وارش گیلانی: دفتر شعر «گلها همه داوودیاند» سروده «محمدتقی عزیزیان» دربرگیرنده غزلهای 4 بیتی تا 11 بیتی (به علاوه یک غزل به هم پیوسته و یک غزلمثنوی)، 3-2 مثنوی، یک ترکیببند عاشورایی و تعدادی رباعی و دوبیتی است که در آخر کتاب آمدهاند.
محمدتقی عزیزیان متولد 1362 است؛ شاعری ۴۱ ساله که طبعا هنگام سرودن شعرهای «گلها همه داوودیاند» در سنین پایینتری قرار داشته است.
شعرهای این دفتر مذهبی و دینی (آیینی) درباره کعبه، حضرت محمد(ص)، حضرت زهرا(س)، حضرت علی(ع)، حضرت امام حسن(ع)، ماه رمضان، غدیر خم، حضرت مهدی(عج)، کربلا و امام حسین(ع) و شهدایش، حضرت ابوالفضل(ع)، حضرت علیاکبر(ع) و... است. علاوه بر این، اشعاری که شاعر درباره عمل، حسرت و... سروده، از جمله اشعار دینی و مذهبی این مجموعه است.
غزلهایی در مجموعه اشعار آیینی «گلها همه داوودیاند» دیده میشود که در عین آیینی بودن، بسیار حسی و عاشقانهاند. در واقع، شاعر با اینگونه اشعار آیینی، بخشی از غزلهایش را از لحنها و مقامهایی که صرفا مناسب هیاتها و مراسم عزاداری باشد بیرون میکشد و وسعتی دیگر به آنها میدهد تا این دسته از اشعار ظرفیت آن را داشته باشد که در جاهای دیگر هم خوانده و شنیده شود؛ یعنی نوعی غزل آیینی که کلاس دیگری - به جز کلاس هیاتها و مراسم عزاداری - میطلبد تا در آنها خوانده شود. در واقع شاعر با اینگونه اشعار، غزلش را از اندوهی دیگر پر کرده است؛ اندوهی عاشقانه و حتی به نوعی عاشقانهای شادمانه:
«افسرده کنج غربت خود جا گرفتهاند
این بیتها بدون تو مولا، گرفتهاند!
شور وصال، لحظه دیدار، انتظار
این واژهها کنار تو معنا گرفتهاند
تسبیح اشکهای تو افتاده بر زمین
مردابها قیافه دریا گرفتهاند
حسی شبیه ریزش باران به من بده!
دلها به شوق روی تو نجوا گرفتهاند
حسنختام هر غزلم جمعه میشود
این شعرها ز دست تو امضا گرفتهاند»
غزل نخست برای حضرت علی و غزل دوم عاشورایی است؛ غزلی که بیتی به این زیبایی دارد:
«اشک شما تسبیحهای پاره است
وقتی که میآید محرم دلخوشم»
و غزل ۳ هم پیرو همان ۲ غزل اما نسبت به آن دو، شباهت بیشتری به مرثیه دارد، البته مرثیههایی که هدفشان صرفا ایجاد شور و حرارت نیست. ما در شعرهای آیینی معاصر و گذشته خود، خاصه در اشعار عاشورایی، اشعار انقلابی کم نداشتهایم اما در این میان، ترکیببند محتشم و شعر خوشدل تهرانی مشهورترند؛ همانی که گفت:
«بزرگفلسفه قتل شاه دین این است
که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است
حسین مظهر آزادگی و آزادی است
خوشا کسی که چنینش مرام و آیین است...»
اما بسیاری از اشعار آیینی محمدتقی عزیزیان صرفا توصیفی است و حرفهایی از این دست که انقلابی باشد یا اینکه نقش اجتماعی و فلسفی آن پررنگ باشد، کمتر دیده میشود؛ غزلهایی که نوع توصیفهایشان گاه حتی به آیینی بودن یا نبودن شعر چندان کمکی نمیکند، یعنی در رشد و ارتقای معنوی آن، ضمن اینکه گاه در چنین شعرها و غزلهایی، ابیاتی خاص، حرف و زیبایی خود را به رخ میکشند، مثل بیت آخر غزل زیر، در صورتی که باید همه ابیات یک شعر یا غزل در این حد باشند؛ ابیاتی از این دست یا مشابه آن، یا در تنوع دیگر خود:
«خیل شهیدان تو 73 تن بوده عزیز!
