الف.م. نیساری: دفتر شعر «آن یک نفر تو باش»، اثر راهله معماریان در 71 صفحه تنظیم شده و شامل بیش از 30 غزل است و چند مثنوی و غزل مثنوی که شعرهای آیینی این دفترند. غزلهای این کتاب عاشقانهاند و اغلب بین 5 تا 7 بیت.
این کتاب را انتشارات سوره مهر در سال 1401 در 500 نسخه چاپ و منتشر کرده است.
معماریان حدود 40 سال دارد و دارای زبانی پخته و جاافتاده است اما از منظرهای دیگر اشکالاتی بر غزلهایش وارد است. از جمله بعضی غزلهای این شاعر در این دفتر به زبان قدماست و این برای شاعر امروزی یک نقص به حساب میآید؛ مثلا غزل صفحه 45 که کل ابیات غزل، خاصه از بیت چهارم تا آخر به زبان شعر دیروز سروده شده:
«... در حجاب آنکه اسیر است منم
آه ای قرص همایون فالم!
گفت: «تاوان گناه است فراق»
توبه باید کنم از اعمالم!
خواهشم مستی و غافل شدن است
روز و شب در پی استغفالم
ذرهای مانده از این دل بیتو
ذرهای مانده، از آن مینالم»
بعضی غزلهای راهله معماریان نیز مرا به یاد غزلهای عماد خراسانی میاندازد؛ غزلهایی که در عین آنکه در فضا و زبان دیروز و شعر قدیم قرار میگیرد اما جاافتاده و ظریفاندیش و نکتهگو است و گاه در این 3 وضعیت، به نوعی بیشتر به زبان معمول امروز نیز نزدیک میشود و نه الزاما به زبان شعر؛ مثل غزل صفحه 47 که در آن اصطلاحات معمول و عمومی مثل «حرام شدن»، «نقشه کشیدن»، «به نام من و به کام او»، «به قیمت جانت»، «از خدام شد» و... دیده میشود:
«تمام ثانیههایم حرام شد چه کنم؟
چقدر نقشه کشیدم، تمام شد، چه کنم؟
به نام من شده و کام او برآمده است
حکایت من و او ننگ و نام شد چه کنم؟
نشسته در کف این جام، جرعهای معصوم
اگر نخواست و ماه صیام شد، چه کنم؟
نه اینکه دوست ندارم حرام او بشوم
اگر که زندگی او حرام شد، چه کنم
غرور دست و دلش را به سوی من لرزاند
دوباره چشم مرا دید و خام شد، چه کنم؟
به خنده گفت: «برو هر کجا که میخواهی»
اگر به قیمت جانت تمام شد، چه کنم؟
دوباره رفتم و گفتم خدا نگهدارش
دوباره دیدن او از «خدا»م شد، چه کنم؟»
غزلی که در یکی از ابیاتش اوج فداکاری را در عشق بیان میکند:
«نه اینکه دوست ندارم حرام او بشوم
اگر که زندگی او حرام شد، چه کنم»
این ظرافت کلامی و نکتهگویی در دیگر غزلهای دفتر «آن یک نفر تو باش» نیز دیده میشود، از جمله در غزل صفحه 49:
«این بود نصیبی که خودم خواسته بودم
پایان عجیبی که خودم خواسته بودم...
خودخواسته را کیست ملامت کند آیا؟
این است حبیبی که خودم خواسته بودم...»
