در روزهای اخیر پس از شهادت سیدالشهدای مقاومت، سیدحسن نصرالله تحلیلهای مختلفی از نسبت شهادت و امر سیاسی و اجتماعی منتشر شده است. محسن حساممظاهری در یادداشتی با عنوان فضیلت پذیرش شکست، بر این نکته تاکید میکند که استیصال و درماندگی و بهتزدگی ناشی از تصادم با دیوار سخت واقعیت اگر چه تلخ و گزنده است اما میتواند به یک سرمایه ملی ارزشمند بدل شود. وی مینویسد: «یکی از ملزومات این امر ـ بهگمان من ـ بازاندیشی الهیاتی و از جمله عبور از گفتمان شهادت [شیعی] است. جامعه ایرانی امروز تحولات بنیادینی را تجربه کرده و میکند که مواجهه با آنها سامان تازهای را میطلبد؛ ما به گفتارهای جدید، به تأملات تازه و به فکرهای نو محتاجیم؛ ما به الهیات تازه نیازمندیم؛ به بازاندیشیهای اساسی در فهم و تفسیر تاریخ و دین و فرهنگ و جامعه. مادام که ذهن و زبان ما اسیر گفتمان شهادت است، مادام که حماسه بزرگ ما (در واقع) شکست است، مادام که پیروزی وعدهای الهی است که حواله به آینده نامعلوم شده، مادام که شکستهایمان را «عدمالفتح» مینامیم و بهجای فهم عقلانی جهان و خودمان به روایتهای آخرالزمانی دل میبندیم، نمیتوانیم فرجام دیگری را انتظار بکشیم». در این تحلیل، با علوم اجتماعی مواجهیم که بر باب فهم فضای مافوق حیات محسوس، قفلی زده تا ما را منحصر در همین عالم تنگ کند و درکش از ارتباط این دنیا و آن دنیا در توضیح امر اجتماعی، دچار انقطاع و گسست است، لذا سالها در یک دایره تنگ (تقابل حکومت - جامعه) به دور خود میچرخد و اگر چه صدها صفحه کاغذ را سیاه میکند اما ما را در نهایت، در سرگشتگی مغشوش بیثمری رها میسازد.
در این بین پاسخهای مختلفی به یادداشت یادشده در فضای مجازی داده شد که در آنها علوم اجتماعیای دنبال میشود که اگر چه قدری لکنت زبان دارد اما انفتاحی را در درونش دارد که احساس گشایش فکر و روح را از خلال نوشتن و خواندنش، ولو نادر و کمحجم، همراه با تامل و تفکر برایمان باقی میگذارد؛ تامل و تفکری که هر چند هنوز در مقام علم نیست اما امکان پرسش را مهیا میسازد. در این مجال 3 یادداشت از حجتالاسلام حبیبالله بابایی عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، حجتالاسلام مهدی سلطانی عضو هیأت علمی گروه علوم اجتماعی دانشگاه باقرالعلوم (ع) و محسن سلگی دانشآموخته علوم سیاسی در نقد دیدگاه اخیر مظاهری را میخوانید.
***
شهیدان سر
حبیبالله بابایی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی: گذشته تاریخی اسلام بویژه تاریخ تشیع، مشحون است از شهدای بزرگ و رهبران کشتهشدهای که میتوان از آنها به «شهدای سَر» یا «سران شهید» تعبیر کرد. شهدای سَر را هم میتوان در شهادت ائمه معصومین(ع) مشاهده کرد که همچون رأس اسلام و رأس جامعه اسلامی به شهادت رسیدهاند و هم میتوان در شهادت بسیاری از رهبران قیامهای بعد از کربلا همچون قیام توابین، قیام مختار، قیامهای زیدیه، واقعه فخ و نیز نفس زکیه دید.
رهبران شهید، سربداران و سربهنیزههایی بودند که نه رأس یک فرد، بلکه در واقع رأس یک جنبش بودند. به رغم این، قطع این قبیل سرها و کشته شدن سیدالشهداهای بسیار در دورههای تاریخی اسلام، هرگز موجب توقف جنبشهای خونین در برابر نظام ظلم و ستم نشد.