من از شهیدان توام وقتی به این در میرسم»
اینک کل غزل 3:
«وقتی از اوج نیزهها سر میزنی، سر میرسم
از بیت اول ناگهان؛ تا بیت آخر میرسم
طبل و لباس مشکی و زنجیرها و روضهخوان
یعنی «کبوتر با کبوتر» با کبوتر میرسم
تکلیف شعرم را بگو، ۶ ماهه روشن میکند
از هر دری دورم کنی از راه دیگر میرسم
از میمنه بر میسره، از خیمهها بر کشتهها
گاهی به اصغر میرسم، گاهی به اکبر میرسم
خورشید خاک افتاده و برخاسته شور از زمین
زاغی سیهروزم که در غوغای محشر میرسم
یک شب شبیه چاوشی سمت خراسان میروم
یک شب معطر میشوم، از سمت قمصر میرسم
خیل شهیدان تو 73 تن بوده عزیز!
من از شهیدان توام وقتی به این در میرسم»
مثنویهای دفتر «گلها همه داوودیاند» هم کموبیش سرنوشتی چون غزلهای این مجموعه دارند؛ سرنوشتی که اغلب از طریق توصیف صرف شکل میگیرند؛ بیهیچ جهانبینی آیینی و بینکات و ظرایف گفتاری. خلاصه کلام اینکه شعر و غزل این دفتر با صرف توصیفهایی از این دست که «رود گیج سراشیبی گیسویت، موجها پریشان مویت، کوهها مات تو و آفتاب از وسط دو دیده تو سر میخورد و...» شاعر را به سرمنزل مقصود نمیرساند؛ به مقصدی که کسب معرفتش از طریق پشتوانههای ادبی و تجربههای شخصی (که گاه شاعر را به کشف و شهودهایی نیز میرسانند) و مطالعه کتابهای دینی است؛ کتابهایی که منبع و اصلند. در واقع هر شاعری که بخواهد یک عمر با توصیف صرف از دین و آیین و بزرگان دین بنویسد، یا حتی صرفا با توصیف از ملیت و عشق و دیگر مسائل، طبعا در همان دایره توصیف خواهد ماند و خود را در آن حبس خواهد کرد، اگر چه این محدوده، محدوده توصیف، دایره وسیعی و میدان جولان فراخی هم داشته باشد، اگر چه در این محبس یا دایره وسیع، دورها و گشت و واگشتهای زیبای توصیفی را شب و روز دوره کنیم:
«رودها گیج سراشیبی گیسویت
موج در موج، پریشان سر مویت
کوهها مات تو بودن که سر میزد
آفتاب از وسط طاق دو ابرویت
آسمان در تب باریدن چشمانت
ابر اردو زده بر خلوت زانویت
گردنآویز قشنگیست برایت ماه
حلقه دور زحل نیز النگویت
چشم در راه نشستند، پریشان حال
فصلها در پی برگشت پرستویت»
گاه نیز محمدتقی عزیزیان در مجموعه اشعار آیینی «گلها همه داوودیاند»، برای گریز از توصیفهای صرف، به کنایهها پناه میبرد، تا تغییر در غزلش را از این طریق - حالا آگاهانه یا ناخودآگاه - نشان دهد و این در حالی است که کنایهها در شعر چندان میانهای با جزئینگری و تجربهها و نگاههای کاشف ندارند. از این رو، بهتر است کنایه محوریت شعر را به دست نگیرد و میداندار نباشد، اگر چه اغلب توانسته در حتی یک چاشنی و طبعا فراتر از آن به شیرینی و زیبایی شعرها کمک کند یا در ابیاتی نقشآفرینی کند؛ نقشی که بیشتر به تداوم معنایی شعر کمک میکند اما نمیتواند کلیت شعر را در بر بگیرد و روی آن موثر باشد.
