در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
زیرا مغازه و بانک آتش زدیم آری!
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید که یک برانداز، فرهاد را گرفته
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
گرفت عکس و فرستاد واسه من و تو
یکی روبهی دید بیدست و پای
که ارده عسل خورد و پادار شد
زان یارِ دلنوازم، شُکری است با شکایت
آغوش رایگان داد، گوشی من چرا زد؟
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
چون براندازی لختی هم نمودیم و نشد