اکنون باید دید چگونه جنبشهای خونین بیسر ادامه یافته و بلکه حیاتی شورانگیزتر پیدا کردهاند؟ در پاسخ به این سوال ۲ نکته الهیاتی مهم به نظر میرسد: نخست اینکه بقای جنبشهای اسلامی و شیعی بعد از شهادت رهبران را باید در ریشههای عقلی و ایمانی و مهمتر در معنای زندگی و ماهیت مرگ در شیعه جستوجو کرد. در جنبشهای خونین شیعه اساسا مرگ در راه خدا و «شهادت فیسبیلالله» نه پایان بلکه آغاز و نه فقط گذار به دنیای واپسین بلکه شروعی نو در همین دنیای کنونی است. به تعبیر کیرکگارد: «پادشاهان وقتی میمیرند کارشان تمام میشود ولی شهدا وقتی میمیرند کارشان تازه آغاز میشود». از این منظر هر میزان شهید بزرگتر و شهادت حماسیتر و حتی دردناکتر میشود، کارکرد اینجهانی آن عمیقتر، وسیعتر و ماندگارتر میشود (ببینید آیه «اضطرار» و «استضعاف» را در قرآن).
از این رو، برخی محققان تمدنی در صورتبندی یک تمدن، نه فقط زندگی شخصیتها را مهم میدانند، بلکه بر گونه مرگ آنها (مثل سقراط، عیسی مسیح و حسین بن علی) در تحولات انسانی و تمدنی تأکید میورزند. از این نظر هر شخصیتی نمیتواند نقش تحولگریهای بزرگ را بازی کند، بلکه شخصیتهایی میتوانند تأثیرات بنیادین در پروسه تمدنها به جا بگذارند که نه فقط با حیات خود بلکه با نحوه موثر از مرگ خود در زندگی و حیات اجتماعی اثری به جا بگذارند.
حال چرا شهادت ابرمردان، بیش از آنکه موجب شکست جنبشهای مقاومت شود، خود موجب قیام و قیامت میشود و رهبران جدیدی را برای معرکه خلق میکند؟
یکی از ریشههای تجلی و ظهور سران جدید و رهبران جوان، عنصر الگوسازی در شهادت است. اساسا شهید بعد از شهادت تبدیل به یک الگو و بلکه یک آرزو میشود. آنگاه که شهید تبدیل به الگو و آرزو میشود، ارادههای جدیدی در سطح رهبری در جهان اسلام فعال میشود و انگیزههای بزرگی برای اقدامات بزرگ شکل میگیرد.
آرزوی شهادت، طلب شهادت، تمنای شهادت و اراده برای شهید شدن، نه تنها رهبران جدیدی را خلق میکند بلکه فلسفه شورانگیزی از مرگ و زندگی برای شهادتطلبان ارائه میکند. شهید شیخ حسین معن (از شاگردان شهید صدر و از رهبران حزب الدعوه عراق) شعاری داشته است که «المستمیت لا یموت»؛ نمیمیرد آنکه در پی مرگ میرود. شیخ محمدمهدی شمسالدین در سخن از مرگ فیسبیلالله به اراده مرگ در راه خدا تأکید میکند و چنین ارادهای را برای هر یک از اعضای امت اسلام لازم میشمارد. شیخ محمدمهدی آصفی نیز در بحث شهادت، از تمنای شهادت سخن میگوید و چنین تمنای قلبیای را در شکلگیری عزت و اقتدار اسلام مهم و سازنده میداند.
حال به نظر میرسد فرهنگ استماته و به استقبال مرگ رفتن، حیات، عزت و بلکه شرافت را برای امت مقاومت باعث میشود و زمینههای فنا و زوال را در هر شرایطی از پایه ویران میکند. نکته دوم اینکه در الهیات مقاومت، مقاومت نه در ظاهر بلکه در باطن رخ میدهد و مقاومت نه از ماده بلکه از روح انسان برمیخیزد. در این رویکرد، مقاومت از جنس «ایمان در معرکه» است. منظور از ایمان در معرکه، نه فقط جداییناپذیری ایمان از عمل، بلکه تأثیر ایمان در ایجاد امواج خروشان زندگی و حرکتهای پرشتاب در آن است. از فحوای چنین ایمانی (خاصا ایمان به غیب و ایمان به مددهای غیبی) نوعی از «امید ایمانی» در برابر «امید سکولار» ظاهر میشود. امید سکولار همان امید به اینجا و اکنون (که در ادبیات فلسفی میتوان آن را «امید وهمی» تلقی کرد) است که در برابر امید ایمانی و اسلامی یا امید به افقهای بزرگ و دوردست (در ادبیات فلسفی میتوان آن را «امید عقلی» قلمداد کرد) است.
