محمد محمدی: کتاب «پاییز آمد» به قلم گلستان جعفریان را باید یکی از خاصترین و متفاوتترین آثار ادبیات پایداری دانست؛ درامی عاشقانه که شخصیتهایش صادقانه و بدون رتوش در مواجهه با خوانندگان قرار میگیرند و روایتی ماندگار و مثالزدنی را از یک زندگی عاشقانه که این روزها بسیار کم و به ندرت پیدا میشود، بیان میکنند. گلستان جعفریان نویسنده آثار شاخص و پرمخاطبی چون «چه زود بزرگ شدیم»، « خانهام همینجاست»، «همه سیزده سالگیام» و «روزهای بیآینه»، از سال 97 تحقیقات پیرامون این موضوع را آغاز و پس از ۳ سال در سال 1400 با عنوان «پاییز آمد» آن را روانه بازار نشر کرد؛ کتابی که در هفته دفاعمقدس از سوی رهبر انقلاب تقریظ شد و قرار است یکشنبه 29 مهر در استان زنجان از این تقریظ رونمایی شود. به همین مناسبت با این نویسنده به گفتوگو نشستیم.
***
* خانم جعفریان! درباره چگونگی نگارش کتاب و آشنایی با سوژه اصلی آن بگویید.
ببینید! من نزدیک ۳ دهه است در حوزه ادبیات پایداری قلم میزنم و تقریبا 10 سال است سفارشی کار نمیکنم و خودم سوژه و فرد را با توجه به سوالات و چالشهایی که در حوزه پایداری دارم، همچنین با اعتقاد به اینکه میتوانیم از ادبیات پایداری نیازهای روز را برداشت کنیم، انتخاب میکنم. از طرفی آقای مرتضی سرهنگی که استاد بنده است و من برای ایشان احترام زیادی قائلم، یادداشتهایی را به من داد و گفت مطالعه کنم و نظرم را به ایشان بگویم. یادداشتها درباره دختری بود که در سن زیر 18 سالگی با معلم سلاحشناسی خودش که یک پاسدار است ازدواج میکند و خب! زندگی پیچیدهای دارد و پس از 5 سال زندگی مشترک و با داشتن ۲ بچه کوچک، همسرش به شهادت میرسد. روایت بسیار ساده بود و چیزی شبیه این روایت را بارها شنیده و خوانده بودم، بر همین اساس با آقای سرهنگی مطرح کردم که تصور نمیکنم سوژهای باشد که من بخواهم آن را کار کنم اما آقای سرهنگی گفت خانم موسوی خودشان با توجه به اینکه کتاب قبلی من «روزهای بیآینه» را مطالعه کرده، گفته بود اگر بنا باشد زندگینامه من کار شود تمایل دارم نویسنده همین کتاب آن را کار کند. این موضوع باعث شد آنتنهایم تکان بخورد، زیرا راویای که خودش کتابخوان باشد و اهل مطالعه بسیار کم داریم و به واسطه کتابخوانی ایشان و از آنجا که افراد اهل مطالعه برای من از جایگاه متفاوت و خاص برخوردارند به زنجان رفتم و ایشان را دیدم. حدسم درست بود؛ ایشان از 14 سالگی کتاب خواندن را آغاز کرده بود. با ادبیات اروپا و مکاتب ادبی آشنا بود و کتابهای ژان پل سارتر را خوانده بود و خیلی برایم عجیب بود که یک فرمانده سپاه زنان در زنجان چنین دیدگاهی داشته باشد. به هر حال آنچه در ذهن من از چنین آدمهایی بود، بسیار کلیشهای با نگاه مشخص بود اما فخرالسادات با همه آنها تفاوت داشت؛ از تفکر و طرز صحبت کردن گرفته تا نوع پوشش.
