printlogo


کد خبر: 292862تاریخ: 1403/7/18 00:00
نگاهی به مجموعه ‌شعر «پری‌روز» سروده حسنا محمدزاده
غزل‌هایی در شور و شراره‌های دانایی

وارش گیلانی: کتاب شعر «پری‌روز» دربرگیرنده‌ 44 غزل‌ از شاعری متولد 1361 است.
حسنا محمدزاده از غزلسرایان شناخته‌شده‌ روزگار ما است؛ شاعری که نه تنها غزل را به قاعده و رسا و شیوا می‌گوید، بلکه غزل‌هایش خالی از از دقایق و ظرایف شعر امروز نیست. شاید نتوان همه‌ غزل‌های او را در ردیف «غزل نو» قرار داد اما با اطمینان می‌توان غزل‌های او را در ردیف غزل امروز قرار داد. بالطبع این به آن معنی نیست که غزل‌های حسنا محمدزاده همواره و یکسره و به تمامی خالی از اشکال است. در واقع هیچ شاعری نیست که بخش کوچکی یا بخشی یا بخش‌هایی از اشعارش دچار ضعف و سستی و ناکارآمدی نباشد. مهم در این میان آن است که شاعر سهمی از شعر درخشان و عالی در کارنامه‌ خود داشته باشد؛ شعری درخشان و رو به تکامل، اگرنه هر شاعری کم‌وبیش ضعف‌هایی دارد که آن را در بعضی از شعرهایش آشکار می‌کند. مهم این است یک شاعر در بعضی از شعرهایش چقدر از قدرت و توانایی خود را توانسته بروز دهد و آن را در بخشی از شعرهایش چگونه پیاده کند و نشان دهد؛ چون که شأن، مقام و درجه هر شاعری به شعرهای خوبی است که سروده، نه به شعرهای بد و متوسطش.
حسنا محمدزاده شاعری غزل‌سراست اما در دیگر قالب‌های شعر کلاسیک هم باید شعرهایی داشته باشد؛ شاعری که گاه شعرهای نیمایی هم می‌گوید و دستی هم در نقد و نظر شعر امروز دارد.
غزل‌های محمدزاده جدا از غزل نو یا غزل امروز بودنش، کمتر خالی از حرف است؛ حرفی که گفتن دارد و در عین حال شاعرانه است؛ مثل 2 بیت زیر که تصویری هم نیست اما حرفی نغز را در یک شاعرانه و عاشقانه‌ آرام جا داده است:
«غم زمانی که به من دل بسپاری بد نیست
غصه وقتی که مرا دوست بداری بد نیست
خم سربسته‌ من! منتظرم باز شوی
به هوایت همه‌ عمر خماری بد نیست...»
گاه نیز فصاحت کلام، ابیاتی از غزل‌های محمدزاده را سرشار از کلامی نغز می‌کند؛ یعنی محتوای شعر به خودی خود حرف چندانی برای گفتن ندارد اما شاعر با زبانی که فصیح و بلیغ و شیواست، محتواآفرینی می‌کند. هیچ‌یک از ابیات زیر دچار سستی و ضعف نیستند؛ همه در غایت قدرت و شیوایی بیان شده‌اند؛ اگرچه تکرار کلمه‌ «تن» در ۲ بیت (آن هم با این فاصله‌ کم)، کمی از فصاحت کلام می‌کاهد. 
«حالا تو مراد منی و شعر مریدت
حالا نفسی، می‌شود آیا نکشیدت؟!
هر بار گره خورده نگاهت به نگاهم
یک چشم به حرف آمد و یک چشم شنیدت
دلبستگی ساقه‌ خشکیده و ریشه‌ست
دل بستن انگشت من و موی سپیدت
بی‌عطر تنت سخت پریشانم و ‌ای کاش
می‌شد کمی از حجره‌ عطار خریدت
ای شانه‌ تو خانه‌ترین خانه‌ ممکن!
سرمستم و در دست من افتاده کلیدت
دل را به تنم می‌کنم و با تو می‌آیم
پیراهن بخت است، الهی به امیدت!»