امید ایمانی و توجه به دوردستها در آینده جهان و جهان واپسین، موجب شده است جنبشهای مقاومت از حوادث کوتاهمدت و خلأهای اینجایی و اکنونی دچار یأس نشوند و در وضعیت یأس و ناامیدی در رخدادهای زمانه، همچنان به آیندههای اینجهانی و آنجهانی خوشبین، فعال و کوشا بمانند.
***
فضیلت شهادت
مهدی سلطانی، عضو هیأت علمی گروه علوم اجتماعی دانشگاه باقرالعلوم(ع): تفسیر دیگری از مواجهه با مرگ در نوع خاص آن، یعنی شهادت، میتوان ارائه داد.
در این مواجهه، شهید در تلاش است در نقطه آری گفتن به زندگی بایستد و این نقطهای است سرشار از تناقض که باید درنگ کرد و با عجله تفسیر نکرد. سرشار از تناقض، چون از سویی در تلاش است به زندگی آری بگوید و در مسیر حرکت جوهری پیش برود و از سویی در مواجهه با مرگ قرار دارد؛ درنگ در تفسیر آن هم به همین لحاظ است.
در این درنگ دوباره به مرگ باید توجه کرد که آیا مرگ، نفی زندگی است؟
ملاصدرا در اسفار، مرگ را به رفتن از نحوهای به نحوهای دیگر تفسیر کرده است، لذا عبور و رفتن در معنای مرگ حضور دارد.
زندگی هم که با تغییر و حرکت عجین است، در تغییر و حرکت نیز رفتن و عبور از نحوهای به نحوهای دیگر وجود دارد. از این رو، زندگی با مرگ عجین است.
این تجربه شدن و رفتن و عبور در مرگ و زندگی حضور دارد، منتها در این شدن، 2 نوع از شدن رقم میخورد، نوعی که تنها نفی است و نوع دیگر، عبور و شدنی است که بالیدن زندگی در نحو حقیقی آن است.
شهادت نیز میتواند با هر یک از این 2 نوع عجین باشد، برخی در نفی مقدس موهوم ایستادند، چون در بزنگاههای زندگی، از درک آن لحظه عاجز ماندند و این ستوه از درک لحظه، به نفی آن مبدل شد و در نفی به استقبال مرگ رفتند. این نوع را میتوان شهادت موهوم نامید.
اما در نحوه دیگر از شهادت، تلاش میکند لحظه را سریان داده و لحظات مختلف را با آن عجین کنند.
در این سریان، لحظات دیگر هم به آن رنگ و بو درمیآیند. در اینجا لحظه کش پیدا کرده و لحظات دیگر را سمت و سوی جدیدی سوق میدهد. شهادت جریان جدیدی از فرمدهی زندگی را در دل خود میآورد که لحظات مختلف را به آن لحظه شهادت گره میزند و این معنای حقیقی شهادت است.
فضیلت شهادت در این است که لحظات متنوع را در آستانه نسبت جدیدی قرار میدهد.
این نیروی جدیدی است که شهادت با خود در فرمدهی زندگی آزاد کرده و لحظات مختلف را فرم میدهد.
شهادت سید مقاومت نیز نیروی جدیدی را در آن لحظه شهادت آزاد کرد؛ لحظهای که کش پیدا کرده است و لحظات دیگر را در آستانه نسبت جدید قرار داده است.
برخی با نوستالژی گذشته و تقدسسازی موهوم، در تلاشند سایه گذشته را در اکنون فرافکنی کنند یا با فرافکنیهای مختلف در تلاشند سدی در راه این آستانگی ایجاد کرده و مسیر دیگری را ممکن سازند اما شهادت شهید سیدحسن نصرالله، امکانهای جدیدی را در فرمدهی زندگی ممکن کرده است که راه خود را طی خواهد کرد و تحلیلهای حاصل از تلاش مذبوحانه را در خود حل خواهد کرد.
***
عملیات انتحاری حساممظاهری علیه شهادت!
محسن سلگی، دانشآموخته علوم سیاسی: محسن حساممظاهری در مطلب اخیر خود با عنوان «پذیرش شکست»، نوشته است باید از فرهنگ شهادت عبور کرد: «...یکی از ملزومات این امر به گمان من بازاندیشی الهیاتی و از جمله عبور از گفتمان شهادت (شیعه) است».