از این گونه غزلها که زبان قدیمی دارند اما در عین حال از لطایفی برخوردارند و گاه به ظرایف زبان امروزی نیز نزدیکند اگر بگذریم، به غزلهایی در این دفتر میرسیم که یا به زبان امروز غزل امروزی نزدیکند یا از آن برخوردارند، مثل غزل صفحه 23 که شاعر در آن از کلمات و اصطلاحات و تعابیر امروزی به نفع زبان و فضای امروزی بهره برده است؛ اصطلاحات و تعابیری چون: «دستبند»، «گرفتار چند و چون»، «کفش پاشنهدار»، «علاقهمند»، «قهوه تلخ»، «میز چهارم»:
«نخواه بنده پابند و دستبند شوم
نیامدم که گرفتار چون و چند شوم
کشیده نعمت خود را به راستی به رخم
اجازه داد به روح و روان پرند شوم
ولی چه سود که همواره ناگزیرم کرد
برای خرده نگاه تو مستمند شوم
نیاز دارم زیباتر از خودم باشم
مگر به چشم تو زیبانظر پسند شوم
که کفش پاشنهداری بپوشم و شاید
کنار آن قد رعنا کمی بلند شوم
فقط اسیر خودت خواستی مرا، تنها
علاقهمند شدی تا علاقهمند شوم
بخواه قهوه تلخی بیا به میز چهار
بکش به آغوشم تا دوباره قند شوم»
اگر چه معماریان در رساندن خود به زبان امروزی تلاش قابل تحسینی دارد اما در زبان قدیمی و یا نزدیکتر به آن موفقتر است؛ چون غزلهایش را در آن زبان با تسلط بیشتر به سرانجام میرساند و در آنجا زبان جاافتادهتری دارد.
در غزل صفحه 27 نیز که امروزیتر است و یکسره و یکپارچه به زبان امروزی سروده شده، جا نیفتادن ابیات و قوی نبودن زبان و شیوا نشدن کلام و بیان، آن را از یک غزل خوب دور کرده است. در واقع، تازگی و نوگرایی در غزل باید به شیرینی و شیوایی غزل نیز منجر شود؛ اگر نشود، چه ارزشی میتواند داشته باشد و چقدر توانایی تاثیرگذاری دارد؟
غزل زیر نهتنها از نوع بیانش میتوان آگاهانه سرودن را فهمید، بلکه همین بلند بودن مصراعها نیز حکایت از قصد و نیتی قبلی در سرودن دارد؛ کاری که به واسطه پر کردن وزن، بسیار ممکن است که شاعر مجبور به آوردن کلماتی اضافی شود. این روش، یکی دو دهه رواج بیشتری یافته است:
«بر اساس روانشناسی اسم، تو به من سخت میشوی معتاد
بر اساس حقایق عینی، مهر تو در دل حقیر افتاد
بر اساس روانشناسی رنگ، رنگ چشمم عجیب جذاب است
پس چرا من اسیر جاذبهام، تو مرا بردهای ولی از یاد؟!
مردهشور این روانشناسی را... این فروید همیشه عاصی را...
آه از این جهان وارونه! وای از این علوم بیبنیاد!
بر اساس روانشناسی خط، خط و خالم گرفته چشمت را
این گرفتن به کوری انجامید، شدی از قید و بند من آزاد
آه کفبین کوچهها برگرد، دست خود را نمیکشم این بار
باورم شد که راست میگفتی، روشنم کن نمیکشم فریاد» همچنین تکرار کلمه «روانشناسی» غزل بالا را آزار میدهد و آن را دچار افت میکند. ضمن اینکه بیت چهارمش نیز دچار ضعف تالیف است، زیرا «وقتی کسی اسیر خط و خالی شود، کور میشود و چیز دیگری را نمیبیند اما از قید و بند آزاد نمیشود، اتفاقا در قید و بند میافتد».
