printlogo


کد خبر: 292924تاریخ: 1403/7/19 00:00
چطور جامعه رژیم صهیونیستی با جنایت‌های ارتش خود در غزه و لبنان کنار می‌آید؟
نازیسم در اورشلیم

عومر بَرتوف*: قرار بود ۱۹ ژوئن ۲۰۲۴ در دانشگاه بن‌گوریون شهر بئرشبع اسرائیل سخنرانی کنم. سخنرانی‌ من بخشی از رویدادی بود که به تظاهرات‌ دانشجویی سراسری علیه اسرائیل می‌پرداخت. می‌خواستم علاوه ‌بر طرح موضوع جنگ در غزه، به ‌طور کلی بررسی کنم آیا این اعتراضات بیان واقعی خشم دانشجویان بود یا آن‌طور که عده‌ای مدعی شده بودند، ناشی از احساسات ضدیهودی. اما برنامه آن‌طور که انتظار داشتم پیش نرفت.
وقتی به ورودی تالار سخنرانی رسیدم، گروهی از دانشجویان جمع شده بودند. فورا معلوم شد آنها برای شرکت در رویداد نیامده‌اند، بلکه می‌خواهند علیه آن اعتراض کنند. ظاهرا روز قبل رویداد، پیامی واتس‌آپی به برگزاری این سخنرانی واکنش نشان داده و دانشجویان را به تجمع فراخوانده بود: «نمی‌گذاریم برگزار شود! تا کی باید به خودمان خیانت کنیم؟!»
در آن پیام همچنین ادعا شده بود من عریضه‌ای را امضا کرده‌ام که اسرائیل را «رژیم آپارتاید» معرفی کرده بود (در حقیقت، اشاره عریضه به رژیم آپارتاید در کرانه غربی بود). ضمنا «متهم» شدم که نوامبر ۲۰۲۳ در نیویورک‌تایمز مقاله‌ای نوشته و گفته‌ام اگرچه از اظهارات رهبران اسرائیل نیت نسل‌کشی استنباط می‌شود، هنوز مجال برای جلوگیری از ارتکاب آنها به نسل‌کشی باقی است. در این مورد، اتهام بی‌مورد نبود. اورن یفتیچل، جغرافیدان برجسته و گرداننده این رویداد نیز مورد انتقاد بود. جرم او مدیریت سازمان «ضدیهودی» بتسیلم بود؛ یکی از سازمان‌های مردم‌نهاد معتبر جهانی در زمینه حقوق بشر.
وقتی شرکت‌کنندگان میزگرد و تعدادی از اعضای عمدتا سالخورده هیات‌ علمی دانشگاه به ترتیب وارد تالار شدند، مأموران حفاظت از ورود دانشجویان معترض ممانعت کردند ولی به معترضانی که در سالن سخنرانی را باز نگه داشته بودند و در بلندگوهای دستی شعار می‌دادند و با تمام توان مشت بر دیوار‌ها می‌کوبیدند، کاری نداشتند.
بعد حدود یک ساعت اختلال، توافق کردیم احتمالا بهترین اقدام، دعوت از دانشجویان معترض به گفت‌و‌گو است، مشروط بر اینکه آشوب را متوقف کنند. تعداد زیادی از آن کنشگران بالاخره وارد تالار شدند و 2 ساعت را به صحبت گذراندیم. آنطور که معلوم شد، اکثر این زنان و مردان جوان اخیرا از خدمت ارتش ذخیره در نوار غزه بازگشته بودند.
گفت‌و‌گوها و تبادل ‌نظرها دوستانه یا «مثبت» نبود، ولی روشنگر بود. این دانشجویان ضرورتا نماینده کل دانشجویان اسرائیلی نبودند، آنها کنشگران سازمان‌های راست افراطی بودند ولی آنچه می‌گفتند، از بسیاری جهات، بازتاب گرایشی بسیار متداول‌تر در اسرائیل بود.
از ژوئن ۲۰۲۳ به اسرائیل نرفته بودم و در این سفر آخر سرزمینی را دیدم متفاوت از آنچه قبلا شناخته بودم. من در اسرائیل به دنیا آمده و بزرگ شده‌ام، اگرچه چندین سال است خارج از اسرائیل کار می‌کنم. پدر و مادرم در اسرائیل زندگی کردند و همانجا نیز به خاک سپرده شدند، پسرم در اسرائیل تشکیل خانواده داده و اکثر قدیمی‌ترین و بهترین دوستانم آنجا زندگی می‌کنند. اسرائیل را از نزدیک می‌شناسم و از ۷ اکتبر سال گذشته به بعد رخدادهای آن را بیشتر از قبل دنبال کرده‌ام، بنابراین چندان از آنچه در سفر آخرم مشاهده کردم شگفت‌زده نشدم ولی وضعیت همچنان برایم نگران‌کننده بود.
نیروی محرک آدمکشان چیست؟
هنگام بررسی این مسائل، ناگزیر بر تجارب شخصی و حرفه‌ای‌ام تکیه می‌کنم. من 4 سال در نیروهای دفاعی اسرائیل (آی‌دی‌اف) خدمت کردم و در پایان این دوره به فرماندهی گروهان پیاده‌نظام رسیدم. در آن دوره‌، جنگ ۱۹۷۳ اعراب و اسرائیل و مأموریت‌های کوتاه در کرانه غربی، سینای شمالی و غزه را تجربه کردم. مدتی که در غزه بودم، فقر و ناامیدی پناه‌جویان فلسطینی را که در مناطق پرجمعیت و خراب به‌سختی گذران می‌کردند به چشم دیدم. زنده‌ترین تصویری که به خاطر دارم گشت‌زنی در خیابان‌های بی‌سایه و ساکت شهر آریش مصر و نگاه‌های تیز و شکافنده مردم هراسان و خشمگینی بود که ما را از پشت کرکره‌های بسته پنجره‌های‌شان تماشا می‌کردند؛ آریش آن زمان تحت اشغال اسرائیل بود. نخستین بار، آنجا فهمیدم تصرف سرزمین دیگران یعنی چه.
خدمت سربازی برای اسرائیلی‌های یهودی بالای 18 سال، جز در موارد استثنا، اجباری است ولی بعد از آن نیز همچنان ممکن است برای آموزش یا وظایف عملیاتی یا شرایط اضطراری، مثل جنگ، مجدد به خدمت در نیروهای دفاعی اسرائیل فراخوانده شوند. وقتی سال ۱۹۷۶ میلادی فراخوانده شدم، دانشجوی کارشناسی دانشگاه تل‌آویو بودم. من در خلال نخستین صف‌آرایی در سمت افسر ذخیره، به ‌همراه تعداد زیادی از سربازانم، حین آموزش به‌شدت زخمی شدم. آی‌دی‌اف جزئیات این حادثه را که بر اثر قصور فرمانده پایگاه آموزشی پیش آمده بود، پنهان کرد. بخش اعظم ترم اول آن سال را در بیمارستان بئرشبع گذراندم ولی تحصیلم را ادامه دادم و سال ۱۹۷۹ در رشته تاریخ فارغ‌التحصیل شدم.
این تجربیات شخصی، من را بیش‌ از پیش به پرسشی که از مدت‌ها قبل ذهنم را درگیر کرده بود علاقه‌مند کرد: نیروی محرک سربازان اسرائیلی برای جنگیدن چیست؟ در دهه‌های پس از جنگ دوم جهانی، بسیاری از جامعه‌شناسان آمریکایی گفته‌اند سربازان در درجه اول برای یکدیگر می‌جنگند، نه اهداف ایدئولوژیک بزرگ‌تر. اما این نظر با آنچه من در دوران سربازی تجربه کردم چندان سازگاری ندارد؛ ما دلیل شرکت در جنگ را رسالتی بزرگ‌تر می‌دانستیم که ورای حلقه دوستان نزدیک بود. دوره کارشناسی‌ام را که تمام کردم، همچنین برایم سؤال شد که آیا ممکن است سربازان، به نام آن رسالت، مجبور به انجام اعمالی شوند که در غیر این صورت نکوهیده بدانند.