خب! همین موارد کافی بود تا کنجکاویام برانگیخته شود و بعد از اینکه متوجه شدم خانوادهاش با این ازدواج مخالف بودند، پدرش نظامی و افسر زمان شاه بوده و او حتی مختار بوده که حجاب داشته باشد یا نه و در جشنهای شاهنشاهی هم شرکت میکرد، انبوهی از پارادوکسها را در ذهنم ایجاد کرد پارادوکسهایی که با زندگیای که بعدها شروع میکند، فضای بسیار جالب و جذابی را به وجود میآورد و اساسا من در تمام سوژههایم به دنبال همین پارادوکسها هستم و فکر میکنم سوژهای که پارادوکس نداشته باشد، حداقل اکنون زمان کار کردنش نیست و همه اینها موارد و مؤلفههایی بود که با فخرالسادات، نوشتن کتاب آغاز شود.
* یکی از مواردی که باعث اقبال به کتاب شده است، موضوع تحقیقات است؛ پروسه تحقیقات برای کتاب به چه شکل بود؟
تحقیق امر بسیار مهمی است. من شنیدهام کتابهایی 6 ماهه و حتی یک ماهه از مرحله تحقیقات به چاپ رسیدهاند که به نظرم زمان بسیار کمی است. من میتوانم بگویم حداقل ۲ ماه هر هفته به زنجان میرفتم تا هر آنچه درباره فخرالسادات موسوی برای شما شرح دادم را بفهمم؛ با او بیرون میرفتم، همراهش به خانه پسرش میرفتم، طرز لباس پوشیدن، صحبت کردن و روایت کردن همه اینها را به دقت بررسی میکردم. به هر حال راوی روی چه چیزی قرار است مانور بدهد که معتقد است 90 درصد آن در دست او است که البته شاید برخیها آن را قبول داشته باشند اما من این موضوع را قبول ندارم. به هر حال من محققی هستم که دیدگاه خودم را دارم و باید بدانم سوژهام را به کدام سمت و سو ببرم و سوالم درباره او چیست. اینها همه 2 ماه طول کشید تا مواردی را که گفتم در او بشناسم و سپس نزدیک یک سال و نیم مصاحبه زمان برد و باز هم فخرالسادات در این مرحله در بیان یکسری مسائل بسیار مقاومت میکرد و همواره میپرسید اینها را چگونه میخواهی استفاده کنی؟ شما ببینید راوی در اینگونه موارد برای خودش خط مشی فکری مشخص کرده است که محقق باید او را از آن رها کند و در مجموع این موارد بسیار پیچیده بود و زمان برد تا با فخرالسادات به تعامل برسیم و جالب اینکه ایشان بسیار گریه میکرد و به پسرشان گفتم این مقدار گریه با توجه به عمل قلب نگرانکننده است اما برای او زخم هنوز تازه بود و همه اینها باعث شد آن مقدمه بسیار عاشقانه در ابتدای کتاب نوشته شود. به علاوه آنچه بیان کردم، یک سال هم نگارش طول کشید و در نهایت پس از 3 سال کار مداوم کتاب سال 1400 به مرحله چاپ رسید.
* همانطور که درباره مقدمه کتاب اشاره کردید، باید گفت «پاییز آمد» با یک مقدمه منحصربهفرد آغاز میشود که در همان سطرهای آغازین مخاطب را میخکوب میکند و شاید همین آغاز وجه تمایز این کتاب با نمونههای مشابهش است؛ چه شد «پاییز آمد» متفاوت از نمونههای مشابهش شد؟
بسیاری از محققانمان نمیخواهند به خودشان رنج و ریاضت بدهند. گذشته از این ما باید بسیار مطالعه کنیم. من در یکی از کارگاههایی که داشتم از جمع پرسیدم آخرین کتابی که خواندید کی بود؟ پاسخ دادند آنقدر شلوغ هستیم و مینویسیم که وقت مطالعه نداریم. خب! این فاجعه است. با این میزان کم مطالعه نمیتوان موضوع را عمیق دید. چرا در دانشگاهها فرصت مطالعاتی داریم ولی متاسفانه در ادبیات پایداری بدان توجه نمیشود. این اتفاق در فخرالسادات با چالشهای متعدد همراه بود. در چاپ اول، ابتدا فخرالسادات مخالفت کرد که در نهایت با حاجخانم بسیار صحبت کردیم. به ایشان گفتم همانگونه که شما در ابتدا برای ازدواج جهاد کردید و با ماشین احمد تنها بدون پدر و مادر به تهران آمدید، الان هم جهاد کنید تا نسل جدید بدانند و مطالعه کنند، البته پس از بازخوردهای مثبت کتاب، بسیار موافق آن شد، چرا که شخصیتها بسیار صادقانه و بیپرده در مواجهه با مخاطبان قرار گرفتهاند و همین از جمله مولفههای استقبال مخاطبان از این کتاب است. ما روایت تخت و معمول همیشگی را نداشتیم. نگذاشتیم روایت کتاب به سمت و سوی نمونهها مشابه برود. روایتی که سالها در نشرهای مختلف چاپ شده و همه میدانند چه میشود اما شما دقت کنید شخصیتهای این کتاب روایتهای خاص خودشان را دارند و همین بسیار کتاب را جذاب کرده است.