درست است که ورود راهله معماریان به زبان غزل امروز تاوانهایی دارد و آن را دچار نشیبهایی میکند اما میتوان آن را به مرور زمان و با تجربههای تازه تبدیل به امری مثبت و شایسته کرد. در کنار این امر، شاید بتوان گفت مثبتترین نکتهای که در نوگرایی و امروزی سخن گفتن به دست میآید، شجاعت و بیپروایی است که اگر تبدیل به عصیانی آگاهانه شود، شاعر برگ برنده را در دست خواهد داشت. در واقع حرکت به سمت تازگی و نوگرایی و امروزی شعر و غزل گفتن و معاصر خود بودن، خودبهخود و فینفسه برانگیختگی و عصیانی دارد که این عصیان و برانگیختی و دیگرگونه دیدن و دیگرسان نوشتن و اندیشیدن نو را به بار میآورد و به صورت طبیعی راه را برای تازگی و نواندیش بودن شاعران باز نگه میدارد. این تازگی و عصیان میتواند به فراخور روحیه و شخصیت و نوع نگاه شاعران متفاوت باشد و این نیز طبیعی است؛ مثلا عریانگویی در عاشقانهها و بیپرواییهای هر از گاهی زنانه راهله معماریان در دفتر شعر «آن یک نفر تو باش» نیز یکی از همینهاست که در آن شاعر از زبان تازه و امروزی و نگاه دیگرگونه در فضاسازی تجربی بخوبی برآمده است. اما چرا او در غزلهای دیگرش که زبانی قدیمی دارند این نوع زبان و نگاه و فضای آزاد را تجربه نکرده است؟ دلیلش دقیقا در همین زبان امروزی نهفته است؛ در همین معماریای که محتوا را نیز چون خود تغییر میدهد و راه را برای تازهتر شدن و نوگرا ماندن و رشد بیشتر در این راه باز میگذارد؛ اگر چه ممکن است در ابتدای راه، ضعیفتر از شیوههای دیگر عمل کند اما میبینیم که راهله معماریان در همه غزلهای دفتر «آن یک نفر تو باش» این گونه نیست و در غزلهای امروزیاش گاه سرتر از غزلهای قدیمیاش عمل میکند:
«ای ابرهای یائسه آبستنم هنوز
خون میچکد ز دست دل از دامنم هنوز
از خیر زندگیِ پیشین گذشتهام
شکر خدا که از سر لطفش زنم هنوز
با اینکه خرد و خاک شدم، سبز میشوم
ایمان بیاورید به من؛ این منم هنوز...
روحم حلول کرده ببینید و بشنوید
من در چراغ رابطه روشنم هنوز
موزونتر از گذشته خود درد میکشم
گرم است پشت حادثهها از تنم هنوز
من سایه فروغم و این هم نشانهاش
دارد جذام دکمه پیراهنم هنوز...
در سایه فروغ تو بعد از سی دو سال
افروخت آتشی که از آن خرمنم هنوز...
پروین اعتصامی دوران نمیشوم
من عاشق فروغ غزل بودنم هنوز»
در غزل صفحه 9 نیز این تازگی با بیپروایی در گفتاری زنانه و عریانی کلام یگانه شده است:
«...من همه تن خاکیام و شعلهور
تو همه تن عین بهشت برین
در پیِ تو سوختهام در هوا
خاک شدم، یافتمت در زمین...»
ارتباط بین کلمات و اجزا و بافت کلامی و ساختاری نیز به واسطه ایهام و دیگر ویژگیهای شعری بخوبی و زیبایی نشان داده شده است.
این یگانگی و ساختار معنوی بین کلمات و اجزا و نیز این تازگی و نوگرایی در نوع زبان و گفتار، توانسته محتوا را نیز به شکل خودش درآورد که طبعا این اتفاق یک امر طبیعی است، مگر این شاعر جایی از کارش بلنگد که در آن صورت این لنگیدن را به سایر اجزا و ویژگیها نیز تسری میدهد اما در غزل صفحه 30 ما با غزلی کامل روبهرو هستیم:
«این تویی در کنار همچو منی
هر چه شد شد فقط بگو سخنی
حیف از این لحظههای روحانی
که ندارد نبرد تن به تنی!
مثل اسطورهها سکوت نکن
جان افسانهها بخوان دهنی
ای صدایت عقیق سکرآور
حیف باشد لبی به لب نزنی!
از ثوابش کمی بدانی اگر
روزه این سکوت میشکنی
تو چه میدانی از من؟ آن مقدار
که ز یوسف شنیده پیرهنی
آنقَدَر در دلت صنم داری
که در آن گم شده است یاسمنی».