چندی پیش مصطفی تاجزاده نامهای از زندان منتشر کرد که به این بهانه، عبدالکریم سروش نیز در یادداشتی با عنوان «عیسی بر صلیب» که در کانال تلگرامیاش منتشر شده، دفاعیهای برای او نوشت. فارغ از محتوای بیارزش نامه تاجزاده که بر سیاق همیشگی او بود اما دفاعیه سروش از او جای تامل داشت. سروش در این یادداشت کوتاه دچار 3 خطای شناختی شده است؛ نخست آنکه ماجرای به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی را پذیرفته است، دوم آنکه فهمی عامیانه و در تناقض با دموکراسی مطلوب خود از جمله «صدای مردم، صدای خداست» ارائه کرده است و سوم آنکه برداشتی سطحی از ماکیاولی را به رشته تحریر درآورده و در اینجا هم به لوازم سخن خود التفات نداشته است.
خطای اول او در حالی است که همزمان به عدالت علی(ع) اتکا و استناد میکند. سروش به نیکی اعتقاد امام اول شیعیان درباره سرنوشت عیسی مسیح(ع) را میداند. اگر همچنان عدالت تاریخی علی(ع) برای او مرجع است، باید به او متذکر شد که اعتقاد ایشان درباره مسیح و تاریخ رسولان چه بوده است.
اما عمده نقد ما بر متن مشارالیه از دریچه فلسفه سیاسی بوده، بنابراین متوجه 2 خطای دیگر اوست؛ 2 خطایی که دست بر قضا و همزمان از وجود دو تناقض در اندیشه سیاسی سروش حکایت دارد. میدانیم که فیلسوف باید به لوازم سخن خود پایبند و متوجه باشد. همچنین توقع میرود سروش به عنوان یک فیلسوف، به آرمان حقیقت و دستکم تقرب به آن وفادار باشد.
* صدای مردم، همیشه صدای خدا نیست
صدای مردم تنها در صورت انطباق با حقیقت میتواند صدای خدا باشد. اگر نیت و هدف آنها هم منطبق با حقیقت باشد، انطباق مذکور بیشتر خواهد شد. در نهایت، انگیزه کسب رضای خدا این انطباق را حداکثری خواهد کرد. فرض کنیم مردم و حتی تمام مردم، از استبداد دفاع کنند، یا رأی به مجاز بودن بردهداری بدهند، آیا در این صورت هم سروش خواهد گفت صدای مردم، صدای خداست؟
قابل اشاره است که خاستگاه این جمله معروف، عامیانه و لاتین است و پیش از دوران روشنگری مطرح شده است اما بیشتر نویسندگان و روزنامهنگاران و حتی استادان دانشگاه تصور میکنند از دوره روشنگری و مشخصا از زبان ژان ژاک روسو این جمله متولد شده است.
به هر روی نتیجه محتوم این گزاره و انگاره، ابزاری شدن خدا و قرارگرفتن دین در گرو خواست و اراده مردم خواهد بود. این درست همان چیزی است که ماکیاولی میخواست. او بیآنکه منکر دین باشد و ضمن اعتراف به ارزش دین برای حفظ دولت و جامعه اما خواهان قرار گرفتن دین در دل دولت و عدم استقلال آن بود. از این رو دست بر قضا این سروش است که یکی از مهمترین ایدههای ماکیاولی را برگرفته است.
از سوی دیگر، اگر با مبانی روسویی به مواجهه با سروش برویم، باید بگوییم گزاره مذکور به معنای ترجیح برابری و ستیز با هرگونه ساختار قانونمند است و این با لیبرال- دموکراسی مطلوب سروش بویژه با خوانش پوپری - کارل پوپر - نمیسازد؛ چه در نزد او، نه اکثریت و نه حتی افراد که یابد قانون آن هم قانون لیبرال حاکم باشد. افزون بر اینها، با ملاک قرار دادن گزاره مذکور و یکی دانستن صدای خدا و صدای مردم، سروش چارهای ندارد جز اینکه از نتیجه انتخابات در ایران، دستکم در بیشتر دورهها حمایت کند، همچنین به برآمدن جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیه که با رأی بیش از ۹۸ درصد بوده، تمکین کند. این تمکین و پذیرش به هیچ وجه با سکولاریسم مورد ترویج وی سازگار نیست.
علاوه بر اینها، سروش میداند که تولد سیاست مدرن با ماکیاولی بوده است، همچنین او بوده که ترکیب دموکراسی با مونارشی و آریستوکراسی را پیشنهاد داد و همچون منتسکیو از نظام اختلاطی دفاع کرد. دیگر اینکه ماکیاولی همواره از حاکمیت قانون دفاع میکرد و ظاهر شدن حکومت در نقش جانور(شیر و روباه) را تنها برای شرایط خاص و بحرانی مجاز میدانست. همه اینها خصوصیت دولتهای مدرن و دموکراتیک غربی در جهان امروز است بنابراین سروش اگر میخواهد چنان مواجهه رمانتیک و شورانگیزی با ماکیاولی داشته باشد، چارهای جز تقابل با همه این دولتها ندارد؛ امری که هرگز توسط او اتفاق نیفتاده است.
* سخن نهایی
سروش در ۲۵ مرداد سال ۱۳۸۲ طی مصاحبهای با ایرنا، بر جمله «صدای مردم، صدای خداست» اتکا کرده و آن را در نبود وحی نبی، تنها راه شنیدن صدا و سخن خدا میداند. در همان زمان او به طورخاص مروج دموکراسی پوپری بود. بنابراین تناقض مورد ادعای ما تنها به امروز سروش و تجلیلش از تاجزاده بازنمیگردد.
دیگر اینکه صدای مردم میتواند صدای خدا باشد اما مطلق کردن این انگاره و تعدیل نکردن آن، جز به آنارشیسم منتهی نمیشود؛ آنارشیسمی که نه جایی برای دین میگذارد، نه جایی برای دموکراسی.
درباره تلقی او از ماکیاولی نیز ذکر این نکته بهعنوان نکته نهایی کفایت میکند که برداشت سروش از ماکیاولی هم بهشدت بدبینانه و عامیانه است؛ گویی ماکیاولی و شیطان یکی هستند. در حالی که در اندیشه ماکیاولی برخی واقعبینیها و حکمتهای قابلاعتنا وجود دارد.
----------------------------------
پینوشت
1- یک ضربالمثل لاتین وجود داردکه میگوید:
Vox populi، vox Dei، یعنی صدای مردم صدای خداست.
2- درکسول سیمور در مقالهای با عنوان « Is the voice of the people in politics, the voice of God?» مینویسد: «نظام سیاسی کنونی غرب صدای خدا نیست... من معتقدم این صدای مردم است. شما در کتاب سموئیل باب یک ببینید، بزرگان اسرائیل نزد سموئیل رفتند و درخواست پادشاهی مانند سایر ملل کردند. سموئیل ناراضی شد و با خدا دعا کرد. خدا به سموئیل گفت این سموئیل نیست که آنها رد کردند، بلکه خدا را بهعنوان پادشاه رد کردند. من معتقد بودم ما، سیاستمداران را خدای زندگی خود ساختهایم. سموئیل به مردم هشدار داد، اما آنها اصرار داشتند که میخواهند پادشاهی بر آنها حکومت کند تا نبردهایشان را انجام دهند. این صدای خدا بود؟...»
https://suntci.com/is-the-voice-of-the-people-in-politics-the-voice-of-god-p5503-129.htm