* از مخاطبان کتاب بگویید؛ آیا در ابتدا جامعه هدفی را مشخص کرده بودید و اینکه چه بازخوردهایی داشتید؟
من وقتی کتاب را مینوشتم به مخاطبان دهههای 70 و 80 فکر میکردم و اساسا این کتاب را برای این نسل نوشتم. حتی متنی که برای رونمایی از تقریظ کتاب آماده کردهام دقیقا برای بچههایی است که میخواهند عاشقی کردن خوب و شیرین را که سالها برایشان خاطره باز باشد یاد بگیرند، کتاب «پاییز آمد» را بخوانند. آنهایی که ازدواج کردهاند و زندگیهای بسیار پیچیدهای دارند و اصطلاحا زیر انتخابهایشان ماندهاند، این کتاب را مطالعه کنند تا ببیند چگونه میتوانند یک زندگی را به ریل و مسیر خودش بازگردانند. ببینید! من معتقدم اگر ادبیات پایداری را با نیازسنجی روز پیش نبریم، هر چقدر فرهنگسازی کنیم ره به جایی نمیبرد. ما باید ببینیم امروز چه میخواهیم. من در مباحثم گفتم دخترهایی که آزادی را در نوع پوشش یا مواردی مانند انتخاب رشته میبینند، بیایند این کتاب را و قصه فخرالسادات را ببینند؛ دختری که پدرش ارتشی شاهنشاهی بوده، مادرش با تمایلات فمینیستی هست و میخواهد دخترش تحصیل کند و همسر خوب داشته باشد چگونه جلوی اینها با نجابت میایستد و انتخاب میکند؟ این نمادی از فرهنگ ایرانی و شرقی ما است و این آن چیزی است که میتواند یک عشق را پایدار و حلاوتش را تا پایان عمر ماندگار کند. من در جاهای مختلف با مخاطبان متفاوت برای کتاب رفتم و بازخوردهای بسیار جالبی داشت. مجله «ناداستان» یک شمارهاش پیرامون عشق بود که بخشی از کتاب را نوشتم و بسیاری از دختران پای آن شماره گریه میکردند؛ دخترانی که هیچ قرابتی با این قصهها نداشتند و از طرفی رهبری هم بر آن تقریظ مینویسند.
* چرا نام کتاب را «پاییز آمد» گذاشتید؟
«پاییز آمد» خیلی اسم عجیبی است. خود راوی به این نکته اشاره میکند و من در انتهای کتاب نیز آوردم که راوی میگوید انگار این پاییز بهار زندگی من است. خیلی عجیب است که فصل پاییز، بهار زندگی فخرالسادات است. ازدواجشان در پاییز است، تولد و شهادت احمد هم در پاییز است، تولد یکی از بچهها نیز در پاییز است، اتفاقات مهم زندگی فخرالسادات همه در پاییز رخ داده، از سویی کتاب یک درام عاشقانه است و پاییز فصل عاشقان است. من ابتدا فکر میکردم این اسم کلیشهای است ولی فخرالسادات با آن موافق بود و بعدها متوجه شدم چقدر این عنوان اسم خوبی است.