حمید ملکزاده*: درست پیش از آغاز ثبتنام نامزدهای چهاردهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری، مطلبی را درباره «پارادوکس اصلاحطلبی» نوشته بودم. سعی کرده بودم این موضوع را روشن کنم که چطور پارادوکس اصلاحطلبی به ظهور اصطلاح «اپوزیسیون قانونی نظام» منتهی شده است. چند روز پیش روزنامه اعتماد نامهای سرگشاده از عباس عبدی را خطاب به محمد خاتمی منتشر کرد. از آنجا که آنچه عباس عبدی در نامه خود به رئیس دولت اصلاحات گوشزد کرده بود با روح یادداشت مورد نظرم شباهت دارد، در این نوشته کوتاه به استقبال محتوای نامه او خواهم رفت.
* فریادهای بلند؛ دشنههای آخته
قبل از هر چیز باید نامه عبدی را به عنوان یکجور دعوت عمومی به گفتوگو درباره امر جمعی و در محیط عمومی در نظر گرفت و به استقبال آن رفت. این موضوع از این جهت ضرورت دارد که میشود آن را به عنوان «دعوت دوباره به سیاست» در نظر گرفت، چرا که در درجه نخست هسته مرکزی سیاست چیزی جز امر جمعی نیست و در درجات بعد بحث درباره سیاست باید در عرصه عمومی و در مقابل چشمان همگان اتفاق بیفتد. از این جهت که هم آنها را از محتوای گفتوگویی که درباره سیاست میشود مطلع و آگاه میکند و هم به آنها امکان میدهد تا در این گفتوگو مشارکت کنند. تنها در این صورت است که نجواهای گم شده در دالانهای تاریک خصوصی، جایگزین فریادهای بلند و تیغهای آخته سیاستمداران در عرصه عمومی و در مقابل دیدگان مردم میشود.
در عین حال استقبال از این فراخوان عمومی از جهات دیگری نیز حائز اهمیت است: این فراخوانی برای بازگشتن به سیاست در میدان اصیل سیاست، یعنی در میدان دولت، یا اگر فنیتر بگویم در میدان و محدوده یک وضع مستقر مدنی خاص، یعنی در میدان جمهوری اسلامی ایران است. همچنین فراخوان عبدی را هم در صورت و هم در محتوا باید بهعنوان دعوتی برای اقدام عاجل علیه آن چیزی بفهمیم که من پیشتر در همین صفحه با اصطلاح بیماری خودایمنی دولت معرفی کرده بودم. از این جهت احتمالا نامه عباس عبدی و واکنشی که جریان اصلاحطلب به آن نشان میدهد را میتوانیم به عنوان نخستین و شاید مهمترین گام جناح اصلاحطلب برای کنار گذاشتن الگوی «اپوزیسیون نظام» و حرکت به سمت تبدیل شدن به نیرویی درونی برای آن در نظر گرفت، چرا که همانطور که عبدی بهدرستی اشاره کرده، اصولا بحث درباره اصلاح در یک وضعیت مستقر، وقتی خود را در بیرون از آن تعریف کرده باشید، بحثی بیمعناست: اصلاحطلبی تنها وقتی معنا دارد که کارگزار اصلاحات نیروی درونی نظام یا وضعی باشد که بناست «برخی روندهای جاری در آن را که به تمامیت نظام آسیب میرساند با روندهای مناسبتری که وضع مستقر را تقویت کرده و به سمت تعالی بیشتر سوق میدهد جایگزین کند». در چنین فرآیندی آنهایی که فریادهای بلندی سر میدهند بیشتر از اینکه دغدغه اصلاح روندها را داشته باشند، در دام وسوسه کسب قدرت و جایگزین شدن با رقیبانشان هستند. فریادهای این دسته چیزی بیش از دشنههای آختهای نیست که پیش و بیش از هر چیز قلب ایده اصلاح را نشانه گرفته است.