در ادامه، در برابر گفتمان شهادت که دستکم و با هر خوانشی، ضد اسارت و اسیری است، مینویسد: «مادام که ذهن و زبان ما اسیر گفتمان شهادت است... نمیتوانیم فرجام دیگری را انتظار بکشیم».
در نقد نگاه حساممظاهری که درست پس از عملیات «وعده صادق ۲» انجام شده است، خطوط ذیل از نظر خواهد گذشت.
شهادت در نگاه اسلام اولا و بالذات یک ارزش ایجابی است و ثانیا و بالعرض جنبه سلبی دارد. اما شهادت یک ارزش اولا فردی و ثانیا جمعی نیست، بلکه به طور هموزن و همزمان فردی و جمعی است. یعنی فرد ایثارگر است که جمع و جامعه ایثارگر را میسازد و جامعه ایثارگر است که فرد ایثارگر را میسازد.
همچنین شهادت اوج و قله امر به معروف (جنبه ایجابی) و نهی از منکر است (جنبه سلبی) (این یکی از ریشههای مخالفت با شهادتطلبی است؛ جریان تجدیدنظرطلب، سر و رأس را هدف گرفته است).
شهادت و ایثار، مقوم جامعه مقاوم و استوار و نیز جامعهای است که در آن حقوق افراد و حریم آنها حفظ و پاسداری میشود. بنابراین حتی برای پیشرفت و رفاه اقتصادی و یک جامعه مترقی، نقش ضامن، تسهیلکننده و تسریعکننده را دارد. ایثار و اوج آن یعنی شهادت، ضامن درنیفتادن جامعه به بیتفاوتی نسبت به دیگری و بیتفاوتی نسبت به ظلم چه در داخل و چه از ناحیه نیروی خارجی است.
بدین سان، شهادت، مرگاندیشی و انزوا نیست، بلکه زندگی فردی و جمعی را زیباتر و شکوفاتر میکند. بر این اساس، تلاش کارگران معدن طبس برای نجات دوستان خود شبیه شهادتطلبی و اوجی از ایثار است. هر چند هر ایثاری شهادت نیست اما اوج ایثار یعنی شهادت همراه با به خطر انداختن جان خود است.
شهید مطهری بهدرستی میگوید که از نظر اسلام، مرگی شهادت است که انسان با التفات به خطرات احتمالی یا یقینی، تنها با انگیزه و هدفی مقدس و انسانی و به بیان قرآن فیسبیلالله از آن استقبال کند. همزمان اما شهید مطهری، منطق شهید را منطق سوختن و جذب شدن در جامعه به منظور احیای جامعه میداند. این نگاه ایشان، دلالت بر ارزش جامعهشناختی و پیشرفتآفرین شهادت و توسع آن دارد.
بر این اساس، تلاش یک رهگذر برای بیرون کشیدن یک غریبه از درون ماشین در حال آتش گرفتن، حتی اگر به انگیزه الهی نباشد، شبیه شهادت و عین فعل الهی شهادت یا کالبد شهادت است.
* پیشرفت و ایثار
حساممظاهری ستیز با فرهنگ شهادت را درست در لحظه «وعده صادق ۲» و به منظور پرهیز از تقابل با استکبار و ترک مقاومت عنوان کرده است. دلالت ضمنی متن او چنان است که گویی شهادتطلبی و گفتمان شهادت، مانع و رادع پیشرفت و عمران کشور است.
باید توجه داشت آغاز توسعه غرب (پیش از گفتمان رفاه امروزی که چندان در پی پیشرفت نیست و تنآسا و بیتفاوت است)، محصول اهداف و آرمانهایی چون جان دادن برای کشور و برای علم، ایثار و مرارت برای تحقق شکوفایی تمدنی غرب بوده است. اگر آن ترجیح کشور بر خود در خاستگاه و بنیاد توسعه غربی نبود، غرب به وضعیت امروزی نمیرسید.
سایر کشورها مثل کرهجنوبی و ژاپن نیز از این حیث قابل ارزیابی هستند. مشخصا روحیه بیگانهستیزی و روحیه فداکاری مردم ژاپن بود که پیشرفت مادی آنها را رقم زد. هرچند در ادامه و پس از جنگ دوم جهانی، حضور آمریکاییها در خاک آنها و تحقیر و تحدید مستمرشان، این روحیه را تضعیف کرده است و استقلال را به عنوان محصول اصلی فرهنگ ایثار از آنها سلب کرده و امروز ژاپن نه از اقتدار نظامی برخوردار است و نه از استقلال سیاسی کاملی که در دوران جنگ دوم جهانی داشت.
