printlogo


کد خبر: 291029تاریخ: 1403/6/21 00:00
نگاهی به دفتر شعر «حداقل» اثر حسین عباسپور
شاید بماند

وارش گیلانی: دفتر شعر «حداقل» را انتشارات سوره مهر در 75 صفحه منتشر کرده است. این کتاب اختصاص دارد به غزل‌های حسین عباسپور؛ غزل‌هایی که اسم ندارند و هر کدام در یک صفحه قرار گرفته‌اند؛ چرا که اغلب این غزل‌ها 5، 6 و 7 بیتی است، یک غزل شاید 14 یا 16 بیتی هم دارد. در کل، غزل‌ها کوتاه است و تعدادشان باید به 67  غزل برسد. این دفتر بخش‌بندی ندارد اما اشعار آیینی نسبت به دیگر اشعار کمتر است و بخش دوم کتاب را دربرمی‌گیرد؛ در حدود 25 شعر که شاعر آنها را برای چند امام معصوم(ع)، حضرت ابوالفضل(ع)، حضرت زهرا(س)، حضرت زینب(س) و حضرت معصومه(س) سروده است.
سیر غزل بعد از مشروطه دچار تحولات  بسیاری شده است، تا آنجا که غزل اجتماعی به ‌معنای خاص ابداع شد و بعد از انقلاب ادبی نیما یوشیج هم غزل نو که به ‌لحاظ فضاسازی و نوع تخیل، نیم‌نگاهی به شعر نو داشته و دارد. بعد از انقلاب هم غزل نو رواج بیشتری یافت و در کنارش غزل نئوکلاسیک که نه‌چندان امروزی است و نه‌چندان دیروزی. در واقع اغلب شاعران آیینی‌سرا و انقلابی در این فضا اشعارشان را سرودند و این فضا که می‌توان آن را فضای کلی غزل امروز نامید، به دیگر شاعران یا دیگر شعرهای غیرآیینی و غیرآیینی نیز سرایت کرد، اگرچه غزل نئوکلاسیک و در کل شعر نئوکلاسیک (در وزن شعر نو نیمایی) از پیش‌ترها ابداع شده و رواج داشته است، منتها  از آنجا که هر دوره اقتضائات خود را دارد و ادبیاتش نیز، شعر نئوکلاسیک بعد از انقلاب هم تفاوت‌هایی با نوع دیروز خودش پیدا کرد. مثلا در غزل، تفاوت‌هایی که بین غزل‌های ابتهاج و غزل‌سرایان نوگرای بعد از انقلاب وجود دارد، قابل بررسی است، یا اشعار نئوکلاسیک فریدون مشیری و نادر نادرپور و سیاوش کسرایی که به شیوه و در قالب شعر نیمایی است، تفاوت‌های بسیاری با اشعار نئوکلاسیک نیمایی قیصر امین‌پور و محمدرضا عبدالملکیان و محمدرضا روزبه و دیگران دارد.
اما غزل‌های دفتر شعر «حداقل» حسین عباسپور در نئوکلاسیک بودن خود روان و قوی نیست که حس مخاطب را بر‌انگیزد:
«فرشته بودی و از رتبه‌ات عدول نکردی
بهشت بودی و از منزلت نزول نکردی
بهار بودی و شمشادهای خشک خزان را
میان پیچک دستان خود قبول نکردی...»
و این «این بودی و آن بودی» در هر بیت تکرار می‌شود و ملال‌آور.
شاعر در بعضی غزل‌ها نیز سعی دارد از فضای غزل امروز به فضای غزل نو برسد که در آنجا نیز همین روان و قوی ‌نبودن کلام و بلیغ و رسا نبودن زبان، فقط سعی شاعر را برای رسیدن نشان می‌دهد، نه رسیدنش را به فضای غزل نو:
«او کوچ‌نشین بود نیامد که بماند
رفت و به دلم زخم چنان زد که بماند
من سخت که دل‌بسته شدم او به گمانم
وابسته شد، اما نه در آن حد که بماند
می‌رفت و دل ساده‌ام آهسته به خود گفت:
شاید که مردد شده، شاید که بماند...»
شاعر در غزل بالا از واقعیت‌هایی می‌گوید که امروزی است و یا بیانش در شعرهای امروز از اهمیت بالایی برخوردار است و اگر هم این واقعیت‌ها امروزی نیست، در شعر دیروز رواج نداشته یا اگر داشته، اهمیت و رواج چندانی نداشته، یا اینکه نوع بیان آن واقعیت در غزل امروز متفاوت است با دیروز؛ مثلا وقتی که می‌گوید:
«او کوچ‌نشین بود نیامد که بماند»
«وابسته شد، اما نه در آن حد که بماند»
«شاید که مردد شده...»
