یکی از دلایلی که معمولا درباره تحلیل کاهش مشارکت در انتخابات مطرح میشود، وضعیت ویژه اقتصادی کشور در دهه 90 است. ما در دهه 90 شاهد واقعیتهایی از قبیل 3 برابر شدن فقر مطلق، کاهش رفاه عمومی، افزایش ضریب جینی، کاهش ارزش پول ملی، شورشهای اجتماعی و... بودیم.
اما موقعیت دهه 90 چقدر میتواند توجه به امر انتخابات و به طور خاص مشارکت در انتخابات را دستخوش تغییر کند؟ این سوالی است که با مصطفی غفاری، عضو هیات علمی دانشگاه امام صادق(ع) در میان گذاشتیم. مساله این است که نسبت اتفاقات دهه 90 با انتخابات چیست و انتخابات کجای این بازی است؟
ما این مسائل را همیشه داشتهایم ولی در خود دهه 90 ما کاهش مشارکت نداشتیم.
نکتهای که به خاطر این سوال میخواهم اشاره کنم این است که وقتی مردم به طور مستمر در انتخابات مشارکت میکنند اما احساس میکنند مسائلشان حل نشده، کمکم به خود این سازوکار شک میکنند. یعنی انباشت مسائل حکمرانی بدون آنکه تجربه انتخابات نشان دهد مشارکت مردم در کاهش مسائل یا حل مسائل نقش داشته، خود این یک بدبینی ایجاد میکند. ممکن است مردم احساس کنند مشکل نمایندگی هم ندارند اما هرچه از این مسیر وارد میشوند، جوابی نمیگیرند. یعنی مشارکت در انتخابات نمیتواند مسالهای را حل کند. فرض این است که از منظر سیاسی اصلا راه بسته نیست ولی من 10 بار این مسیر را رفتهام و آمدهام اما احساسی به من دست نمیدهد که این راه رفتن من در این مسیر، توانسته حل مسالهای را رقم بزند.
اینکه مردم احساس کنند مشارکت در انتخابات به معنای کاهش مسائل کشور است، این انتخابات و این نحوه اجرای انتخابات، این حس را به مردم نمیدهد. البته به این معنی نیست که مردم انتخابات را کلا قبول ندارند؛ فرهنگ سیاسی مردم اینگونه است که انتخابات در آن معنادار است و این دو با هم تفاوت دارد.
بله! در دهه 90 مردم احساس کردند ما هر چه از این راه وارد میشویم، در کاهش مسألهها تأثیری ندارد. حالا ممکن است شما بگویید چوب جای دیگری را میخوریم، مثلا شیوه اداره کشور ناکارآمد است و این ناکارآمدی در عدم مشارکت سرریز میشود. یعنی به خود سازوکار انتخابات ربطی ندارد و ما نمیتوانیم بگوییم رقابت بیمعنا شده است. به طور کلی احساس کارآمدی در کشور در اینکه من در انتخابات شرکت کنم یا نکنم، تأثیر دارد.
نکته دیگر اینکه بالاترین درجه رقابت در حوزه انتخابات این است که افراد چه ایدههایی ارائه میدهند و چه کسانی این ایده را برای حل مسائل کشور نمایندگی میکنند. در طول دهه 90 ما شاهد این هستیم که مردم به این جمعبندی رسیدند که گفتمانهای سیاسی ایده جدیدی ارائه نکردند. الان از سال 98 به این طرف مردم احساس میکنند چه ایدهای مطرح شده و چه حرف تازهای به میدان آمده که من بخواهم زیر علم آن سینه بزنم؟
آقای روحانی گفتار تازهای رو نکرده بود. ایشان همان حرفهای دولت آقای هاشمی و خاتمی را با یک روش جدیدی مطرح کرد، حرف تازهای نبود. چیز جدید و متفاوتی که مثلا چشمها را خیره کند و دلها را به خودش مجذوب کند، ارائه نکرد. حتی خودشان هم میدانند گفتمان متفاوتی از دولت اصلاحات و دولت سازندگی نداشتند. تقریبا میتوانیم بگوییم بعد از دولت آقای احمدینژاد ایده رقابت در حوزه سیاسی کمرنگ شد. بعد از آقای روحانی باز هم کمرنگتر شد. یکی از اشکالات آقای رئیسی این بود که نه ایدهای رو کرد و نه حرف تازهای زد و نه توانست بخوبی گفتار سیاسی را نمایندگی کند. این حس را نتوانست ایجاد کند. خب! طبیعی است که حداقل این اتفاق یک مقدار که بماند و رسوب کند، اثر بلندمدت و میانمدت آن باعث خواهد شد مساله مشارکت را از رونق میاندازد. این هم خیلی عامل مهم و جدیای است.
