، یا شاید هم شعار خود را بپوشاند:
«اینجا عاشوراست
و کربلایی دوباره زاده شده است
در تاریخ
جهان را شرم باد
اگر هروله گریه‌هایم را
نشنوند...»
کسی که بخواهد با نام عاشورا و کربلا و اینگونه کلمات شعار بدهد، اشکالی ندارد، چون ادعایی جز این ندارد، یا اگر کسی بخواهد با نام‌های مقدس نثری ساده یا انشایی دبستانی بنویسد، باز هم اشکالی ندارد، چون ادعایی ندارد اما کسی که نام‌های مقدس را وسیله می‌کند تا به مخاطب بگوید: «شعر گفته‌ام»، نام این کارش چه می‌تواند باشد؟ به نظر من حرف‌هایی از این دست که «شاعر نیتش خیر بوده و حد و اندازه احساسش در این حد بوده و به سطحی بودن و شعاری بودن حرفش اشراف نداشته و حالا مگر چه شده» و نظایر این، چیزی جز توجیه کار شاعران نیست اگر چه این شاعران از نامداران باشند و گاه مرتکب شعار شوند که امر بعیدی هم نیست. منظور این است که منتقد باید حرف خودش را بزند و هشدارش را بدهد و... .
لازم به یادآوری است که دفتر شعر «راستی صدرا چقدر نام تو با صلح قرابت دارد» در سفری نوشته شده که فاطمه طارمی در یکی دو دهه پیش به لبنان و بیروت داشته‌ است با فرزند 4 ماهه خود صدرا که به دلیل بحران‌های متعدد منطقه در آن زمان، موقع بازگشت با بسته شدن فرودگاه‌ها مواجه شده و داستان‌های دیگر... .
در هر حال، مخاطب این دفتر اگر بخواهد جهت اطلاع از حواشی کار آن اطلاعات کسب کند یا شاعر این اطلاعات را در اختیار او قرار دهد و... اینها هیچ ربطی به کار شعر ندارند. یعنی شاعر با هر انگیزه و نیتی یا به هر شکل و دلیلی بخواهد شعر تولید کند، به خودش ربط دارد؛ آنچه به مخاطب، جامعه ادبی، دنیای ادبیات و شعر ربط دارد این است که خروجی کار و تولیدی که شاعر می‌کند، شعر باشد، نه نثر احساسی و ادبی که تا حدی هم شاعرانه بیان شده اما جوهر اصلی شعر در آن گم است و در واقع نیست؛ آن هم در شعری که نامی سترگ را یدک می‌کشد؛ «سفره‌های زخم» را:
«... که ما سراسر گریه‌ایم و پرواز
که پرنده‌ای و مشت
به یاد بیاور
عطرش را
در کوچه‌های سرگردانت
در فصل فریادهای بی‌نشانت
به یاد می‌آورم تو را
که سبز بودی و سرخ
که بغض هستم و درد
چقدر فرق کرده‌ای
چقدر فرق کرده‌ایم
که عطر سیب‌ها را از کوچه‌های مضطربت
سر برمی‌گردانیم
چقدر فرق کرده‌ای
که تلویزیون‌ها خبر شکفته شدنت را
بر سفره‌های زخم و زیتون
به سوگ نشسته‌اند
و ما
به سوگ نشسته‌ایم
عطر سیب‌های لبنانی‌ات را
این روزها»
شاعر باید با زبان شعر، لبنانی را که فرق کرده و از آبادی و سبزی به سرخی و زردی رسیده نشان دهد، نه اینکه صرفا آن را با زبان شعاری و کلی بیان کند؛ شاعر باید بغض و درد را با تخیل و احساس درهم‌تنیده نشان دهد، نه اینکه صرفا بگوید که «من بغضم و درد» و از اینگونه حرف‌های کلی و شعاری. اگر چه شعر بالا خالی از سطرهای شاعرانه نیست اما این شاعرانگی و هوای شاعرانه و نسیم کم‌جانِ شعر برای شعر شدنِ یک نوشته کافی نیست:
«که عطر سیب‌ها را از کوچه‌های مضطربت
سر برمی‌گردانیم».
حرف آخر اینکه رسالت سیاسی - اجتماعی یا انقلابی هر فرد و هر شاعر، یک حرف است و شعر گفتن هم یک حرف دیگر. برای هرکس و هر چیز می‌توان شعر نوشت اما شعر گفتن ملزوماتی دارد و تمهیداتی می‌طلبد، تا آنجا که حتی می‌توان در غزل و معاشقه‌ مثل حافظ حرف‌های ناب سیاسی - اجتماعی را نیز گنجاند؛ یعنی آنها را به شکل شعر بیان کرد، تلطیف کرد، حماسی کرد یا... یا با طنزی گزنده از دایره شعریت خارج ‌نکرد. بسیاری از شعرهای نیمایی و سپید هم این‌گونه‌اند؛ مثل شعرهای نیما یوشیج، شاملو، ابتهاج، سیاوش کسرایی، طاهره صفارزاده، علی موسوی‌گرمارودی و دیگران؛ اگر چه بسیاری از اشعار سیاسی - اجتماعی خالی از شعار نیستند. شاید در این میان بهترین و ماندگارترین شعرها «شعرهای دوصدایی» هستند؛ یعنی مثلا شعرهایی که هم سیاسی‌اند و هم عاشقانه که شاملو، نزار قبانی و پابلو نرودا در این زمینه شعرهای شاخص‌تری دارند؛ شعرهایی از این دست اغلب ماندگار هم هستند، مثل شعرهای «ماهی» و «شبانه» (مرا تو بی‌سببی نیستی...) و... البته شعرهای دوصدایی می‌تواند فلسفی و سیاسی یا اجتماعی و عارفانه هم باشند یا... .

Page Generated in 0/0059 sec