رساله دکتری‌ام را در دانشگاه آکسفورد، با تأسی از موردی افراطی، درباره مغزشویی ارتش آلمان نازی و جنایاتی که در جنگ دوم جهانی در جبهه شرقی مرتکب شد نوشتم و بعدها در قالب کتاب نیز منتشر شد. نتیجه‌ای که گرفتم با درک آلمانی‌های دهه ۱۹۸۰ از گذشته‌شان متفاوت بود. آنها ترجیح می‌دادند تصور کنند جنگ ارتش «معقول» بوده، هرچند گشتاپو و اس‌اس، «پنهان از ارتش» مرتکب نسل‌کشی می‌شدند. خیلی بیشتر طول کشید تا آلمانی‌ها به نقش پدران و پدربزرگ‌های‌شان در قتل‌عام بسیار در اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی پی ببرند.
از ورماخت تا«آی‌دی‌اف»
اواخر سال ۱۹۸۷ که انتفاضه اول فلسطینیان آغاز شد من در دانشگاه تل‌آویو درس می‌دادم. از دستور اسحاق رابین، وزیر جنگ آن زمان، مشمئز شدم که به آی‌دی‌اف گفته بود دست و پای جوانان فلسطینی را که به طرف سربازان تا ‌دندان‌ مسلح اسرائیلی سنگ پرتاب می‌کنند بشکنید. نامه‌ای خطاب به او نوشتم و هشدار دادم طبق پژوهشم درباره شست‌و‌شوی مغزی نیروهای نظامی آلمان نازی، می‌ترسم آی‌دی‌اف تحت رهبری او همین مسیر خطرناک را طی کند.
در رساله‌ام نشان داده بودم جوانان آلمانی، حتی پیش از احضار به خدمت، مؤلفه‌های اصلی ایدئولوژی نازی را درونی کرده بودند، بویژه دیدگاهی که می‌گوید توده اسلاوهای مادون انسان، به هدایت یهودیان بلشویک خائن، آلمان و سایر جهان متمدن را تهدید به نابودی می‌کند، از‌ این‌ رو آلمان وظیفه و حتی حق دارد برای خود در شرق «مکان زندگی» ایجاد کند و مردم آن منطقه را قتل‌عام کند یا به بردگی بگیرد. این جهان‌بینی را در ذهن سربازان فروکردند. پس وقتی وارد اتحاد جماهیر شوروی شدند، دشمنان‌شان را از دریچه همان دیدگاه نگریستند. دفاع جانانه ارتش سرخ هم تأییدی بود بر ضرورت نابودی کامل سربازان و غیرنظامیان شوروی و بویژه یهودیان که محرک اصلی بلشویسم تلقی می‌شدند. سربازان آلمانی هر چه خرابی بیشتری به بار می‌آوردند، از انتقامی که در صورت پیروزی دشمنان انتظار می‌رفت بیشتر می‌ترسیدند. نتیجه کشتار ۳۰ میلیون سرباز و شهروند شوروی بود. با کمال تعجب، چند روز بعد پاسخی یک‌خطی از رابین دریافت کردم که حامل اظهار ناخرسندی از تشبیه آی‌دی‌اف به ارتش آلمان بود. پاسخ او فرصتی در اختیارم گذاشت تا نامه‌ای مفصل‌تر بنویسم و توضیح دهم پژوهشم چه بوده و چرا نگران سوءاستفاده از آی‌دی‌اف برای سرکوب شهروندان غیرنظامی هستم. رابین با همان جمله مجددا پاسخ داد: «چطور جرأت می‌کنید آی‌دی‌اف را به ورماخت تشبیه کنید؟». اما اکنون که به گذشته نگاه می‌کنم، معتقدم این نامه‌نگاری تحول فکری آینده او را آشکار کرد. نقش فعال او در پیمان‌ اسلو، به‌رغم نواقص آن‌، نشان می‌دهد او سرانجام دریافت اسرائیل در بلندمدت نمی‌تواند هزینه نظامی، سیاسی و اخلاقی اشغال فلسطین را تاب آورد.
از سال ۱۹۸۹ میلادی در آمریکا مشغول تدریس بوده‌ام. آثار فراوانی درباره جنگ، نسل‌کشی، نازیسم، یهود‌ستیزی و هولوکاست تألیف و تلاش کرده‌ام پیوندها میان کشتار مکانیزه سربازان در جنگ اول جهانی و اقدام رژیم هیتلر برای نابودی غیرنظامیان را دریابم. یکی از تحقیقاتی که چندین سال مشغولم کرد دگرگونی زادگاه مادرم - شهر بوچاچ لهستان (واقع در اوکراین امروزی) - از اجتماعی چندقومیتی با همزیستی مسالمت‌آمیز به اجتماعی بود که تحت اشغال نازی‌ها، جمعیت مسیحی‌اش علیه همسایگان یهودی‌اش برخاست. هدف آشکار آلمانی‌ها از ورود به شهر قتل‌عام یهودیان بود که با همدستی محلی‌ها سرعت و بازدهی آنها چند برابر شد. انگیزه محلی‌ها خشم و نفرتی بود که سابقه‌اش به ظهور ملی‌گرایی قومی در دهه‌های قبل و دیدگاهی متداول بازمی‌گشت که می‌گفت یهودیان در دولت‌های ملی جدید که پس از جنگ اول جهانی ایجاد شدند جایی ندارند. در ماه‌های پس از حادثه ۷ اکتبر، آموخته‌های طول دوران زندگی و کارم بسیار بیش از هر زمان دیگری به کار آمدند. چند ماه اخیر برای من، مثل خیلی‌های دیگر، از نظر احساسی و فکری دشوار بود. خشونت مستقیما بر اعضای خانواده‌های خودم و دوستانم، مثل خیلی‌های دیگر تأثیر گذاشت. به هر طرف که سر می‌گردانید غم و اندوه می‌بینید.
فرمول انسان‌زدایی
حمله ۷ اکتبر حماس شوک عظیمی به جامعه اسرائیل وارد آورد؛ شوکی که اسرائیل هنوز از آن بیرون نیامده است. نخستین بار بود که اسرائیل مدتی طولانی کنترل بخشی از اراضی‌اش را از دست داد و آی‌دی‌اف نتوانست جلوی کشتار ۱50۰ نفر  و اسارت بالغ ‌بر ۲5۰ تن را بگیرد. احساس بی‌قیدی دولت و ناامنی دائمی - با وجود یکصد هزار اسرائیلی آواره در نوار غزه و مرز لبنان - بسیار شدید است. امروز در میان اقشار مختلف شهروندان اسرائیل، از جمله مخالفان دولت، 2 احساس غالب وجود دارد.
یکی احساس توأمان خشم و ترس، خواست برقراری مجدد امنیت به هر شکل ممکن و سوءظن کامل به راه‌حل‌ها، مذاکرات و توافقات سیاسی است. کارل فون کلاوزویتس، نظریه‌پرداز نظامی، می‌گفت جنگ امتداد سیاست به روشی دیگر است و هشدار می‌داد جنگ بدون وجود اهداف مشخص سیاسی ممکن است منجر به خرابی‌های بی‌پایان شود. گرایش غالب در اسرائیل امروز نیز قصد دارد جنگ را به هدف غایی تبدیل کند. از این نظر، سیاست نه ابزاری برای کاهش خرابی‌ها، بلکه مانعی در راه رسیدن به اهداف است. نتیجه این دیدگاه، دست ‌آخر، نابودی خود خواهد بود.