در غزل دیروز و حتی در غزل نوکلاسیک هرگز به بیان‌هایی چنین دم‌دستی و به ‌نوعی و شکلی «گفتاری» برنمی‌خوریم، یا به ابیاتی از این دست که ردیفش نیز به درک بیشتر تعابیر دم‌دستی و گفتاری کمک کرده است:
«صبح روز بعد خود را جور دیگر فرض کن
مسخ شو اما خودت را یک کبوتر فرض کن
بعد باور کن به روی شانه‌هایت بال هست
مثل کودک‌ها دلت را زودباور فرض کن...»
در هر حال، غزل‌های این دفتر سعی دارد خود را بین غزل امروز (که اغلب به‌نوعی نئوکلاسیکند و بین شعر دیروز و امروز قرار دارند) و غزل نو (که نیم‌نگاهی به پیشنهادهای نیما یوشیج در شعر نو دارد) قرار دهد. کوشش‌های حسین عباسپور در این میان آشکار است اما شاعر توانایی چندانی در به کرسی ‌نشاندن این دو روش ندارد، زیرا غزل‌هایش در هر دو شیوه کم‌جان و کم‌رمق است و از سطح متوسط چندان خود را بالاتر نمی‌کشد. غزل زیر نیز مایه‌هایی از هر دو شیوه دارد و تعابیری از هر دو فضا اما بیشتر در سطح این دو روش و شیوه حرکت می‌کنند؛ در دو شیوه‌ غزل امروز و غزل نو اما همچنان کم‌جان و کم‌رمق:
«اگر این قصه به آخر برسد، بهتر نیست؟
و کبوتر به کبوتر برسد، بهتر نیست؟
من که از بخت خودم راضی‌ام اما از غم
به همه سهم برابر برسد، بهتر نیست؟
دارد این فاصله‌ها جان مرا می‌گیرد
مرگ یکباره اگر سر برسد، بهتر نیست؟
همه‌ شهر به من از سر دلسوزی گفت
اگر این قصه به آخر برسد، بهتر نیست؟»
به کم‌رمقی و کم‌جانی و سطحی‌ شدن غزل‌های حسین عباسپور، لکنت بیانی را نیز بیفزایید، زیرا در ابیات زیر کلماتش به‌راحتی در دهان نمی‌چرخد و به‌رغم موزون ‌بودن‌شان (که در هر حال باید بیشتر از کلام غیرموزون، روانی خود را به رخ بکشد) آسان و روان قابل ادا نیستند؛ انگار شاعر این کلمات را به زور و زحمت کنار هم چیده است. این لکنت طبعا در القا نشدن مفهوم و حس و در کل محتوای اثر موثر است، آنگونه که مخاطب در پایان شعر، ملول از لذت ‌نبردن شعری، انگیزه‌ خواندن غزل‌های دیگر این دفتر را نیز از دست می‌دهد:
«چگونه از منِ خویش بی‌خبر بگریزم
و از حصار تن ـ این خاک بی‌هنر ـ بگریزم...
مرا فشرده در آغوش مرگ و کم‌خردانه‌ست
تمام عمر از این دست دادگر بگریزم
به یوغ جبر که گردن نهاده‌ام چه مجالی‌ست
که از کمند قضا جسته، از قدر بگریزم...
نه ذوب می‌شوم از حرمتت، اگر که بمانم
نه دور می‌شوم از وسعتت، اگر بگریزم»
البته بیت آخر این لکنت را کمتر دارد اما از اینجا «... م از حرمتت» و نیز از اینجا «... م از وسعتت» این لکنت همچنان اندکی بیرون می‌زند و خود را نشان می‌دهد.