* اصلاحطلبانی علیه ایده اصلاحات
در بالا اینطور ادعا کردم که فریادهای بلندی که از اصلاحطلبی خام به گوش میرسد، دشنههای آختهای علیه قلب ایده اصلاح است: مگر غیر از این است که هر شکلی از رادیکالیسم با نوعی ناپختگی سیاسی همراه است. در این بخش سعی میکنم این موضوع را بیشتر توضیح دهم.
به طور کلی اداره امور در یک واحد سیاسی تنها وقتی ممکن میشود که نزاعهای وجودشناختی و دعاوی حقیقت جزئی به شکل نهادمندی ذیل مبانی اساسی تشکیلدهنده دولت، سازمان پیدا کرده باشند. این مساله درباره فعالیتهای اصلاحی در یک واحد سیاسی اهمیت بیشتری پیدا میکند. یعنی اصلاحات، اگر بخواهد هستی معناداری داشته باشد، اصولا باید در یک وضعیت باثبات ناشی از ایجاد وفاق عمومی - هم در سطح مردم و هم در میان نخبگان سیاسی - عمل کند. وفاق عمومی در سطح مردم را باید به عنوان نتیجه اعتماد و امید آنها به روندهایی که سیاستهای اصلاحی دنبال میکنند فهمید. در حالی که این موضوع وقتی درباره نخبگان سیاسی صحبت میکنیم به وفاق و اعتماد متقابل نسبت به روندهای عام جاری بر دولت و اصول اساسی تشکیلدهنده آن مربوط میشود.
از محتوای نامه عباس عبدی اینطور برمیآید که به نظر او بخشی از کسانی که جریان اصلاحطلبی را در ایران امروز نمایندگی میکنند هنوز درگیر منازعاتی درباره حقیقت جزئی گروه سیاسی خاص خودشان و حتی بدتر از آن، درگیر منازعاتی درباره حقیقت افرادی هستند که اعضای این گروه سیاسی را تشکیل میدهند. نامه عباس عبدی این موضوع را برجسته کرده است که چطور جزئینگری و گروهمحوری این دسته از اصلاحطلبان در مواجههای که با سیاست دارند، اصل ایده اصلاحطلبی و امکان تحقق معنادار آن را مورد هدف قرار داده و به مخاطره میاندازد. موضوعی که عبدی از آن ابراز نگرانی کرده به طور خاص از فهم نادرستی که در میان این دسته از افراد و گروههای منتسب به جناح اصلاحطلب از ایده وفاق ملی دارند ریشه میگیرد. یعنی عبدی تلاش کرده تا اینطور بگوید که برخلاف نظر جریان تندرو در جناح اصلاحطلب، وفاق ملی با تصدی مشاغل و پستهای سیاسی، یا با تلاش برای پر کردن شکافهای موجود در وضعیت پیشاوفاقی در سیاست ایران اتفاق نمیافتد. من با آقای عبدی در این زمینه موافق هستم. با این تفاوت که فکر میکنم نسبت مستقیمی میان وسوسه تصدی مقام توسط برخی افراد و موضوع وفاق ملی وجود نداشته باشد. برای روشن شدن این موضوع شما را به مثالی از ترکیب تیم موفق پرسپولیس با رهبری برانکو ایوانکوویچ ارجاع میدهم. در تیم برانکو یک هافبک دفاعی بازی میکرد که اگرچه با هیچ معیاری نمیشد او را به عنوان چهره شاخص یا ستاره فوتبال در نظر بگیریم که هواداران تیم معمولا از انتقال چند میلیارد تومانی او به تیم خوشحال میشوند اما به خاطر فهم روشنی که از نظم و سازمان تیم و واقعیت جاری در ذهن مربی و وظایف سازمانی خود داشت به مهرهای کلیدی در برنامههای برانکو ایوانکوویچ تبدیل شده بود. تا جایی که بخش زیادی از موفقیت تیم برانکو را به انتخاب صحیحی که درباره او انجام داده بود نسبت میدادند. ایده وفاق ملی از این جهت چیزی شبیه همین مثال ساده فوتبالی است: فهم درست از واقعیت و امکانات دولت، درک روشن از ضعفها و نیازهای آن، در کنار باور به ضرورت کار تیمی و تلاش برای انجام وظایفی که نیازهای اصلی دولت را برآورده میکنند، عناصر اساسی ایده وفاق ملی هستند. موفقیت این ایده تنها در صورتی ممکن میشود که همه این عناصر به یک اندازه در نظر گرفته شوند. کاری که اصلاحطلبی رادیکال انجام میدهد درست در همین معنا علیه ایده اصلاحات و مضر برای تحقق نتایجی است که از وفاق ملی انتظار داریم.