احساس - یا بی‌احساسی - غالب دوم برعکس اولی است و عبارت از ناتوانی کامل جامعه امروز اسرائیل در ابراز هرگونه همدلی با مردم غزه است. از گزارش‌های تلویزیونی پیداست اکثر اسرائیلی‌ها حتی نمی‌خواهند بدانند در غزه چه خبر است. این روزها، اخبار تلویزیون اسرائیل عموما با گزارش‌هایی پیرامون مراسم تشییع سربازانی که در غزه کشته شده‌اند و بدون استثنا قهرمان خوانده می‌شوند، آغاز می‌شود و با خبر تعداد جنگجویان حماس که «به هلاکت رسیده‌اند» ادامه می‌یابد. ندرتا به تعداد کشته‌شدگان غیرنظامی فلسطینی اشاره می‌شود و معمولا این اخبار را پروپاگاندای دشمن یا بهانه‌ای برای فشارهای بین‌المللی جلوه می‌دهند. این سکوت گوش‌خراش، به ‌رغم این ‌همه خونریزی، به‌ خوی‌ خود نوعی انتقامجویی است.
البته اسرائیلی‌ها که ۵۷ سال از تاریخ ۷۶ ساله‌شان به اشغال‌های‌ وحشیانه‌ گره خورده به این موضوع عادت کرده‌اند اما مقیاس جنایات آی‌دی‌اف در غزه و بی‌تفاوتی کامل اکثر اسرائیلی‌ها به آنچه به نام آنها انجام می‌شود، بی‌سابقه است. سال ۱۹۸۲ صدها هزار اسرائیلی علیه اقدام شبه‌نظامیان مسیحی مارونی تحت حمایت آی‌دی‌اف در قتل‌عام فلسطینی‌های اردوگاه‌های پناه‌جویان صبرا و شتیلا در غرب بیروت تظاهرات کردند. امروز این نوع واکنش‌ها غیر قابل تصورند. کرختی صهیونیست‌ها نسبت به رنج غیرنظامیان فلسطینی و مرگ هزاران کودک و زن و سالخورده عمیقا نگران‌کننده است.
این بار که دوستانم را در اسرائیل دیدم اغلب احساس می‌کردم می‌ترسند اندوه‌شان را بر هم بزنم و چون خارج از اسرائیل زندگی می‌کنم، نتوانم درد، اضطراب، سردرگمی و درماندگی‌شان را درک کنم. اگر کسی می‌گفت زندگی در اسرائیل آنها را نسبت به رنج دیگران بی‌تفاوت کرده - رنجی که بالاخره به نام آنها تحمیل می‌شد- سکوتی عمیق حکمفرما می‌شد، در خودشان فرومی‌رفتند یا سریع موضوع را عوض می‌کردند. همه همین برخورد را داشتند: جای خالی در قلب‌مان نداریم، جای خالی در ذهن‌مان نداریم، نه می‌خواهیم ببینیم سربازان‌مان، فرزندان و نوه‌های‌مان، برادران و خواهران‌مان، در غزه چه می‌کنند، نه می‌خواهیم درباره‌اش حرف بزنیم. ما باید به خودمان، تروماهای‌مان، ترس‌ و خشم‌مان توجه کنیم.
زیو اسمیلانسکی، نویسنده، کشاورز و دانشمند، در مصاحبه‌ای که ۷ مارس ۲۰۲۴ انجام شد، همین احساس را به طریقی بیان کرد که به نظرم بسیار زشت بود، چراکه از دهان او خارج شد. بیش از 50 سال است اسمیلانسکی را می‌شناسم. او پسر اس یزار، نویسنده شهیر اسرائیلی است که رمان کوتاهش با عنوان کربت کیزه، نخستین نوشته ادبیات اسرائیل بود که به موضوع ظلم اسرائیلی‌ها در وقایع موسوم به نکبت پرداخت. نکبت اخراج ۷۵۰ هزار فلسطینی از سرزمینی بود که سال ۱۹۴۸ میلادی تبدیل به اسرائیل شد. اسمیلانسکی ضمن صحبت از آفر، پسر خود که در بروکسل زندگی می‌کند، می‌گوید: آفر می‌گوید به نظر او بچه بچه است، خواه در غزه زندگی کند، خواه در اینجا. من با نظر او مخالفم. من فکر می‌کنم بچه‌های ما مهم‌ترند. درک می‌کنم که در غزه فاجعه انسانی وحشتناکی رخ می‌دهد، ولی قلبم در گرو کودکان و اُسرای خودمان است... با اینکه اتفاقات تکان‌دهنده و هولناکند و می‌دانم جنگ چاره کار نیست، در قلبم جایی برای کودکان غزه ندارم.
به حرف موآز اینون گوش می‌کنم که پدر و مادرش را [در حمله ۷ اکتبر حماس] از دست داد... که چنین زیبا و قانع‌کننده می‌گوید باید به آینده نگاه کنیم، باید امید بیافرینیم و صلح بخواهیم، چراکه جنگ حاصلی ندارد، و من با او موافقم. با او موافقم، ولی به‌رغم گرایش‌هایم به چپ و عشقم به انسانیت، قوتی در قلبم نمی‌بینم، نمی‌توانم... نه‌تنها حماس، بلکه همه غزه‌ای‌ها اعتقاد دارند کشتن صهیونیست‌ها اشکالی ندارد و هدفی ارزشمند است... آلمان با عذرخواهی و پرداخت غرامت صلح کرد ولی اینجا [چه خواهد شد]؟ ما هم کارهای وحشتناکی کرده‌ایم، ولی هیچ‌کدام به گرد پای وقایع ۷ اکتبر نمی‌رسند. در آینده باید مصالحه کنیم ولی کمی فرصت می‌خواهیم.
احساس عمومی در میان بسیاری از دوستان و آشنایان چپ و لیبرالم در اسرائیل همین بود. البته، این نگرش با آنچه سیاستمداران و چهره‌های رسانه‌ای راست از ۷ اکتبر به این ‌سو می‌گویند بسیار متفاوت است. خیلی از دوستانم قبول دارند اشغال فلسطین ناحق است و مثل اسمیلانسکی، ادعای «عشق به انسانیت» دارند. ولی اکنون، در موقعیت فعلی، به آن توجهی ندارند. آنها تصور می‌کنند در کشمکش میان عدالت و حیات بالاخره حیات باید پیروز شود و در نبرد بین یک آرمان و آرمان دیگر - آرمان اسرائیلی‌ها و آرمان فلسطینی‌ها - آرمان خودمان باید به هر قیمتی پیروز شود. کسانی که در این تصمیم ناگزیر تردید کنند، با تهدید تکرار هولوکاست روبه‌رو می‌شوند، هرچند هولوکاست ارتباطی با وضعیت کنونی ندارد.
این احساس ناگهان در ۷ اکتبر ظاهر نشد. ریشه‌های آن بسیار عمیق‌ترند.
موشه دایان، رئیس سابق ستاد آی‌دی‌اف، سخنرانی کوتاهی در ۳۰ آوریل ۱۹۵۶ ایراد کرد که تبدیل به یکی از مشهورترین سخنرانی‌های تاریخ اسرائیل شد. مخاطب سخنرانی او عزاداران مراسم تشییع رُی راتبرگ بودند؛ افسری جوان اهل کیبوتص تازه‌تأسیس نهال اوز که سال ۱۹۵۱ توسط آی‌دی‌اف تأسیس و 2 سال بعد تبدیل به سکونتگاه غیرنظامیان شد. نهال اوز تنها چندصد متر با مرز نوار غزه فاصله دارد و درست در نقطه مقابل منطقه شجاعیه فلسطین است.
