printlogo


کد خبر: 292890تاریخ: 1403/7/19 00:00
نگاهی به فیلم «در آغوش درخت» دومین ساخته بابک خواجه‌پاشا
در آغوش مخاطب

بهراد رشوند: تنها با یک نگاه کلی و اجمالی به لیست فروش فیلم‌های حاضر در گیشه، به‌راحتی می‌توان به یکه‌تازی سری فیلم‌های کمدی روی پرده نقره‌ای سینمای ایران دست یافت. آثاری بر پایه تبلیغات گسترده رسانه‌ای که با بهره‌گیری از تیم‌های بازیگری سرشناس، ارائه یک تیزر تماما زرد و بی‌محتوا و تنها با هدف کسب تجارت، بی‌تفاوت نسبت به درک و شعور مخاطب، سربسته از قِبل قدرت هنر هفتم، چپاول هنری می‌کنند. فیلم‌هایی که اکثرا با مطرح کردن شوخی‌های جنسی لاطائل و طرح داستان‌های فاقد تفکر، مدعی گرفتن خنده از جانب مخاطب هستند و شوربختانه، مخاطبانی که ملعبه دست تهیه‌کنندگان مبتذل‌ساز و عشق اسکناس می‌شوند. چه در گام اول و اکران فیلم در سینما، چه در گام دوم که حال با رندی هر چه تمام‌تر و همکاری پلتفرم‌های فیلم و سریال تحت عنوان «اکران آنلاین»، بیننده را مجبور به خرید بلیت برای تماشای آثاری عاری از هرگونه محتوا می‌کنند. 
در این میان، فیلمی مهجور، دور از تبلیغات پر سر و صدا، بدون داشتن نامی چندان آشنا در اسامی بازیگران و سازندگان، با اسمی شاعرانه و مُهر کانون پرورش فکری کودکان، اثری ۸۰ دقیقه‌ای را به بیننده عرضه می‌کند. «در آغوش درخت» فیلمی است که از همان دقایق ابتدایی، گرته‌برداری ساختاری خود از اتمسفر فیلمسازی «عباس کیارستمی» را به نمایش می‌گذارد. قاب‌های سبز و رنگانگی که یادآور «خانه دوست کجاست؟» می‌شوند و دیالوگ‌های ساده و عینا مفهومی که از قرابت معنایی خود با «طعم گیلاس» می‌گویند. پیرنگ کلی قصه با ردپای فیلم‌های «مجیدی» و «میرکریمی» در میانه فیلم جان گرفته و با تیتراژ پایانی و معرفی این دو به عنوان مشاور کارگردان، رسمیت می‌پذیرد. 
داستان درباره زوجی به نام کیمیا و فرید است که با وجود داشتن 2 فرزند با نام‌های طاها و علیسان، به علت وسواس‌های ذهنی و مشکلات جزئی و روانی کیمیا، قصد جدایی از یکدیگر را دارند. می‌توان گفت پلان‌های افتتاحیه، کلیت ماجرای فیلم را به صورت نمادین افشا می‌کنند. در پلان‌های اول یک طبیعت سرسبز و چشم‌نواز می‌بینیم و در ادامه، فضای بی‌احساس و یک پلان از تاریکی سقف تونل ظاهر می‌شود، که در تصویر بعد با اتصال به روشنایی آسمان به اتمام می‌رسد. این دقیقا خلاصه‌ای است مختصر از همه آن چیزی که این سینمایی به ما نشان می‌دهد. همه چیز با دیالوگ‌های بامزه و معرفی کاراکتر دوست‌داشتنی رضا با نقش‌آفرینی خوب روح‌الله زمانی آغاز می‌شود؛ آنجا که جوانی جاهل و خام با آن لهجه شیرینش در سودای مکالمه با دختری که برای برادرش فرید کار