در هر حال، محمدتقی عزیزیان در غزل زیر (و طبعا چند غزل دیگر)، کمی متفاوت از غزلهای قبلی که صرفا توصیفی بودند، عمل کرده است، اگر چه در این غزل گاه از زیباییها دوری میکند:
«گم گشتهایم راه خودت را نشان بده
خورشید روی نیزه لبت را تکان بده!
بگذار چشمهای غزل گریهات کنند
قدری به برکههای دلم آسمان بده
دارم به ارتفاع غمت وصل میشوم
میترسم از شکوه غمت... نردبان بده
تنها شدم شبیه تو در دشت نینوا
در من بدم! به لکنت شعرم زبان بده
غم داشتیم و مجلس ماتم گذاشتیم
پای عمل رسید ولی کم گذاشتیم...
با لقمه حرام نشستیم روبهروت
چون استخوان، هماره شکستیم در گلوت...
آقا به روی نیزه سرت را تکان بده!
گم گشتهایم راه خودت را نشان بده»
اما دوبیتیهای آخر این دفتر.
دو بیتی اول که بیشتر شبیه شعرهای فکاهی است تا شعری جدی، اگر چه به نظر میآید که شاعر در جدیت آن کوشیده است، یعنی اینکه وقتی میگوییم: «برای دیدن تو هر تیر برق به دستش چراغی است» یا این اصطلاح ظریف که «چشمت را گرفته»، بیشتر به کار فکاهیون میخورد تا شاعران اشعار جدی:
«نگاهت چشم یاغی را گرفته
که از گلها سراغی را گرفته
برای دیدنت هر تیر برقی
به دست خود چراغی را گرفته»
و دیگر اینکه باید گفت ظهور حضرت مهدی(عج) در راه تجلی پیدا کردن جهان و شکوفایی خوبیها و زیباییها و ارزشهای جهان است، نه اینکه برای پاره کردن جملهها و خاککردن واژها، تا نعوذبالله جهان را وارونه ببیند و صرفا کاخها را به تلی از خاک بدل کند که انگار نعوذبالله برای خراب کردن و خرابه کردن دنیا خواهد آمد. درست است منظور شاعر برانداختن بنیاد کاخهای ظلم است اما تصویری که شاعر ارائه میدهد جز ویرانی و خرابی را تداعی نمیکند، در صورتی که حضرت برای روشنایی و آبادی جهان میآید، نه شبیه آنچه شاعر میگوید و نیز فراتر از این:
«ظهورش جملهها را پاک میکرد
هزاران واژه را در خاک میکرد
کنار او جهان وارونه میشد
تمام کاخها را خاک میکرد»
بعد اینکه چرا باید در یک رباعی عاشورایی از اصطلاح «از دهن افتادن» استفاده کنیم که بیشتر در حرفهای معمولی و محاوره کاربرد دارد و در شعرهای طنز و نیمهطنز، مگر اینکه شاعری بتواند به درستی و زیبایی این «از دهان افتادن را با شهر شام و شامی دیگر» ربط دهد. به نظر من لازم نیست هر جا که تعبیر جالبی به ذهنمان رسید که ناگفته بود و ظاهرا عجیب، به زبان آورده یا بنویسیم، مثل همین «از دهن افتادن شام» که شاعر میخواسته با شهر شام ربطش بدهد به واسطه حضرت زینب(س) و طبعا آن را به واقعه قبل و بعد از کربلا که البته نتوانسته. به نظر من، تاوان این نتوانستن بیشتر از نپرداختن و نیاوردن اینگونه حرفهایی است که با جدیت جور درنمیآید یا ما توانایی آن را نداریم که جورش کنیم:
«تا قرعه به نام من میافتد مردم!
دلشوره به مرد و زن میافتد مردم!
میگفت سر بریدهای، بیزینب
این شام هم از دهن میافتد مردم!»
مجموعه اشعار آیینی «گلها همه داوودیاند» از محمدتقی عزیزیان را نشر سوره مهر در 59 صفحه چاپ و منتشر کرده است.