راتبرگ را روز قبل کشته بودند و پیش از آنکه اسرائیل با کمک سازمان ملل پیکر او را بازگرداند، جسدش را در آن‌ سوی مرز مثله کرده بودند. سخنرانی دایان نمادین شده و تا امروز هم راست و هم چپ سیاسی از آن بهره برده‌اند:
رُی صبح دیروز به قتل رسید. او غرق در آرامش صبحگاهی بود و متوجه کسانی که در شیار زمین به کمین او نشسته بودند نشد. امروز نباید قاتلان را مقصر بدانیم. چرا آنها را برای نفرت سخت‌شان از ما سرزنش کنیم؟ آنها 8 سال است در اردوگاه‌های پناه‌جویان غزه زندگی می‌کنند و ما در مقابل چشمان‌شان زمین‌ها و روستاهای آبا و ‌اجدادی‌شان را به تصرف خود درآورده‌ایم.
ما انتقام خون رُی را نه از اعراب غزه، بلکه باید از خودمان بگیریم. چطور چشمان‌مان را بسته‌ایم و قاطعانه با تقدیرمان و مأموریت خشنی که بر دوش نسل ما گذاشته‌اند روبه‌رو نشده‌ایم؟ آیا فراموش کرده‌ایم که جوانان نهال اوز بار سنگین پاسداری از دروازه‌های غزه را بر دوش می‌کشند و در سوی دیگر مرز، صدها هزار چشم و دست منتظرند ضعفی در ما پدیدار شود تا ما را از هم بدرند؟ آیا فراموش کرده‌ایم؟
ما نسل تشکیل آبادی‌ها هستیم، بدون کلاه آهنی و سرنیزه نمی‌توانیم درختی بکاریم یا خانه‌ای بسازیم. اگر پناهگاه نسازیم، کودکان‌مان زنده نخواهند ماند و بدون سیم‌خاردار و مسلسل نمی‌توانیم جاده بسازیم یا چاه آب حفر کنیم. میلیون‌ها یهودی بی‌سرزمین که معدوم شدند اکنون از ویرانه‌های تاریخ اسرائیل به ما چشم دوخته‌اند و فرمان می‌دهند برای سکونت قوم‌مان سرزمینی سامان دهیم ولی آن‌ سوی شیار مرزی، خروش نفرت و انتقام برمی‌خیزد و لحظه‌ای را انتظار می‌کشد که آرامش و آمادگی‌مان را کم کند، روزی که ما خام سفیران مزور دسیسه‌چین شویم که به ما می‌گویند سلاح‌مان را زمین بگذاریم... .
خوب است از دیدن نفرتی که زندگانی صدها هزار عرب دوروبرمان را آکنده و منتظر فرصتی برای ریختن خون‌مان هستند طفره نرویم. خوب است چشم برنگردانیم که مبادا قوت‌مان کاستی بگیرد. تقدیر نسل ما این است. چاره زندگی ما همین است که آماده و مسلح و قوی باشیم، چراکه اگر شمشیر از مشت‌مان خارج شود، حیات‌مان قطع خواهد شد.
فردای آن روز، دایان سخنرانی‌اش را برای رادیو اسرائیل ضبط کرد اما قسمتی از آن را نگفت، همان قسمتی که اشاره می‌کرد یهودیان جلوی چشم پناهجویان زمین‌های‌شان را کشت می‌کنند و نباید پناهجویان را که از مصادره‌کنندگان اموال‌شان متنفرند سرزنش کرد. اگرچه او این حرف‌ها را در مراسم تشییع بر زبان آورده و بعدا مکتوب کرده بود، ترجیح داد در نسخه ضبط‌شده تکرار نکند. او نیز قبل از ۱۹۴۸ این سرزمین را می‌شناخت. روستاها و شهرهای فلسطینی را که برای اسکان مهاجران اسرائیلی نابود شدند به خاطر می‌آورد. او خشم پناهجویان آن ‌سوی نرده‌ها را خوب درک می‌کرد، ولی قویا به حق و نیاز مبرم تشکیل کشور و دولت اسرائیل نیز باور داشت. او در کشمکش میان پذیرش بی‌عدالتی و تصرف سرزمین، با علم به اینکه این باور مردم اسرائیل را برای همیشه به تکیه بر نیروی نظامی محکوم می‌کند، تصمیم خود را گرفت. دایان ظرفیت اسرائیلی‌ها را نیز خوب می‌شناخت. هر دو نسخه سخنرانی او به‌ دلیل تردیدش درباره مقصر و مسبب بی‌عدالتی و خشونت و نیز نگرش جبرگرایانه و تراژیک او به تاریخ، مورد استقبال جبهه‌های بسیار متفاوت سیاسی قرار گرفت.
دهه‌ها بعد، پس از جنگ‌های فراوان دیگر و رودهای خون، دایان عنوان آخرین کتاب خود را «آیا شمشیر تا ابد نابود خواهد کرد؟» گذاشت. این کتاب که سال ۱۹۸۱ منتشر شد نقش دایان را در توافق 2 سال قبل‌تر صلح با مصر نشان می‌داد. او سرانجام معنای حقیقی بخش دوم آیه‌ای از تورات را که الهام‌بخش عنوان کتابش بود دریافته بود: «آیا نمی‌بینید که این در آخر به تلخی خواهد انجامید؟»
اما دایان در سخنرانی سال ۱۹۵۶ - آنجا که به سنگینی بار پاسداری از دروازه‌های غزه و انتظار فلسطینی‌ها برای پدیدار شدن ضعف اسرائیلی‌ها اشاره کرد - گریزی نیز به داستان «سامسون» در تورات زد. همان‌طور که شنوندگان آن سخنرانی حتما به خاطر می‌آورند، سامسون بنی‌اسرائیلی که نیروی فوق‌بشری‌اش را از موهای بلندش کسب می‌کرد، عادت داشت به دیدار روسپیان غزه برود. فلسطینیان که سامسون را دشمن خونی خود می‌پنداشتند، قصد داشتند او را در پشت دروازه‌های بسته شهر به دام اندازند ولی سامسون به‌ راحتی دروازه‌ها را بر شانه‌هایش گرفت و به راه خود ادامه داد اما وقتی معشوقه‌اش، دلیله، او را فریفت و موهایش را برید، فلسطینی‌ها توانستند سامسون را بگیرند و زندانی کنند و با درآوردن چشمانش به خفت بکشانند (همان‌طور که می‌گویند اهالی غزه با رُی چنین کردند) اما سامسون در آخرین اقدام متهورانه‌اش، در میان ریشخند ربایندگانش، از خدا ‌طلب کمک می‌کند، ستون‌های معبدی را که زندانش کرده‌اند می‌گیرد و آن را بر سر جمعیت خندان اطراف خود ویران می‌کند و در این حال فریاد می‌زند: «بگذار همراه فلسطینیان بمیرم!»
آن دروازه‌های غزه، به‌مثابه نمادی از مرز میان ما و «بربرها»، عمیقا در پندار اسرائیلی‌های صهیونیست جا گرفته‌ است. دایان تأکید کرد درباره رُی، «آرزوی صلح گوش‌هایش را بست و صدای قاتلی را که در کمین نشسته بود نشنید. دروازه‌های غزه بر شانه‌هایش سنگینی کرد و او را بر زمین زد».