می‌کند، از دوستش مشاوره می‌گیرد و با پرسش این سوال که آیا بهتر است با چشم راستش به دلبرش چشمک بزند یا چشم چپ، آغازگر دیالوگ‌هایی میان او و دوستش می‌شود که یک موقعیت شیرین و بامزه را خلق می‌کند تا هم توجه مخاطب را جلب کرده باشد و هم لبخندی بر لبانش بنشاند. در صحنه بعد ما می‌بینیم سرانجام او با چشم چپش به صورت ناشیانه‌ای چشمک می‌زند که این خود اشاره زیرکانه‌ای است به تپش‌های بی‌امان قلبش که طبعا همان سمت چپ بدنش را شامل می‌شود. فیلم از حیث دیالوگ‌نویسی، بشدت فکر شده و با ظرافت عمل می‌کند. دیالوگ‌های به ظاهر ساده‌ای که در بطن خود سرشار از معانی و مفاهیم تامل‌برانگیز هستند. همانند سکانسی که کیمیا در محل پرورش ماهی، به زعم خود ماهی مرده را از میان دیگر ماهی‌ها جدا می‌کند و ناگهان با حرکات ماهی، مرد کارگر می‌گوید: «از آب که میان بیرون، تازه می‌فهمن چه خبره و قدر آب رو می‌دونن» یا آنجا که فرید خطاب به پسرش می‌گوید: «بعضی‌ها تا ۴۰ سالگی هم مرد نمیشن اما تو از همون ۵ سالگی مرد بودی» از طرفی ما با طرح سری دیالوگ‌های دیگری همراه هستیم که گاهی خنده‌دار هستند، گاهی احساسات را نشانه می‌روند و با تکرار بجا و درست، اثر لازمه را به تماشاگر وارد می‌کنند. به عنوان مثال تکرار دیالوگ «رضا نه، عمو رضا» که بارها در جریان فیلم به کار می‌رود و حتی لحظه‌ای تکراری یا لوث نمی‌شود. از لحاظ خلق صحنه‌های قابل توجه و اثرگذار، می‌توان به ۳ موقعیت اشاره کرد که از قضا در هر سه آن، شخصیت علیسان، فرزند کوچک خانواده حضور دارد. آنجا که کیمیا به هدف تمرین جدایی، طاها را به بهانه‌ای از علیسان جدا می‌کند و ناگهان چند لحظه بعد طاها با دیدن صحنه رها شدن بادکنک در آسمان، متوجه افتادن علیسان در آب می‌شود و به سرعت برای نجات او می‌دود، با همه توان او را از آب بیرون کشیده و رضا نیز به کمکش می‌آید. قابی تماشایی از رابطه این ۳ شخصیت و پیوند لاینفک میان آنها که با حساسیت بالا تصویربرداری شده است.
صحنه دیگر به قایم باشک‌بازی طاها و علیسان مربوط می‌شود، لحظه‌ای که علیسان در پیدا کردن طاها ناکام است، او را صدا می‌زند و گویی دیگر بازی برای او اهمیتی نداشته و تنها به دنبال برادر بزرگ‌ترش می‌گردد. القای حس دلهره کودک و بازی‌گیری بی‌نقص از بازیگر خردسال، از نکات جالب توجه و نقاط قوت این سکانس به شمار می‌رود. صحنه سوم مجددا به سکانسی دیگر از جدا کردن طاها و علیسان و این بار توسط فرید باز می‌گردد. پدر با فرزند بزرگ‌تر سوار ماشین شده و ما شاهد نمای پشتی از فرزند کوچک‌تر، ایستادن او و نگاه‌های پرحرف و غیرقابل تماشایش هستیم؛ یک پلان لحظه‌ای و زودگذر به قامت یک تابلوی نقاشی پرسخن. 
