بهراد رشوند: حیرتآور! شبیه یکی از سکانسهای فیلمهای حماسی هالیوود بود؛ ریزپرندهای وارد ساختمان نیمهویران میشود، قهرمان قصه بیآنکه رمقی داشته باشد، به دوربین پهپاد خیره میشود، نه خودش را به مردن میزند و نه تسلیم میشود.
دست راستش از ساعد شکاف بزرگی خورده اما یک تکه چوب در دست چپش هنوز دارد.
مرد میداند آخرین ثانیههای زندگیاش است و خودش پایان بدن خاکیاش را انتخاب میکند.
اگر شالی را که به صورت بسته بود باز میکرد و به دوربین آن ریزپرنده خیره میشد، احتمالا اپراتور از شوق پیدا کردن زنده یحیی، به او شلیک نمیکرد اما سنوار انتخابش را کرده بود.
دیگر نایی در بدن نداشت اما آخرین پیامش را برای کودکانی که در آن سرزمین به دنیا نیامدهاند و یا در گهوارهاند ارسال کرد؛ یحیی سنوار هیچ سلاحی در دست نداشت اما همان یک تکه چوب را به نمایندگی همه نداشتههایشان در یک جنگ نابرابر، پرتاب کرد و احتمالا چند ثانیه بعدش هم کار تمام شد.
آن که آن سوی دوربین نشسته بود نمیدانست به سر چه کسی شلیک کرد اما سنوار میدانست آخرین لحظات زندگیاش در حال ثبت و ضبط است.
دیگر هیچ توانی برای بلند شدن نداشت اما چوب را پرتاب کرد تا به پسران سرزمینهای غصب شده پیامش را برساند؛ ما چارهای نداریم جز جنگیدن ولو با چوب خشک برابر پهپاد مسلح!
او در یک ساختمان نیمهویران، با انتخاب نوع شهادتش، آخرین پیام را به عنوان فرمانده به بچههای سرزمینش مخابره کرد: تا لحظه آخر تسلیم نشوید!
یحیی سنوار با انتخاب نوع شهادتش، خودش را هزاران هزار بار در اذهان همه آزادیخواهان تاریخ احیا کرد. نه تولد در اردوگاه و نه سالهای سال اسارت در زندان؛ هیچ کدام موجب نشد او آرام شود، رام وضعیت نابرابر شود، تسلیم شود و همانند عرفات یک روز بگوید خسته شدیم، جنگ دیگر بس است. برای او پایان جنگ روزی بود که زمین از دسترفته به ساکنان اصلی آن سرزمین بازگردد.
سنوار از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ تا ۱۶ اکتبر ۲۰۲۴ در غزه ماند. پا پس نکشید. فرار نکرد. فرماندهی کرد و لحظه پایان را هم خودش به انتخاب خویش برگزید.
یحیی سنوار را تاریخ به خاطر خواهد سپرد؛ با دست قطعشدهاش، با نگاه خیره و شجاعانهاش به ریزپرنده قاتل، با تکهچوبی که آخرین سلاحش بود، با آخرین حرکت بدنش که با همه توان چوب را به سمت پهپاد پرتاب کرد، با گلولهای که به شقیقهاش شلیک شد و تصویری جاودانه از او ساخت.
او با این پایان، راه آغاز را به کودکان فلسطینی یاد داد؛ نترسید، تسلیم نشوید و تا توان در بدن دارید، بجنگید. شاید برای بعضی از ما این واژهها از فرط تکرار تهی از معنای اولیه و آرمانیاش شده باشد اما برای آنان که در خون خود میغلتند
نه!
یحیی سنوار تمام نشد، ارتش غاصب با پخش آن ویدئو بزرگترین خدمت را به کودکان فلسطینی کرد. آنها حالا میدانند وقتی از افسانه سنوار برایشان میگویند، دقیقا از چه چیزی حرف میزنند؛ مردی که یک رسانه اسرائیلی با نشان دادن این فیلم برایش نوشت؛ تا لحظه آخر جنگید.
شبیه دوی امدادی بود، سنوار «چوب» را به نفر بعدی داد اما حرملههای تلالسلطان رفح نفهمیدند و فاتحانه این فیلم را منتشر کردند.
تاریخ با همین فیلم چندثانیهای به یاد خواهد آورد و شهادت میدهد چگونه فرزندان فلسطین با یک تکه چوب، برابر ریزپرنده قاتل، ایستادگی کردند و جنگیدند. این سند بماند برای روزی که قدس آزاد شد؛ روزی که تاریخ به یاد بیاورد چه کسانی همه آسایش و ۶۰ سال زندگی خویش را به پای این آزادی ریختند. شاید مولانا این صحنه را دیده بود که ۱۰ قرن پیش گفت:
رقص و جولان بر سرِ میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند
شبیه یک فیلم هالیوودی بود؛ حیرتآور و باورنکردنی و این کمترین مزد مجاهدتهای مرد جنگی اعراب بود؛ یحیی سنوار.
***
خون یحیى غرق خواهد کرد اسرائیل را
محمدمهدی عبداللهی، شاعر متعهد کشورمان تازهترین شعر خو را برای شهید یحیی سنوار اینطور سروده است:
باز هم صدر خبرها شد غم سردارها
تا حکایتها کند از میثم تمارها
قصه عشق است؛ مجنون در پى لیلاى خود
عاشقان را دیدهایم از شوق، سر بر دارها
با شهادت زندهتر از پیش، جولان مىدهیم
رقص در میدان عجب شوریست در پیکارها!
شیعه و سنى ندارد؛ آرمان ما یکیست
ما زهیریم و ز نسل مالک و عمارها
باز هم تکثیر خواهد شد در این مکتب هنوز
همچو اسماعیل و نصرالله تا سنوارها
خون یحیى غرق خواهد کرد اسرائیل را
کربلا تکرار میگردد در این تکرارها
چشمها را باز کن، توفانالاقصى را ببین!
هان تلآویو است، فردا تلّى از آوارها
عمرتان کوتاه بود و میشود کوتاهتر
ای سگان هار صهیونیست! ای کفتارها!
مقصد بعدى ما قدس است بىچون و چرا
ما نماز فتح مىخوانیم آنجا؛ بارها
جمعه نصر الهی، میشود نزدیکتر
منتظر هستیم، آری! تشنه دیدارها
***
خوشبخت آن که بر سر پیمان شهید شد
سروده مهدی جهاندار برای شهید یحیی سنوار
با چفیه و جلیقه و قرآن شهید شد
یعنی که در میانه میدان شهید شد
بیچاره آن کسی که به پیمان وفا نکرد
خوشبخت آنکه بر سر پیمان شهید شد
تسبیح و عطر، قمقمه آب پس کجاست؟
حدست درست، با لب عطشان شهید شد
چند اسکناس، پول زیادی نمیشود
اما کسی نگفت که ارزان شهید شد
آن کس که هم کتاب دعا هم تفنگ را
با هم به جبهه برد، مسلمان شهید شد
بیعشق و بیحماسه و بیشوق و بیامید
بیجنگ و بیمبارزه نتوان شهید شد
من بیحسین ماندم و بَل هُم أضَل شدم
او عاقبت بخیر شد، انسان شهید شد