اسحاق هرتزوگ، رئیس اسرائیل [رژیم صهیونیستی]، در سخنرانی ۸ اکتبر ۲۰۲۳ برای ساکنان اسرائیل، آخرین سطر سخنرانی دایان را نقل کرد: «تقدیر نسل ما این است. چاره زندگی ما همین است که آماده و مسلح و قوی باشیم، چرا که اگر شمشیر از مشت‌مان خارج شود، حیات‌مان قطع خواهد شد». روزِ قبل از این سخنرانی و ۶۷ سال پس از مرگ رُی، جنگجویان حماس ۱۵ نفر از ساکنان کیبوتص نهال اوز را کشتند و ۸ نفر را به اسارت گرفتند. از زمان حمله تلافی‌جویانه اسرائیل به غزه، منطقه فلسطینی‌نشین شجاعیه که مسکن 100 هزار نفر بود خالی از سکنه و به تلی از خاک تبدیل شده است.
یکی از معدود آثار ادبی‌ای که منطق بی‌رحمانه جنگ‌های اسرائیل را آشکار می‌کند، شعر درخشان «آناداد الدان» با عنوان «سامسون جامه‌اش را می‌درد» (۱۹۷۱) است که نشان می‌دهد این قهرمان عبری باستانی با خشونت وارد غزه  و از آن خارج می‌شود و در مسیر چیزی جز خرابی به جا نمی‌گذارد. نخستین آشنایی من با این شعر در مقاله عبری‌زبان و فوق‌العاده آری دابنو، با عنوان «دروازه‌های غزه» بود که ژانویه ۲۰۲۴ منتشر شد. سامسون قهرمان، پیامبر و حریف دشمن ابدی ملت به فرشته مرگ آن تبدیل می‌شود، مرگی که می‌دانیم سامسون سرانجام با اقدامی انتحاری که بازتاب آن تا امروز امتداد یافته بر خود هموار می‌کند.
به غزه که رفتم، سامسون را دیدم که جامه‌دران بیرون می‌رفت،
بر چهره خراشیده‌اش رودخانه‌ها روان بود،
و خانه‌ها سر فرود می‌آوردند تا او بگذرد.
رنج‌هایش درختان را از بیخ می‌کند و در ریشه‌های گوریده‌شان گرفتار می‌شد.
طره‌های موی او در ریشه‌ها بود.
سرش چون جمجمه‌ای سنگی می‌درخشید
و گام‌های مرددش اشک به چشمانم می‌آورد.
سامسون راه می‌پیمود و خورشید خسته را با خود می‌کشید.
پنجره‌های شکسته و زنجیرها در دریای غزه غرق می‌شدند
و من صدای ناله زمین
و شکافتن روده‌هایش را
زیر قدم‌هایش می‌شنیدم.
وقتی سامسون راه می‌رفت،
کفش‌هایش جیرجیر می‌کرد.
الدان سال ۱۹۲۴ با نام آوراهام بلیبرگ در لهستان متولد شد، در کودکی به فلسطین آمد، در جنگ ۱۹۴۸ شرکت کرد و سال ۱۹۶۰ به کیبوتص بئیری، حدود ۴ کیلومتری نوار غزه، نقل ‌مکان کرد. ۷ اکتبر ۲۰۲۳ که جنگجویان حماس حدود 100 نفر از ساکنان کیبوتص را کشتند، الدان ۹۹ ساله و همسرش جان سالم به‌در بردند، چرا که جنگجویانی که وارد خانه آنها شدند از خون‌شان گذشتند.
پس از ۷ اکتبر و نجات معجزه‌آسای این شاعر گمنام، اثر دیگری از او در رسانه‌های اسرائیلی انعکاس گسترده یافت، چرا که گویی الدان، رویدادنگار قدیمی، اندوه و دردی را که حاصل ظلم و ناعدالتی بود و بلایی که بر خانه‌اش نازل شد پیش‌بینی کرده بود. او سال ۲۰۱۶ مجموعه‌شعری را تحت ‌عنوان ساعت ۶، وقت سپیده‌دم منتشر کرده بود. ۶ همان ساعتی بود که حمله حماس آغاز شد. این کتاب مشتمل بر شعری دردناک با عنوان «بر دیوارهای بئیری» است که مرثیه‌ای برای مرگ دختر الدان بر اثر بیماری است (نام این کیبوتص در زبان عبری معنای «چاه من» نیز می‌دهد).
این شعر، در پی حوادث ۷ اکتبر، به ‌طرزی هراس‌انگیز هم خرابی‌ها را پیش‌بینی می‌کند و هم نگرش خاصی را به صهیونیسم نشان می‌دهد. می‌گوید صهیونیسم ریشه در مصیبت و نومیدی قوم سرگشته یهود دارد و ملت را به سرزمین نفرین‌شده‌ای می‌کشاند که والدین فرزندان‌شان را به خاک می‌سپارند، با این‌ حال نوید سپیده‌دمی تازه و امیدبخش را می‌دهد:
داستان او را بر دیوارهای بئیری نوشتم
داستانی از ریشه‌های سرمازده
که اگر کسی بخواند چه رنج‌ها ‌گذشت
روشنایی او در مه و تاریکی شب فروخواهد رفت
و فریادی نیایشی خواهد شد
چرا که فرزندانش مرده‌اند و درها بسته‌اند
چرا که رحمت الهی نازل نمی‌شود و خرابی و اندوه را تاب می‌آورند
چه ‌کسی والدین تسکین‌ناپذیر را تسلا خواهد داد؟
که نفرینی شبنم و باران را از ما دریغ می‌کند
گریه کن اگر می‌توانی
روزگاری است که تاریکی می‌غرد اما
سپیده‌دم و درخشش خورشید از راه خواهد رسید.
شعر «بر دیوارهای بئیری»، مثل مدیحه دایان برای رُی، برای هرکس یک معنایی دارد. آیا این شعر مرثیه‌ای برای ویرانی کیبوتصی زیبا و بی‌گناه در کویر است؟ یا اظهار تأسفی عمیق از جنگی خونین و بی‌پایان میان ۲ قوم این سرزمین؟ شاعر منظور خود را روشن نکرده، چنانکه شیوه شاعران همین است. از یاد نبریم که او این شعر را سال‌ها پیش در غم دختر دلبندش نوشت ولی با توجه به سال‌ها کار بی‌سر‌و‌صدا، مشخص و طاقت‌فرسای شاعر، منطقی است که شعر را بیشتر نوعی درخواست سازش و همزیستی بدانیم تا ادامه روند خون‌ریزی و انتقام.
دست بر قضا، خود من پیوندی شخصی با کیبوتص بئیری دارم. عروسم آنجا بزرگ شده و دلیل اصلی سفرم به اسرائیل در ماه ژوئن دیدن نوه‌های دوقلویم بود که ژانویه ۲۰۲۴ به دنیا آمدند اما کیبوتص را تخلیه کرده بودند. پسرم، عروسم و بچه‌های‌شان، همراه یکی دیگر از خانواده‌های بازمانده که از اقوام نزدیک‌شان هستند و پدرشان هنوز در اسارت است، به آپارتمانی خالی در آن اطراف نقل‌ مکان کرده بودند، ترکیبی باورنکردنی از زندگی تازه و اندوه تسکین‌ناپذیر در یک خانه.
رفته بودم اسرائیل تا، علاوه‌ بر دیدار خانواده، دوستانم را نیز ببینم. می‌خواستم بدانم از زمان شروع جنگ چه اتفاقی در اسرائیل رخ داده است. آن سخنرانی نیمه‌تمام در دانشگاه بن گورین چندان مطرح نبود اما وقتی در آن روزِ اواسط ماه ژوئن به تالار سخنرانی رسیدم، فوراً دریافتم چه‌بسا این وضعیت بحرانی هم سرنخ‌هایی از ذهنیت نسل جوان‌ترِ دانشجویان و سربازان به‌دست دهد.