فیلم آکنده از جزئیات خرد و کلان در شخصیت‌پردازی و اشارات استعاره‌ای و سمبلیک از سوی سازنده است. وسواس‌های کیمیا که حتی به جزئی‌ترین کلمات نیز ربط پیدا می‌کند. همانند آنجا که به همراه فرید در ماشین نشسته و به گفتن کلمه «پنجره» عوض «شیشه» از سوی فرید واکنش نشان داده و تاکید می‌کند بارها به او گفته است که «کله» برای گوسفند به کار می‌رود و «سر» برای انسان! ترس و وحشت از تشابه رنگ گوسفندان و سنگ ‌قبر گورستان، فوبیای فاصله‌ و جویدن انگشتان دستان، همه آن خرده حساسیت‌های روانی کاراکتر کیمیا است که با کدگذاری به ما معرفی می‌شود و در ادامه می‌بینیم پس از گم شدن فرزندانش، او هم گله گوسفندی را که رو به ماشین است جدا می‌کند، هم از تابلوی ۱۵ کیلومتری ارومیه عبور، ایضا بر فوبیای فاصله خود غلبه و دستانش را به ماشین چسبانده تا انگشتان دستش را گاز نگیرد و کارگردان با همین چند نکته ریز، با شکست «ترس فاصله» در راس هرم، تلویحا از برطرف شدن تیک‌های عصبی کیمیا می‌گوید که عامل منتفی شدن طلاق میان زوج او و فرید می‌شود. 2 سکانس در ماشین به سر می‌رود که کارگردان به صورت هوشمندانه از یک عنصر مشترک بهره برده است. تصادف! در سکانس اول فرید سعی می‌کند با حرف‌هایش، کیمیا را بخنداند اما نه‌تنها در انجام این کار موفق نبوده بلکه چیزی نمانده بود با پدرش نیز تصادف کند. در صحنه‌ای مشابه و سکانس دوم ما دوباره تلاش‌های فرید را، این بار برای خنداندن طاها می‌بینیم. مجددا نه‌تنها او در کارش موفق نمی‌شود، بلکه با جعبه جوجه اردک‌ها نیز برخورد می‌کند. در ادامه همین صحنه فرید آهنگی را برای طاها، زمزمه می‌کند. صدای او قطع، ملودی آهنگ پخش و ناگهان با ابتدای موسیقی متن فیلم و مقداری از نت‌های غمگین درآمیخته می‌شود. یک پیشگویی صوتی از سکانس پیش‌روی مخاطب. سکانس تشبیه جدایی به انگشتان 2 دست از طرف کیمیا برای طاها را خاطرتان هست؟ 2 انگشت زخم دیده که از هم جدا می‌شوند و با وجود همراهی سایر انگشتان همچنان جای زخم‌شان باقی‌ است. 
اشاره‌ای نمادین به غلط بودن اساسی مقوله جدا کردن این 2 برادر از هم. بازی مارال بنی‌آدم در نقش کیمیا عالی و حرفه‌ای است، جواد قامتی بخوبی شخصیت فرید را ایفا می‌کند، روح‌الله زمانی پس از حدود ۱۰ سال از فیلم «خورشید»، جایگاه خود در بازیگری حرفه‌ای را تثبیت کرده، بازی‌گیری از بازیگران 2 کاراکتر بچه بویژه علیسان بی‌نقص و قابل تحسین است و در نهایت تیم بازیگری، اجرای استانداردی را از خود به نمایش می‌گذارد. گم شدن طاها و علیسان، بشدت یادآور حال و هوای «درباره الی» فرهادی است که البته با کیفیت بسیار پایین‌تری از منظر فیلمنامه همراه است. سکانس‌ مربوط به پیدا کردن بچه‌ها بیش از اندازه کش‌دار می‌شود و به‌کارگیری عنصر باران برای ملتهب کردن روند داستان کمی کلیشه‌ای است. دروغ گفتن فرید به کیمیا درباره انکار مطرح کردن موضوع جدایی برای طاها، بدون پیگیری رها می‌شود و به طور کل بخش دوم فیلم و تونل تاریک مزبور که در ابتدای مطلب به آن اشاره شد، از ضعف‌های فیلمنامه داستان به‌شمار می‌رود. از زبان ترکی و زیرنویس فارسی، به صورت کم، به اندازه و بجا استفاده شده و این موضوع برخلاف «آتابای» برای تماشاچی، خسته‌کننده و ملال‌آور نمی‌شود. 
تکمله: می‌توان گفت نخستین فیلم بابک خواجه‌پاشا، جزو آن دست معدود فیلم‌هایی‌ است که این روزها، جهت احترام به دیدگان مخاطبان ساخته می‌شود. «در آغوش درخت» فیلمی‌ است خوش ساخت، با داستانی به نسبت روان و اتمسفری تماشایی و جذاب. فیلمی که در ازدحام کمدی‌های سخیفانه و پیشتازی ابتذال در پرده‌ سینما، بدون ذره‌ای جنجال و ادعا، اثری ا‌ست قابل احترام و فراخور تماشا.
 

Page Generated in 0/0070 sec