نقطه آغاز پیشرفت کرهجنوبی هم یک قیام مردمی ایثارگرانه همراه با قربانی شدن علیه حکومت استبدادی آن کشور بوده است، هرچند در ادامه کمکهای آمریکا به سبب ترس از پیوستن کرهجنوبی به شوروی بود که پیشرفت مادی این کشور را رقم زد اما تقابل با کرهشمالی و فرهنگ ایثار این کشور که درست برخاسته از این تقابل و قیام ژوئیه بود، محرک وحدت و عزم ملی تا به امروز بوده است.
چنانکه ملاحظه میشود، ایثار و حتی جنگ لزوما ضد توسعه نیست. دستکم دشمنی کردن با دولت/ دولتهای خارجی لزوما ضد توسعه نیست، بلکه میتواند عامل یا محرک آن باشد.
* هستیشناسی شهادت
به نظر میرسد حساممظاهری علاوه بر عدم درک کارکردهای اجتماعی شهادت و ایثار، شهادتطلبی را از حیث الهیاتی و نیز تمایز شهادت شیعی با سایر رویکردها را درنیافته است.
شهادت در نگاه هستیشناسی اسلامی، مرگاندیشی نیست. هرچند به تعبیر فیلسوف بزرگ آلمانی، «مرگ پایان زندگی است ولی مرگاندیشی آغاز آن» اما به هر روی شهادتاندیشی و شهادتطلبی، اوج زندگی است، زندگیِ زندگی است. شهید برای امید و صلح و اعتلای انسان و دنیا، جام شهادت را سر میکشد.
کسانی که شهدا یا شهیدی را قبل از شهادت دیدهاند، به شادی و تواضع و خوشقلبی آنها تصریح خواهند کرد. آنها خشونتطلب نبودند، بلکه نسبت به بدترین توهینها با تواضع و لبخند برخورد میکردند، در عین حال در میدان نبرد در اوج شجاعت بودند؛ چنانکه اوج تدبیر بودند. در همین نکته، تفاوت عمیق شهادتطلبی شیعه و شهادتطلبی نیروهای چپگرا و تکفیری نهفته است. شهادتطلبی شیعه که انقلاب اسلامی و دفاعمقدس مبتنی بر آن است، شهادت عاشورایی است و بهکلی از خشونتطلبی، بدبینی و افراط به دور است.
نفی شهادت و فرهنگ شهادت، تنها نفی اسلام و مکانیزم تحقق معارف و ارزشهای آن و نیز نفی قله انسانی تربیت دینی نیست، بلکه نفی حیات معقول و مطلوب است؛ حیاتی که هر فرد، دیگران را بر خود ترجیح میدهد.
شایان توجه است قرآن کریم شهادت را «حیات معقول» و اوج آن میداند. زنده بودن شهید و برخورداری او از رزق از منظر قرآن دلالت بر پیوند بیمانند شهادت با زندگی و حیات دارد. همچنین نگاه قرآن همزمان بر عقلی بودن شهادت تأکید دارد که این مبین جنبه فرامکانی و انسانی و جهانی آن است.
علامه طباطبایی نیز بهدرستی شهادت را امری فطری و مربوط به همه انسانها دانسته است، بنابراین محدود به ایران، جهان اسلام، ادیان ابراهیمی و آیینهایی مثل شیمودا (ژاپن) نیست. سخن نهایی اینکه واژه «شهید» در قرآن به معنای حضور، آگاهی و شهود باطنی است. همچنین واژه شهید و شهادت در قرآن برای خدا، پیامبر اعظم(ص)، ملائکه، اعضا و جوارح انسان و حتی برای عالم طبیعت در مقابل جهان غیب به کار رفته است که دلالت بر آن دارد شهید و شهادت، نماد و اوج ترابط سه ضلعی خدا، جهان و انسان (حیان فردی و جمعی انسان) است. از این رو، ستیز با فرهنگ شهادت، انتحار جهان و انسان و از میان بردن ارتباط شناختی و عاطفی میان چیزهایی است که طبیعتا و فطرتاً یگانه و یکپارچهاند.