بعد از آنکه نشستیم و حرف زدیم، برایم روشن شد دانشجویان می‌خواهند کسی صدای‌شان را بشنود و تاکنون هیچ‌کس، حتی شاید استادان و مسؤولان دانشگاه‌شان، علاقه‌ای به حرف‌های‌شان نشان نداده است. حضور من و اطلاعات جزئی‌شان از انتقاداتم به جنگ، آنها را برانگیخت تا آنچه را به ‌عنوان سرباز و شهروندان عادی تجربه کرده‌ بودند برای من و شاید برای خودشان، بازگو کنند.
خانم جوانی که اخیرا از خدمت سربازی طولانی در غزه بازگشته بود روی صحنه پرید و صراحتا درباره دوستانی که از دست داده بود، ماهیت حماس و اینکه او و رفقایش جان خودشان را فدای امنیت آینده اسرائیل کرده بودند حرف زد. او وسط حرف‌هایش شروع به گریه کرد و با حالی پریشان از صحنه پایین رفت. پسری آرام و خوش‌صحبت با من که معتقد بودم نقد سیاست‌های اسرائیل الزاما ناشی از یهود‌ستیزی نیست، مخالفت کرد. سپس تاریخ صهیونیسم را مرور مختصری کرد و آن را واکنشی به یهودستیزی و همچنین مسیری سیاسی دانست که هیچ غیرجهودی حق انکارش را ندارد. با‌ اینکه دانشجویان از دیدگاه‌های من ناراحت شدند و از آنچه اخیرا بر خودشان در غزه گذشته بود آشفته بودند، نظرات آنها به ‌هیچ ‌وجه غیرمنتظره نبود و دیدگاه‌های عموم شهروندان اسرائیل را بازتاب می‌داد.
دانشجویان که از هشدار من نسبت به وقوع نسل‌کشی اطلاع داشتند، بویژه می‌خواستند نشان دهند رفتارشان انسانی است و قاتل نیستند! آنها تردیدی نداشتند که آی‌دی‌اف حقیقتا اخلاقی‌ترین ارتش جهان است و مطمئن بودند هر آسیبی که به مردم و ساختمان‌های غزه برسد کاملا موجه است و مقصر حماس است که از آنها به ‌عنوان سپر انسانی استفاده می‌کند.
آنها ضمن انکار هرگونه کمبود غذا در غزه، در گوشی‌های‌شان تصاویری نشانم ‌دادند تا ثابت کنند رفتارشان با کودکان پسندیده بوده و اصرار داشتند تخریب سیستماتیک مدارس، دانشگاه‌ها، بیمارستان‌ها، ساختمان‌های عمومی، سکونتگاه‌ها و زیرساخت‌ها لازم و توجیه‌پذیر است. آنها انتقاد کشورهای دیگر و سازمان ملل از سیاست‌های اسرائیل را اقدامی ضدیهودی می‌دانستند.
این جوانان، برخلاف اکثر اسرائیلی‌ها، تخریب غزه را با چشم خود دیده بودند. به نظرم می‌رسید نه‌تنها دیدگاه رایج در اسرائیل ملکه ذهن‌شان شده بود - دیدگاهی که می‌گفت تخریب کامل غزه پاسخی موجه به حادثه ۷ اکتبر است - بلکه طرز فکری پیدا کرده بودند که من نمونه‌اش را سال‎‌ها پیش در رفتار، جهان‌بینی و خودادراکی سربازان آلمانیِ جنگ دوم جهانی دیده بودم؛ سربازانی که نگرش‌های خاصی به دشمن را درونی کرده بودند - بلشویک‌های دون ‌انسان؛ حماسی‌های حیوان‌صفت - و مردم کشورهای متخاصم را کمتر از انسان و فاقد شایستگی حقوق انسانی تلقی می‌کردند، عموما هنگام وقوع فجایع تقصیر را نه متوجه نظامیان خودی، یا حتی خودشان، بلکه متوجه دشمن می‌دانستند.
حق مشروع نسل‌کشی از کجا می‌آید؟
هزاران کودک کشته شدند؟ تقصیر دشمن است. ارتش اسرائیل بچه‌های خودمان را کشت؟ قطعا دشمن مقصر است. اگر حماس در یکی از کیبوتص‌ها قتل‌عام کند، نازی است. اگر ما بمب‌های یک‌تنی روی پناهگاه‌های پناه‌جویان بریزیم و صدها غیرنظامی را بکشیم، تقصیر حماس است که نزدیک این پناهگاه‌ها مخفی شده است. چون با ما چنین کردند، چاره‌ای جز ریشه‌کنی‌شان نداریم. چون با آنها چنین کردیم، اگر نابودشان نکنیم، چه بلاها که بر سرمان نخواهند آورد. چاره‌ای نداریم.
اواسط ژوئیه ۱۹۴۱، تنها چند هفته پس از شروع «جنگ برای نابودی» اتحاد جماهیر شوروی به دستور هیتلر، درجه‌داری آلمانی از جبهه شرق نامه‌ای به خانواده‌اش نوشت:
پیشوای ما دین بزرگی بر گردن ملت آلمان دارد، چرا که اگر دست این جانوران درنده، دشمنان ما در اینجا، به آلمان برسد چنان کشتاری به راه خواهد افتاد که جهان نظیرش را ندیده است... آنچه مشاهده کرده‌ایم... ورای تصور است... و آنچه در روزنامه دِر اشتیومر [یکی از روزنامه‌های نازی‌ها] می‌خوانید و می‌بینید تصویری کمرنگ از جنایاتی است که اینجا یهودیان مرتکب می‌شوند.
بروشوری تبلیغاتی متعلق به ارتش که ژوئن ۱۹۴۱ به انتشار رسید نیز تصویری وحشتناک از ماموران سیاسی ارتش سرخ ترسیم می‌کند؛ تصویری که بسیاری از سربازان فورا بازتابی از واقعیت پنداشتند: کسی که تاکنون یک بار در چهره ماموران ارتش سرخ نگاه کرده باشد می‌داند بلشویک‌ها چگونه انسان‌هایی هستند. نیازی به تعابیر نظری نیست. اگر این مردان عمدتا یهودی را حیوان بنامیم، به چارپایان توهین کرده‌ایم. آنها مظهر عداوت شیطانی و ابلهانه با انسان‌های شریفند... اگر به ‌موقع جلوی این طغیان گرفته نشده بود، [آنها] امکان هرگونه زندگی هدفمند را از میان برده بودند.