با این همه، حسنا محمدزاده با همه‌ زیرکی و هوشمندی‌اش در شعر، گاه دچار افت کلامی و شعری می‌شود؛ گاه افتی چشمگیر و گاه افتی اندک؛ مثلا افت اندک و کمی بیشتر از اندک خود را در غزل زیر با کلمه‌ «عزیز» نشان می‌دهد؛ کلمه‌ای که ردیف شعر است و در یکی از حساس‌ترین نقطه‌ یک غزل مدام در هر بیت تکرار شده است. این کلمه به جای اینکه بر بار معنوی و محتوای اثر بیفزاید، از بار و محتوای آن می‌کاهد؛ آنقدر که غزل را تبدیل به یک غزل متوسط یا تقریبا خوب کرده است. به هر حال ردیف و قافیه در شعر کلاسیک، خاصه در غزل، نقشی بسزا و خاص ایفا می‌کنند، تا آنجا که اگر این دو عامل از هر نظر با غزلی هماهنگ و یگانه نباشند، به راحتی آن غزل را دچار افت و کاستی و کوتاهی خواهند کرد؛ حال یک‌ جا کمتر و یک جا بیشتر و یک جا هم مثل غزل زیر:
«برآورید سر از خاک دانه‌های عزیز!
نشان دهید خدا را نشانه‌های عزیز!
خزان وزیده و تاراج کرده مزرعه را
قسم به جیب تهی‌تان خزانه‌های عزیز! 
چقدر قحطی مردانگی‌ست در کوچه
جنین مرده نزایید خانه‌های عزیز!
امان دهید به گنجشک‌های مستاجر
در این گرانی بی‌رحم لانه‌های عزیز!
به این زمانه‌ ژولیده و شب پرپشت
دوباره نظم ببخشید شانه‌های عزیز!
به یاری من و چشمان سرکشم بروید
برای هق‌هق امشب، بهانه‌های عزیز!»
محمدزاده در مجموعه‌ شعر «پری‌روز» غزل‌های تصویری و به نوعی سینمایی هم دارد؛ مثل غزل زیر که با نقاشی و تصویرسازی شاعرانه‌ خود نقش‌آفرینی می‌کند و روایتی تصویر را نشان مخاطب می‌دهد. می‌گویم «نشان مخاطب می‌دهد» زیرا خصلت یا قابلیت یا فهم نشان دادن در شعر، اصلی است که شعر را نه تنها از حرف‌های معمولی که حتی از حرف‌های فلسفی و اجتماعی و سیاسی و عاشقانه‌ صرف و خالی از مغز بازمی‌دارد و راه کشف و شهود را برای شاعر باز می‌گذارد، زیرا شاعر در این صورت است که اجرای یک ترکیب را درک و لمس و احساس می‌کند و این درک و لمس و احساس را با نشان دادن به مخاطب القا می‌کند، یا بهتر است بگویم، خود را با او یگانه و هماهنگ و یکی می‌کند:
«نگاه کردم و دیدم دلش قلم‌مو شد
مرا کشید ولی شکل نیمی از او شد
مرا کشید در آغوش بوم نقاشی
تمام انگشتانش چراغ جادو شد
دو چشم بودم از اول، دو چشم نیمه‌تمام
که جان گرفت به سویش دوید و آهو شد
وزید عطر سرانگشت او که موهایم
درید روسری‌ام را و باغ شب‌بو شد
به شانه‌ام نرسیده صدای موج آمد
دو دست کاغذی از بوم پر زد و قو شد
به حرف آمده بودند ذره‌های تنم
برای گفتنِ از او بی‌نشان هیاهو بود
قرار بود بکوچد به سینه‌ام که شبی
به یمن آمدنش لانه‌ پرستو شد
قرار بود به من جان تازه هدیه کند
ولی حکایت سهراب و نوشدارو شد
خیال بودم و در قاب زندگی کردم
همان که همدم هر روز میخ پستو شد
هنوز از نفسم بوی رنگ می‌آید...»
