printlogo


کد خبر: 292235تاریخ: 1403/6/29 00:00
آزادی وارونه
خیاط پادشاه؛ صاحب ایدئولوژی زن، زندگی،آزادی

در ایالت ویردیانا که یکی از ایالت‌های کشور دوردست بود پادشاهی بسیار  اهل خانه و خانواده می‌زیستیده که بیشتر به قسمت نسوان در خانه و خانواده علاقه داشت به طوری که دوست نداشت خانمی تنها باشد و علاقه داشت که برای زنان دربارش دوستان جدید پیدا کند!  او که بسیار دغدغه زنان و مشکلات حوزه آنان را داشت و شب‌ها از فکر مشکلات جماعت نسوان سرزمینش  تا صبح به خود می‌پیچید و خوابش نمی‌برد، چاره‌ای اندیشید تا تعداد بسیار زیادی از آنان را به مدت طولانی در سرایی از قصر جمع کند و به مشکلات آنها شخصا رسیدگی کند. پادشاه شب و روز به رفع مشکلات زنان می‌پرداخت و سایر امور مملکت را رها کرده بود. روزی وزیر نزد پادشاه آمد و گفت جانم به قربانت از سیاست مدبرانه حضرت عالی مملکت رفته است روی هوا. چه تدبیری اندیشیده‌اید؟ پادشاه گفت: ای وزیر! من که پادشاه هستم! تو چه اندیشیده‌ای؟ وزیر که صورتش کاملا پوکر‌فیس شده بود گفت: به میان مردم بروید و حداقل با آنان سخنی بگویید. پادشاه گفت: حال چه بپوشیم؟ ما که لباس درخور نداریم. همه لباس‌های‌مان تکراری شده است و لباس جدید نداریم. از این جای تاریخ به بعد دیگر خبر موثقی از وزیر در دسترس نیست!
 پادشاه دستور داد خیاط را به قصر فراخوانند.
 خیاط آمد و پس از ابراز تملقات فراوان در محضر پادشاه گفت: اعلیحضرت دستور بفرمایید چه بدوزم برای قامت مبارک‌تان؟ پادشاه گفت: چیزی بدوز که هر زنی مرا دید کف و خون قاطی کند و جذب و مطیع من گردد. خیاط گفت: اگر زن‌های زیادی مجذوب شما گردند چه؟! 
پادشاه: چه و کوفت! چه و زهر زنبور ملکه!  خب همه را به قصر می‌آوریم دیگر! 
 خیاط گفت: جانم به قربانت اولا که قصر این همه جا ندارد. ثانیا هزینه سکونت آنان نیز آن هم با این تورم به گردن مبارک جناب‌تان می‌افتد. ثالثا برای‌تان حرف درمی‌آورند که پادشاه، جماعت نسوان را دربند کرده است و مخالف آزادی زنان است!
پادشاه گفت: پس تو می‌گویی چه غلطی کنیم ای خیاط؟ 
خیاط گفت: با پارچه‌های ابریشمی جادویی لباس‌هایی باشکوه و خاص برای زنان می‌دوزیم و در بازار پوشاک با قیمت ارز دولتی عرضه می‌کنیم تا زنان بخرند و بپوشند و زندگی کنند و خیال کنند معنی آزادی همین است. بعد هم اعلام می‌کنیم هر کس این لباس‌های خاص پادشاه پسند را  نپوشد احمق است. به این صورت به جای اینکه زنان را به قصر بیاورید و از باقی جماعت بی‌خبر بمانید می‌توانید در شهر به میان مردم بروید تا  مشکلات‌تان همگی یک جا حل بشود و مردان سرزمین‌تان هم از این تدبیر شما در شگفت بمانند!
پادشاه از ایده خیاط آنچنان به وجد آمده بود که در گنج خود نمی‌پوستید و گویی در راست‌روده‌اش بزم عروسی بر پا بود. پادشاه خم گشت و از  توی جورابش پاداش هنگفتی به خیاط داد و لقب او را از خیاط دون‌پایه به وزیر خیاطان  ارتقا داد. 
خیاط بودجه‌ای هنگفت از پادشاه طلب کرد و بازار را چنان از این لباس‌های ابریشمی نادیدنی پر کرده بود که گویی لباس نبود و پشگل بود  از نظر فراوانی و تنوع نادیدنی‌ها! مردم هم لباس نادیده را از ترس احمق خوانده‌شدن، دیدند و پسندیدند و خریدند و پوشیدند.
پادشاه که دید کوچه و بازار از زنان دلخواه پر شده است زنان قصر خود را مرخص نمود و سر به کوی و برزن نهاد و مانند مردمان عادی در میان بازار می‌چرخید و به مشکلات آنان از نزدیک و فیس تو فیس رسیدگی می‌کرد! خیاط هم به خود ارتقای درجه داد و به‌عنوان پادشاه در ویردیانا به تخت نشست و تصمیم گرفت سلطنت ابریشم‌های نادیدنی را به کشورهای دور و نزدیک از طریق فضای مجازی ارسال کند.

Page Generated in 0/0053 sec