2 روز بعد از حمله حماس، یوآف گالانت، وزیر جنگ اعلام کرد: «ما با انسان‌های حیوان‌صفت می‌جنگیم و باید اقدامی درخور انجام دهیم» و بعد افزود اسرائیل «مناطق مختلف غزه را یکی پس از دیگری نابود خواهد کرد». نفتالی بنت، نخست‌وزیر اسبق اسرائیل هم این موضع را تصدیق کرد: «ما مشغول جنگ با نازی‌ها هستیم». بنیامین نتانیاهو نیز اسرائیلی‌ها را برانگیخت که «به یاد آورید عمالیق با شما چه کرده‌اند» و گریزی به فرمان توراتیِ معدوم ‌کردن «مردان و زنان، کودکان و نوزادان» عمالیق زد. او در مصاحبه‌ای رادیویی درباره حماس گفت: «من نام آنها را انسان‌های حیوان‌صفت نمی‌گذارم، چون توهین به حیوانات خواهد بود». نیسیم واتوری، سخنگوی کنست، در شبکه اجتماعی ایکس نوشت هدف اسرائیل باید «زدودن نوار غزه از صحنه روزگار» باشد. او در تلویزیون اسرائیل گفت: «هیچ‌کس بی‌گناه نیست... باید برویم آنجا و بکشیم، بکشیم و بکشیم. باید پیش از آنکه ما را بکشند آنها را بکشیم». بزالل اسموتریچ، وزیر دارایی، در یک سخنرانی تأکید کرد: «کار باید تمام شود... تخریب کامل. آثار عمالیق را از زمین محو کنید». آوی دیچر، وزیر کشاورزی و رئیس سابق سرویس امنیتی شین‌بت، صحبت از «نکبت غزه» به میان آورد. یکی از کهنه‌سربازان ۹۵ ساله اسرائیلی که در سخنرانی انگیزشی‌اش برای سربازان آی‌دی‌اف پیش از حمله به غزه آنها را تشویق می‌کرد، گفت: «یاد آنها، خانواده‌های‌شان، مادران و فرزندان‌شان را نیست و نابود کنید». وی از هرتزوگ، رئیس‌ اسرائیل [رژیم صهیونیستی]، به‌دلیل «ارائه الگویی بی‌نظیر برای نسل‌های متمادی سربازان» نشان افتخار دریافت کرد. پس تعجبی ندارد که سربازان آی‌دی‌اف در غزه بی‌شمار پست در رسانه‌های اجتماعی ارسال کرده باشند و صراحتا گفته باشند «اعراب را بکشید»، «مادران‌شان را آتش بزنید» و غزه را «با خاک یکسان کنید» و تاکنون هیچ‌گونه اقدام تنبیهی مشخصی از سوی فرماندهان‌شان انجام نشده است.
منطق خشونت دائمی همین است؛ منطقی که به افراد اجازه می‌دهد کل جمعیت دشمن را نابود و این عمل را کاملا موجه قلمداد کنند. منطق قربانی‌ بودن نیز این است - باید آنها را بکشیم پیش از آنکه ما را بکشند، چنانکه قبلا کشته‌اند - و هیچ‌ چیز بیش از تصور قربانی‌ بودن موجه، آب به آسیاب خشونت نمی‌ریزد. سربازان آلمانی سال ۱۹۴۲ می‌گفتند ببینید در ۱۹۱۸ چه بر سرمان آمد و به‌ این‌ ترتیب دروغ تبلیغاتی «خنجر از پشت» را در خاطرشان زنده می‌کردند، دروغی که مقصر شکست مفتضحانه آلمان در جنگ اول جهانی را خیانت یهودیان و کمونیست‌ها می‌دانست. سربازان آی‌دی‌اف سال ۲۰۲۴ می‌گویند ببینید در هولوکاست، وقتی اطمینان داشتیم دیگران نجات‌مان می‌دهند، چه بر سرمان آمد؟ و در نتیجه به خودشان اجازه می‌دهند بر مبنای قیاسی نادرست میان حماس و نازی‌ها دست به خرابی‌های بی‌حساب بزنند.
نسل‌کشی مقابل چشم ماست؟
مردان و زنان جوانی که آن روز با من صحبت می‌کردند بسیار خشمگین بودند، نه از من - از خدماتم در رژیم که صحبت کردم، کمی آرام شدند - بلکه تصور می‌کنم به این دلیل که احساس می‌کردند همه به آنها خیانت می‌کنند. رسانه‌ها خیانت می‌کنند، چون تصور می‌شود زیاد انتقاد می‌کنند؛ فرماندهان ارشد خیانت می‌کنند، چون با فلسطینی‌ها خیلی مدارا می‌کنند، سیاستمداران خیانت می‌کنند، چون نتوانستند مانع شکست فاحش ۷ اکتبر شوند، از ناتوانی آی‌دی‌اف در رسیدن به «پیروزی کامل» احساس خیانت می‌کنند، از خرده‌گیری‌های غیرمنصفانه روشنفکران و چپ‌ها احساس خیانت می‌کنند، دولت آمریکا خیانت می‌کند، چون به ‌موقع تسلیحات کافی نمی‌رساند و همه سیاست‌مداران مزور اروپایی و دانشجویان ضدصهیونیست که علیه اقدامات اسرائیل در غزه اعتراض می‌کنند خیانتکارند. به نظر بیمناک، مضطرب و پریشان می‌رسیدند و تعدادی از آنها ظاهراً دچار اختلال اضطراب پس از سانحه بودند.
من ماجرای اتحادیه دانشجویان آلمان را که ۱۹۳۰ در فرآیندی دموکراتیک به دست نازی‌ها افتاد برای‌شان تعریف کردم. دانشجویان آن زمان از شکست در جنگ اول جهانی، فرصت از‌دست‌رفته ناشی از بحران اقتصادی و پیمان ننگین ورسای و از دست‌ رفتن سرزمین و حیثیت‌شان احساس سرخوردگی می‌کردند. آنها می‌خواستند آلمان را به عظمت گذشته‌اش بازگردانند و ظاهرا هیتلر قادر بود این وعده را عملی کند. دشمنان داخلی آلمان کنار‌ زده شدند، اقتصاد آن شکوفا شد، دوباره ملت‌های دیگر از آن ترسیدند و بعد درگیر جنگ شد، اروپا را تسخیر کرد و ده‌ها میلیون‌ها نفر را به کشتن داد. دست ‌آخر، کشور کاملا ویران شد. از بچه‎‌ها پرسیدم به نظر آنها آیا معدود دانشجویان آلمانی که از حوادث ۱۵ سال بعد از آن جان سالم به در بردند از تصمیم‌شان در سال ۱۹۳۰ برای حمایت از نازی‌ها پشیمان نشدند؟ بعید می‌دانم زنان و مردان جوان حاضر در دانشگاه بن گورین مقصود حرفم را متوجه شده باشند.
دانشجویان هم ترسناک بودند هم ترسیده بودند و ترس‌شان آنها را بیش‌ از پیش پرخاشگر کرده بود. به نظر می‌رسید این میزان تهدید، همچنین کمی هم‌نظری، موجب وحشت و مدارای بالادستی‌ها، استادان و مدیرانی شده بود که رغبتی به تأدیب دانشجویان نداشتند. همزمان، تعدادی از خبرگان رسانه‌‌ها و سیاستمداران، قبل از آنکه این فرشتگان ویرانی را به مهلکه بفرستند و به خانواده‌های سوگوارشان پشت کنند، آنها را تشویق می‌کردند و قهرمان لقب می‌دادند. به خانواده‌ها می‌گویند سربازان در راه آرمانی شریف جان داده‌اند اما کسی به خودش زحمت نمی‌دهد بگوید آن آرمان، جز صرف ادامه حیات به ‌واسطه خشونت فزاینده، واقعا چیست و به همین دلیل دلم برای این دانشجویان که نمی‌دانستند از آنها سوءاستفاده می‌شود سوخت ولی آن جلسه را با احساسی سرشار از دلهره و نگرانی ترک کردم.
پایان ماه ژوئن که به آمریکا بازگشتم، به اتفاقاتی که در آن ۲ هفته ناجور و ناراحت‌کننده بر من گذشت فکر کردم. میان من و سرزمینی که ترکش کرده بودم پیوند عمیقی وجود داشت. موضوع تنها ارتباطم با خانواده و دوستان اسرائیلی‌ام نیست، بلکه با فحوای فرهنگ و جامعه اسرائیل است. این نکته چه‌بسا خوشحال‌کننده و روشنگر باشد؛ هرکس ممکن است در خیابان، کافه یا میکده، در یک چشم به هم زدن، وارد گفت‌و‌گویی فشرده و حتی صمیمانه با دیگران شود.