در ضمن اگر می‌بینید پایان غزل بالا با یک مصراع تمام شده است، این نوعی از ابتکارهای غزل امروز است و نیز چنین است غزل‌هایی که با یک بیت مقفا؛ بیتی که ۲ مصراعش با هم هم‌قافیه‌اند و با قافیه‌ غزل در تفاوت، بیت آخر یک غزل می‌شوند. دیگر اینکه منهای غزل‌های مذهبی و آیینی حسنا محمدزاده و نیز غزل‌هایی از او که مایه‌های دینی و مذهبی دارند، وی غزل‌های عارفانه و عاشقانه‌ای دارد که گاه صرفا عاشقانه و عارفانه نیست، بلکه در نوع خود و در نوع بیان و نگاه خود تفاوت‌هایی با بسیاری از غزل‌های امروزی دارد، زیرا در غزل‌های از این دست او زندگی جاری است؛ زندگی عاشقانه، زندگی عارفانه، زندگی روانکاوانه، زندگی اجتماعی، زندگی فلسفی که تجلی آن در غزل زیر - اینجا بیشتر در بعد اجتماعی‌اش - قابل احساس و رویت است:
«گفتی چه خبر؟ لال شوم جز غم نان هیچ
جز سیری بی‌قاعده‌ سفره‌ نان هیچ
گفتی چه خبر؟ آه گران‌تر شده لبخند
نفروخته تاریخ به ارزانی جان هیچ
دیگر خبری تلخ‌تر از اینکه دل و دین
در مشت ندارند به جز چند قران، هیچ؟
رد می‌شوم از راسته‌ شعرفروشان
دکان به دکان نیست به غیر از خفقان هیچ
دنیا زن جوراب‌فروش است و ندارد
هم‌قیمت یک جفت نگاه نگران هیچ
گردن بزنید آخر این شعر لبم را
تا از شب و تاراج نیارد به زبان هیچ
من عازم آن سوی زمستانم و دنیا
بسته‌ست برای سفرم یک چمدان هیچ»
غزل بالا یک غزل اجتماعی و شورشی است که در نوع شورش و اعتراض خود نوعی حماسه را متجلی می‌کند. در واقع شاعری که صرفا با عاشقانه‌هایش توصیف می‌کند، یا با حرف‌های دیگرش فلسفه می‌بافد و عرفان بلغور می‌کند، شاعر منفعلی است؛ در صورتی که غزل‌های اجتماعی حسنا محمدزاده، حرف‌های بسیاری در نهان و آشکار دارد؛ در کنایه‌های پررنگی از شعر؛ در حالی که کنایه‌ها در شعر اغلب قابلیت چندانی برای پررنگ کردن شعرها ندارند. منظور این است که در شعر، فلسفه و عشق و عرفان نیز باید در شعر تنیده و در آن استحاله شوند و رنگ و بویی از شعر بگیرند.
در کنار این امر، کلمات خاص به تنهایی یا در شکل اصطلاحات یا هنگام ترکیب شدن، نقش اصلی و اساسی در برجسته شدن و متفاوت و نو شدن بسیاری از غزل‌های حسنا محمدزاده دارند؛ مثلا در غزل زیر کلمات و تعابیری چون کوچه‌ پشتی، ترکیب خون، آنهای درون، آتش‌بس، امنیت، قشون، معمار، سقف، ستون و... غزل زیر نمونه‌ای از غزل‌های از این دست است؛ اگرچه ۲ بیت 6 و ۷ آن چندان جالب نیست و اگر حذف شود، بهتر است:
«فراری بوده‌ام از کوچه‌ پشتی جنونم را
به هم می‌ریزد اما دیدنت ترکیب خونم را
نگاهی بی‌تفاوت می‌کنم، هرگز نمی‌فهمی
تماشایت بریده دست زن‌های درونم را
دلم را سرزمینی بعد آتش‌بس تصور کن
که رونق داده یادت تاج‌وتخت سرنگونم را
تو تنها خاک موعودی که بوی امنیت دارد
تو سکنی داده‌ای در شاهرگ‌هایت قشونم را
دو معمار زبردستند لب‌هایت که با حرفی
مرمت می‌کنی ویرانی سقف و ستونم را
اگر یک جمله می‌گفتی، اگر یک «دوستت‌دارم»
صدایت پاک می‌کرد اشک‌های بدشگونم را
عروسک‌های کوکی می‌شناسندم، تو هم گاهی
بپرس از کودک روحت مرا و چند و چونم را
اگر این بار سالم برنگشتم از دل آتش
بپا کن در سکوت چشم‌هایت سووشونم را»
حرف آخر اینکه مجموعه‌ شعر «پری‌روز» حسنا محمدزاده را تا صفحه 30 نقد و بررسی کردم و 60 صفحه‌ بعدی‌اش ماند برای بعد. این نیز خود نشانه‌‌ای است از آن رو که این مجموعه، مجموعه‌ خواندنی و خوبی است.
 مجموعه‌ شعر «پری‌روز» از حسنا محمدزاده را انتشارات شهرستان ادب در 94 صفحه چاپ و منتشر کرده است.

Page Generated in 0/0073 sec