آخرین لایه که مایلم اینجا به آن اشاره کنم این است که اساسا فروبستگی در حوزه اندیشه و فکر داریم. ما نیاز داریم راجع به اندیشه مردمسالاری دینی دائم فکر کنیم و دائم رو به پیشرفت باشیم و حرف تازه بزنیم. این نظریه در مسیر واقعیت همینطور که سیر میکند، به مسائل مختلف میخورد. باید تأثیر این مسائل روی حوزه نظری لحاظ شود. امام یک ایدهای را سال 48 مطرح کردند، بعد همینطور پخته شد تا انقلاب رخ داد. این دائم با هر واقعیتی که برخورد میکند، باید نظریه پشت سرش را پختهتر کند. وقتی این اتفاق نمیافتد، یعنی انگار چشمههای آن عرصه اندیشه فکری خشک شده و در نسبت با واقعیتهای بیرونی از خودش پویایی و زندگی نشان نمیدهد. این هم خیلی تأثیر دارد، چون اصل و ریشه، همان جوشش فکری است. مثلا چندین بار اعتراضات سیاسی جدی یا دورههای جدیتری از بیتفاوتی در جامعه ما اتفاق میافتد اما نظریه مردمسالاری دینی حرفی برای اینکه این وضعیت را صورتبندی کند ارائه نمیدهد. مثلا بگوید این بیتفاوتی نشانه چیست یا این اعتراض چه جایگاهی دارد؟ و طبیعتا بتواند مساله را حل کند.
وقتی این نظریه نمیتواند صورتبندی از وضع موجود ارائه دهد، راهحل هم نمیتواند ارائه بدهد. بعد در خودش که میخشکد، خشکیدن این ایده را در سازوبرگ نظام میبینید. وقتی اندیشه مردمسالاری دینی تضعیف میشود، از آن طرف مشارکت در انتخابات هم تضعیف میشود و جمهوریت نظام تضعیف میشود.
اما راهحل چیست؟ چه کنیم در انتخابات مشارکت بالا برود؟ آیا دوقطبی میتواند وضع را تغییر دهد؟ نه! به نظرم ما دوقطبی را تجربه کردیم. افزایش درجه شوک، جامعه را بیحس میکند. شما مدام درجه شوک را افزایش میدهید اما به یک جایی میرسید که هر چه به مریض شوک میدهید دیگر اثری ندارد. اگر به مرده شوک بدهید، هیچ واکنشی نشان نمیدهد. شاید در یک مقطعی این دوقطبیسازیها تاثیرگذار بود. ضمنا مهم است که این دوقطبی بر سر چه چیزی باشد. دوقطبی باید موضوع داشته باشد و الا دوقطبی مثل شمشیر سر خودمان را میبرد. حال چه کار باید کرد؟ به نظرم معنابخشی دوباره به عرصه انتخابات و صندوق مهم است. باید یک کار نظری و فلسفی از عرصه مفاهیم گرفته تا اقداماتی که انجام میدهیم، صورت دهیم.
بین بخشهای عمدهای از جامعه معنای مشترک از بین رفته یا کمرنگ شده است. پس کار اصلی دوباره معنا دادن به این هنجارها، به این ارزشهای مشترک و به این معانی مشترک است. شاید در لحظه اول در نقطهای بایستیم که خیلی مطلوب نباشد. مثلا من دوست دارم با یکی درباره نماز شب صحبت کنم، از قضا با کسی هماتاق شدهام که طرف اصلا نماز نمیخواند. این چیز خوشایندی نیست ولی اگر بخواهید فصل مشترکی پیدا کنید باید سر نماز واجب با هم حرف بزنید. شاید یک فصل بعد یا 2 فصل بعد فضا فراهم شود برای اینکه شما بتوانید راجع به مقولات با چگالی ارزشی و معانی عمیقتر با همدیگر به توافق برسید.