اما همین ویژگی حیات اسرائیلی‌ها ممکن است بی‎‌نهایت آزاردهنده نیز باشد، چرا که چندان ارزشی برای آداب اجتماعی قائل نیستند. نوعی فرهنگ بی‌ریایی حکمفرماست که سبب می‌شود افراد هر چه در دل دارند بگویند و توجه نکنند مخاطب‌شان کیست یا حرف‌های‌شان چه میزان مایه دلخوری می‌شود. این فرهنگ مشترک هم نوعی حس همبستگی ایجاد می‌کند، هم حدودی را به وجود می‌آورد که نباید از آنها عدول کرد. وقتی با ما هستی، همه یک خانواده هستیم. اگر مقابل‌مان قرار بگیری، طرد می‌شوی و باید منتظر انتقام ما باشی.
شاید به همین دلیل بود که این بار، برای نخستین بار، دلواپس سفر به اسرائیل بودم و تا اندازه‌ای از ترک آنجا خوشحال شدم. اسرائیل به طرق محسوس و نامحسوس تغییر کرده بود و احتمالا به همین جهت میان من، به ‌عنوان ناظر بیرونی و کسانی که عضو جدایی‌ناپذیر آن جامعه‌اند حایلی ایجاد کرده بود.
اما دلیل دیگر نگرانی‌ام این بود که نگرشم به اتفاقات غزه تغییر کرده بود. ۱۰ نوامبر ۲۰۲۳، در نیویورک تایمز نوشتم «من به ‌عنوان تاریخ‌نگار نسل‌کشی‌ معتقدم هیچ مدرکی دال بر وقوع نسل‌کشی در غزه وجود ندارد، با‌ این ‌حال به احتمال زیاد جنایات جنگی و حتی جنایت علیه بشریت، در حال وقوع است. [...] تاریخ به ما آموخته‌ که باید پیش از رخداد نسل‌کشی نسبت به احتمال آن هشدار دهیم، نه بعد از آنکه اتفاق افتاد آن را محکوم کنیم. به تصور من، هنوز فرصت برای هشدار باقی است».
دیگر چنین اعتقادی ندارم. آن زمان که به اسرائیل سفر کردم، اطمینان داشتم دست‌کم از حمله آی‌دی‌اف به رفح در ۶ مه ۲۰۲۴، دیگر نمی‌توان انکار کرد که اسرائیل مرتکب جنایات جنگی سیستماتیک، جنایت علیه بشریت و اقدامات نسل‌کشانه شده است. حمله مذکور به آخرین تجمع ساکنان غزه نه‌‌تنها حکایت از بی‌اعتنایی کامل به هرگونه موازین بشردوستانه داشت - بیشترِ این افراد را آی‌دی‌اف چندین بار آواره کرده بود و اکنون بار دیگر مجبورشان کرده بود به منطقه به ‌اصطلاح امن بروند - بلکه صراحتا نشان می‌داد از آغاز، هدف نهایی کل این اقدامات غیرقابل سکونت کردن نوار غزه و تضعیف ساکنان آن تا حدی است که یا به ‌کلی نابود شوند یا به هر ترتیبی شده از منطقه بگریزند. به بیان دیگر، لفاظی‌های رهبران اسرائیل از حادثه ۷ اکتبر به بعد اکنون به واقعیت می‌پیوست. طبق کنوانسیون نسل‌کشی سازمان ملل (۱۹۴۸)، اسرائیل با «قتل، آسیب‌های جدی یا تحمیل شرایطی بر زندگی که مرگ مردم را به دنبال دارد قصد نابودی کلی یا جزئی» مردم غزه را داشت.
مسائلی بود که من تنها می‌توانستم با معدود کنشگران، پژوهشگران، کارشناسان حقوق بین‌الملل و البته شهروندان فلسطینی اسرائیل مطرح کنم؛ خارج از این جمع محدود، چنین اظهاراتی در اسرائیل درباره اقدامات غیرقانونی تل‌آویو در غزه منفور است. حتی قاطبه معترضان به دولت که خواهان آتش‌بس و آزادی اسرا هستند نیز آنها را تأیید نمی‌کنند.
از وقتی که بازگشته‌ام، تلاش کرده‌ام تجربیاتم در اسرائیل را در بستری وسیع‌تر قرار دهم. واقعیت موجود چنان تکان‌دهنده و آینده چنان یأس‌آور است که به خودم اجازه داده‌ام تاریخ دیگری را تجسم کنم و تصورات امیدبخشی را درباره آینده‌ای متفاوت در ذهن بپرورانم. از خودم می‌پرسم چه می‌شد اگر دولت تازه‌تأسیس اسرائیل به وعده خود مبنی‌ بر وضع قانون اساسی متکی بر منشور استقلال آن عمل می‌کرد؟ همان منشوری که می‌گفت اسرائیل «آنطور که پیامبران بنی اسرائیل پیش‌بینی کرده‌اند، مبتنی بر آزادی، عدالت و صلح خواهد بود؛ برابری کامل حقوق اجتماعی و سیاسی را برای همه ساکنان آن، قطع ‌نظر از دین، نژاد یا جنسیت‌شان، تضمین خواهد کرد؛ ضامن آزادی دین، عقیده، زبان، تحصیل و فرهنگ خواهد بود؛ از اماکن مقدس همه ادیان محافظت خواهد کرد و به اصول منشور ملل متحد وفادار خواهد بود».
چنین قانونی چه تأثیری بر ماهیت دولت اسرائیل می‌داشت؟ چطور این قانون تحول صهیونیسم را از ایدئولوژی رهایی یهودیان از خفت تبعید و تبعیض و قرار دادن آنها هم‌سنگ ملت‌های دیگر دنیا به ایدئولوژی دولتیِ قومیت‌گرایی، سرکوب دیگران، توسعه‌طلبی و آپارتاید تعدیل می‌کرد؟ در خلال آن چند سالِ امیدوارکننده پیمان صلح اسلو، ساکنان اسرائیل صحبت از تشکیل «دولت همه شهروندان»، یهودیان و فلسطینیان، می‌کردند. ترور نخست‌وزیر رابین در سال ۱۹۹۵ پایان این رؤیا بود. آیا اسرائیل خواهد توانست جنبه‌های خشن، انحصارگرایانه، ستیزه‌جویانه و نژادپرستانه نگرشش را که اکنون مورد حمایت بسیاری از شهروندان یهودی آن است کنار بگذارد؟ آیا خواهد توانست تصویر دیگری از خود، مطابق آنچه بنیان‌گذاران آن به ‌شیوایی بیان کردند، به دست دهد؛ تصویری از اسرائیل که بر مبنای آزادی، عدالت و صلح برقرار است؟ عجالتا دشوار بتوانیم این تصورات را در ذهن بپرورانیم اما دقیقا به دلیل حضیضی که اسرائیلی‌ها و بویژه فلسطینی‌ها، اکنون تجربه می‌کنند و برنامه‌ای که رهبران‌شان برای ویرانی مناطق تدارک دیده‌اند امیدوارم سرانجام صداهای مخالف بلند شود، چرا که همان‌طور که الدان شاعر می‌گوید: «روزگاری است که تاریکی می‌غرد اما سپیده‌دم و درخشش خورشید از راه خواهد رسید».
___________________________
منبع: گاردین
ترجمه: ترجمان
*تاریخ‌نگار اسرائیلی - ‌آمریکایی

Page Generated in 0/0087 sec