* ناسیاست رادیکالیسم علیه دولت بهعنوان میدان اصلی سیاست
بر اساس آنچه در نامه عباس عبدی خطاب به رئیس دولت اصلاحات میخوانیم، 4 مشکل یا مساله اصلی در گفتار و عمل سیاسی اصلاحطلبان رادیکال شناسایی شده است:
الف - ادبیات سیاسی غالب نزد آنان که زبان «رادیکال و مبارزهجویی» است که «در دوگانه خیر و شر گرفتار شده» و میدان اصلاحات را با زمین مبارزه برای شکست دادن حریف اشتباه گرفته است. پ - «فقدان رویکرد تحلیلی مؤثر و راهگشا». ج - «این جریان در حال تبدیل شدن به یک گروه بسته با رویشهای اندک و ریزشهای فراوان است». ت- «پا در منازعات پیشین سیاست در ایران داشته و از فهم شرایط جدید ناتوان است».
اگر بخواهیم به زبانی فنیتر درباره همه اینها صحبت کنیم، میتوانیم اینطور بگوییم: عباس عبدی بهدرستی معتقد است جناح تندرو اصلاحطلب فهم روشنی از دولت به عنوان میدان سیاستورزی و از خودش بهعنوان جزئی از نیروهای موجود در مناسبات قدرت در جمهوری اسلامی ایران ندارد. این فقدان درک روشن از چیستی دولت که باید با نوعی درک واقعبینانه از مناسبات جاری در یک نظم مستقر تکمیل شده و مسائل واقعی جاری در آن را مورد شناسایی قرار داده و نسبت خود را در عمل و زبان سیاسی با آن معلوم کند، به یک معنا اعضای منتسب به این جناح را جایی در بیرون از سیاست قرار میدهد. سیاست حتی وقتی بنا باشد بر نوعی سلبیت رادیکال استوار باشد، ناگزیر باید بهصورت نیروی رادیکالی ایجابی عمل کند. ایجابیتی که از آن صحبت میکنیم تنها درون و به اعتبار دولت ممکن میشود. به بیان ساده، بر اساس محتوای نامه عباس عبدی میتوان اینطور ادعا کرد که جناح تندرو در طرف اصلاحطلبان و اصلا هر شکلی از تندروی در ساحت سیاست، با نادیده گرفتن اقتضائات سیاستورزی در چارچوبهای دولت، به عنوان وضع مدنی مستقر، خود را در بیرون از ساحت سیاست قرار داده و عملا همه تلاشها و کنشهای پر سروصدای خود را از حیثیت سیاسی خالی میکند، چرا که تنها بعد از به رسمیت شناختن واقعیت دولت، بهعنوان نظم مدنی مستقر است که یک گروه سیاسی میتواند زبانی مناسب برای سیاستورزی را از آن خود کرده و از مرزهای مبارزهطلبی مبتنی بر خیر و شر جزئی درون دولت دست بردارد. در عین حال تنها در حضور فهم روشنی از چیستی دولت است که میتوان انتظار داشت گروهی که بنا دارد درون آن سیاستورزی کند، از تحلیل و رویکرد راهگشایی برخوردار باشد. ذهن مبارزهجویی که بر انکار واقعیات حاکم بر میدان دولت استوار شده باشد، نمیتواند مسائل آن را به شکل معناداری تحلیل کرده و برای حل کردن آنها راهکار مناسبی ارائه کند. همینطور میتوان انتظار داشت که در غیاب دولت، گروه