قتلعام مردم غزه توسط رژیم صهیونیستی ادامه دارد؛ جهان بهتزده شاهد بیرحمانهترین جنایات علیه زنان و کودکان فلسطینی است
صادق فرامرزی: آن حجم نحس و نامیمون باروت یا هر ماده دیگری که سری جنگی موشک ناانسانترین دوپایان جهان را حمل میکرد، تنها چند متر تا بیمارستان المعمدانی نواره باریک و تنها و شلوغ غزه فاصله داشت که آن کودکان بیخبر از همه جا آخرین فریاد درد خود را کشیدند، آخرین خنده معصومانه خود را روی لب نشاندند، آخرین آغوش مادر را لمس کردند که ناگهان انفجار، صدایی گوشخراش و در نهایت سکوتی لبریز از مرگ تمام آن جغرافیا را در دستان زندهکش خویش دفن کرد. از 25مهر 1402 و دهمین روز آشکارترین نسلکشی تاریخ سخن میگویم. شب بود و ظلمت، هر قابی که میآمد حیرت آدمی فزون میشد. رئیس بیمارستان در میان کوهی از جسد و جسمهای در خون غرق شدهای مقابل دوربینها ظاهر شد و گفت همین است؛ غزه همین بود. او قاصر از بیان بود و چشم شرمگین از دیدن و زبان به لکنت افتاده از تفسیر و انسان ایستاده به گوشهای در میان حجم نتوانستنهای خویش به روزنهای برای شدن فکر میکرد. تقویم میگوید از آن شب تا یلدا بیش از 60 خاموشباش خونین دیگر فاصله بود اما انسان معاصر طولانیترین شب خود را در آن بامداد که رگههایی از سوز سرما داشت، سپری کرد.
حالا بیش از 330 شب از آن یلدای سرخ پاییز میگذرد. نام بیمارستان المعمدانی با خطی کمرنگ روی لوح سیاهشده ذهنمان جا خوش کرده. شبهای زیادی پس از آن شب آمدند و آخرالزمان را بار دیگر به رخمان کشیدند و رفتند و کودکان دفن شدند و با جنایتی دیگر از نبش قبر خاطرات سیاه بیدار شدیم و دوباره خوابیدیم و سرانجام به جنگ با عادتها رفتیم و خواهینخواهی عادت کردیم و ناظری شدیم که به دیدن رنج خو کرده است. 330 شبانهروز نسلکشی با کیفیت بالایی مقابل دیدگانمان پخش شد و آموختیم جبر رنجآلود این جهان به قدر تمام ضحاکهای تاریخ خونآشام است. ما دیگر در نوشتن هم مثل روزهای نخست نخواهیم شد. هیچ قصهای را نمیتوانیم به پایان برسانیم، هر جزء این داستان ما را یاد جزئی جداشده از تنی بیجان در گوشه دیگر میاندازد. به چشمان هر دختر، خنده هر پسر، گریه هر مادر و دستان به آسمان رفته هر پدر که فکر میکنیم، یاد داستان دیگری میافتیم. در این 330 شبانهروز هر 9 دقیقه به پایان داستان یک انسان رسیدیم. هر 9 دقیقه جانی آرزوهایش را، دوستداشتنهایش را، خاطراتش را و البته رنجش را کنار نهاد و زیر سایه بیبرکت انفجاری جان سپرد. آنها کشته شدند و ما بیشتر دریافتیم در این سیاره رنج، چه نظارهگران پرشماری شدهایم. حالا ما برادران و خواهران زیادی داریم که نام هم را نمیدانیم اما از رد رنجهای مشترکمان به خویشاوندان هم تبدیل شدهایم. از شرق تا غرب جهان، از هر تیره و طایفه و با هر الفبایی به یک زبان درد میکشیم، زبانِ آه! حالا آه کشیدن است که به ما یادآور میشود لشکر انسانهای تنهایی که نخواستند عادت کنند، چه زیاد شده است. ما در میان تمام نتوانستنهایمان به دنبال نشانهای از خواستن میگردیم. خواستن یعنی نپذیرفتن آنچه هست و ما میخواهیم چنین نباشد.
***
330 روز از 1190 سالی که بی شما گذشت را ما چنین گذراندیم. ما خواستیم عادت نکنیم تا بتوانیم امیدوار به فریادرسی شمایی باشیم که خونخواه تمام مظلومان جهان هستید. ما تقویممان را روزبهروز با رنج بیشما بودن سپری کردیم و میدانیم به اندازه تمام آههایی که از جگر مظلومان تاریخ نواخته میشود یک استغاثه «العجل» به پیشگاه حضرتتان میرسد. شما که سرانجام سرآغاز عدالت خواهید بود. به نام انتظارتان به هر چه جز واژه مقدس عدل، «نه» میگوییم.