این لکنت و گنگی ـ جدا از لکنت زبانی ـ گاه در مفهوم و محتوای غزل نیز خود را نشان می‌دهد؛ مثلا در غزل پنج بیتی زیر که تنها بیت اول و سومش روشن است و شاخصه‌های معنایی دارد (بیت سوم زیبا هم است) اما بیت دوم یک ارتباط کلی نه‌چندان دلچسب را به مخاطب تحمیل می‌کند. دو بیت آخر هم فقط یک مشت مفاهیم کلی سر هم شده‌ نامرتبط با دو بیت اول و سوم است. در عین حالی که «چقدر آسان» در بیت چهارم نیز لکنت زبانی ایجاد می‌کند و «من» در بیت پنجم نیز در عین حال حشو و زاید است:
«اگرچه دیر اما اشتباهم را پذیرفتم
اگرچه تلخ، تقدیر سیاهم را پذیرفتم
پس از عمری لجاجت، سرکشی، دیوانگی این بار
نصیحت‌های عقل خیرخواهم را پذیرفتم
پس از تو مثل مادرمُرده‌ها در سینه‌ام کز کرد
به فرزندی دل بی‌سرپناهم را پذیرفتم
چه مشکل سیب تلخ عشق را از شاخه دزدیدم
چقدر آسان مکافات گناهم را پذیرفتم
غزل جان، در دلم تازه نکن این داغ را هر بار
که من مرگ رفیق نیمه‌راهم را پذیرفتم»
در غزل‌های آیینی این دفتر نیز به همین اشکال‌ها و مشکلات عدیده که گفته آمد، برمی‌خوریم؛ مثلا در غزلی که «به شوق حضرت سقا(ع)» گفته شده، منهای بیت آخر که هم ارتباط محتوایی اجزای بیت با هم مستحکم و زیبا و ظریف است و هم ارتباط بسیار نزدیکی با شخصیت حضرت ابوالفضل(ع) دارد:
«جنونم را از آن چشمان در خون خفته می‌دانم
بهشتم را از آن دستِ به خاک افتاده می‌گیرم»
 به ارتباط‌های سست و ناچیز و حتی به بی‌ارتباطی‌هایی می‌رسیم؛ به آنجا که شاعر، «سراغ حضرت را نه از شمشیر که از سجاده می‌گیرد»! یعنی دلیل و شاخصه‌ای وجود ندارد که چرا باید سراغ حضرت را از این گرفت یا از آن. اگر می‌گفتیم سراغش را از هر دو می‌گیرم، لااقل یک حرف عادی ‌زده می‌شد. بعد می‌گوید: «وصف تو را فقط معصوم می‌داند» که درست است اما کی و کجا «وصف و شأن و نام حضرت عباس(ع) ساده گرفته شده» («می‌گیرم» کنایه از «می‌گیرند» است؛ چون اگر غیر از این بود، گفتنش در کل محلی از اعراب نداشت!) که شاعر زبان به اعتراض گشوده است؟! و این حرفی بی‌‌ربط و نامربوط است. بعد کی و کجا خوانده و دیده شده که «دستان حضرت عباس(ع) مثل دستان حضرت علی(ع) پر از پینه است که تازه جوابش را هم از نخل‌های تازه خرماداده باید پرسید»؟! و دیگر اینکه این‌گونه سطحی و معمولی «نام حضرت عباس(ع) را هم‌معنی آزاده گرفتن» دیگر گفتن ندارد (لابد باید بگوییم: خیلی هم زحمت می‌کشی که چنین می‌پنداری؟!)؛ زیرا تمهید و تصویر و تخیلی در این میان و در این رابطه خلق نشده، حتی بیان عاطفی نشده که مخاطب کمی قدردان باشد:
«برای بردن نامت وضو با باده می‌گیرم
سراغت را نه از شمشیر از سجاده می‌گیرم
فقط شأن تو را معصوم می‌داند، نمی‌دانم
چرا وصف تو را اینقدر گاهی ساده می‌گیرم
چرا مثل علی دستان پرمهرت پر از پینه‌ست؟
جواب از نخل‌های تازه خرماداده می‌گیرم
و با نام تو هم کباده می‌گیرند هم حاجت
و من عباس را هم‌معنی آزاده می‌گیرم
جنونم را از آن چشمان در خون خفته می‌دانم
بهشتم را از آن دستِ به خاک افتاده می‌گیرم»
با این ‌همه، از حق نباید گذشت و باید گفت چند شعر زیبا و برجسته و کامل نیز در این دفتر می‌درخشند (از جمله شعر زیر که آن را «به شوق حضرت معصومه (س) سروده است) که همین چند شعر نیز می‌تواند نشانه‌ توانایی حسین عباسپور در شاعری باشد؛ نشانه‌ اینکه وقتی شاعر بتواند چنین بسراید، حتما قدرت و استعداد بهتر سرودن را نیز دارد و نیز شناخت برگزیده‌ کردن اشعارش را؛‌ شناختی که به او کمک می‌کند بعد از این (که 30 سال دارد)، فقط بهترین ‌اشعارش را منتشر کند؛ اشعاری از این دست را:
«نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینه‌هایت ناگهان تر شد
سقوط اشک‌هایم بار بغضم را سبک‌تر کرد
دلم بر سنگفرش صحن تو افتاد و پرپر شد
درخشیدی تو در آیینه‌ اشکم، دلم لرزید
نگاهم کردی و روح زمینگیرم کبوتر شد...
دلم بی‌نور تو تاریک چون زندان هارون بود
ولی حالا حریم دختر موسی بن جعفر شد...»

Page Generated in 0/0075 sec