فعالان سیاسی، وقتی تنها هدف کسب قدرت را در مقابل داشته باشند به دارودسته محدود، بسته و عمیقا کنترلگری تبدیل میشوند که در میانشان تنها یک چیز و آن هم اصل اعلام وفاداری به باورهای جزئی و تاریخ جزئیتر گروه یا دارودسته مورد نظر باشد. امکان رویش و زایش در میان چنین دستههایی تقریبا از میان میرود. از آنجا که هستی این دستههای شبهسیاسی با درک روشنی از دولت پیوند نخورده، همینطور خلاقیت و توانایی و استعداد لازم برای پروراندن نیروهای سیاسی مناسب برای مشارکت در زندگی سیاسی در آنها جای خودش را به اهل بلاغتی میدهد که تنها میتوانند درباره ارزشهای انتزاعی و سیاستزدایی شده مورد پذیرش اعضای اصلی تشکیلدهنده گروه صحبت کنند.
* فرجام سخن
من در این یادداشت سعی کردم به استقبال دعوت عمومی عباس عبدی برای بحث درباره امر جمعی و در عرصه عمومی بروم. از این جهت در بخش پایانی متنی که در این باره نوشتهام، لازم است نکات مختصری را نیز درباره برخی مسائل موجود در نوشته ایشان ارائه کنم. مهمترین مسالهای که در متن آقای عبدی به نظر من رسید، استفاده ایشان از کلمه «راهبرد اصلاحطلبانه» است.
اصطلاح راهبرد به طور اصولی از ادبیات نظامی به دیگر حوزهها از گفتوگوی عمومی یا تخصصی راه پیدا کرده است. بر اساس آن چیزی که من از مطالعه متن آقای عبدی به دست میآورم، ایشان بهطورکلی درباره موضوع «راهبرد اصلاحطلبانه» و مخاطراتی که مشی جناح تندرو اصلاحطلب در دوران بعد از پیروزی دکتر مسعود پزشکیان در انتخابات برای این «راهبرد» به وجود میآورد صحبت کردهاند. من اینطور فکر میکنم که پیشنهاداتی که ایشان ارائه کردهاند، عموما بر ضرورت یکجور بازنگری در «شیوههای مبارزه اصلاحطلبانه»، با عنایت به «تغییراتی که در میدان» ایجاد شده اصرار میکند. انگار که متن از طرف یک استراتژیست نظامی برای تعیین خطمشی جنگ و با عنایت به وضعیت جدید تنظیم شده باشد. اما همانطور که میدانید کلمات، به شکل ناخودآگاه در شیوه سازمان یافتن متن تأثیرگذارند. هر چند میتوانیم این موضوع را به حساب فهم عمومی بخش قابلتوجهی از ما درباره سیاست بگذاریم، چرا که هنوز در کنه ذهن ما عنوان سیاست به عنوان یکجور نزاع فهمیده میشود. احتمالا به دنبال این فهم مفاهیمی مثل دست برتر، یا پایینتر در میدان جنگ، تلاش برای تقویت نیروها با هدف به دست آوردن برتری مجدد و همپیوندهای معنایی مثل این هم بر آن حمل خواهند شد. از این جهت فکر میکنم گفتوگویی که آقای عبدی درباره سیاست و در عرصه عمومی به آن دعوت کردهاند را میشود همچنین با گفتوگوهایی عام و عمومیتر درباره سیاست نیز ادامه داد.
پژوهشگر اندیشههای سیاسی *