printlogo


کد خبر: 295063تاریخ: 1403/8/23 00:00
نگاهی به مجموعه ‌شعر «بدبیاری» سروده محمدحسین ملکیان
توأمانی از لفظ و نغز

الف.م. نیساری: مجموعه‌ شعر «بدبیاری» از محمدحسین ملکیان» را انتشارات «نزدیک‌تر» به سال 1403 در 54 صفحه در تیراژ 300 نسخه به قیمت 100 هزار تومان چاپ و منتشر کرده است. 
محمدحسین ملکیان متولد ۱۳۶۴ است و 39 سال دارد.
از 28 شعر این دفتر اگر چند چهارپاره و شبه‌چهارپاره (سه‌پاره‌های به پیوسته) را جدا کنیم، حدود 20 غزل می‌ماند؛ غزل‌های 5 تا 14 بیتی که میان آنها یکی دو غزل با مصراع‌های بلند هم دیده می‌شود.
موضوع غزل‌ها صرفا عاشقانه نیست؛ مثل غزل زیر که اندیشه‌ورز و فلسفی‌مآب است و سبکش به لحاظ ساختاری که ابیات دارند، بیشتر به سبک هنری خاص، نزدیک به سبک و مکتب صائب تبریزی است، آنگونه که اغلب مصراع‌های اول هر بیت نقش مقدمه و پیش‌درآمدی را بازی می‌کنند برای حرف نغزی که در مصراع‌های دوم اتفاق خواهد افتاد. در واقع مصراع‌های اول نقش سکویی را دارند برای پرش شاعر یا شعر در مصراع دوم. اگر چه نوع غزل مجموعه‌ شعر «بدبیاری» چندان هندی نیست و در کل شباهتی همه‌جانبه به سبک صائب ندارد، زیرا به نوعی زبان محمدحسین ملکیان به زبان امروز و روزگار ما نزدیکی‌هایی دارد؛ آنجا که می‌گوید: «گول این زنجیرهای دور تختش را نخور»، یا تا حدی نوع بیان و لحن این مصراع که «از همان روزی که فکر با تو بودن کرده است»، یا گفتاری بودن «سرنخی را بارها دیوانه سوزن کرده است». یعنی اینگونه لحن‌ها و نوع بیان و زبان شاعرانه، متعلق به روزگار ماست. از این رو، این موضوع خود یک امتیاز قابل توجه برای شعر محمدحسین ملکیان است؛ شاعری که به نوعی سعی دارد معاصر خود باشد:
«عاقلان را با هم این دیوانه دشمن کرده است
از همان روزی که فکر با تو بودن کرده است
گول این زنجیرهای دور تختش را نخور
مرزهای سرزمینش را معین کرده است
شک نکن وقتی کنار پنجره می‌ایستد
با خودش یک عمر تمرین پریدن کرده است
سرنخ دنیای‌شان را عاقلان گم کرده‌اند
سرنخی که بارها دیوانه سوزن کرده است
مشکل دیوانه تنها یک بغل آرامش است
از همین رو پیرهن برعکس بر تن کرده است
خانه‌ای که سوخت هرگز کار یک دیوانه نیست
یک نفر اینجا به یادت شمع روشن کرده است»
غزل‌هایی که در آنها احساس و عاطفه خود را در لابه‌لای تخیل شاعر می‌پیچد، معمولا غزل‌های خوبی از آب درمی‌آید؛ خاصه غزل‌هایی که چندان پرتصویر و پرتعبیر نباشند، تا بار و وزن این تصاویر و تعابیر بر عاطفه سنگینی کند. باید در اینگونه غزل‌ها که عاطفی است، در تخیل اندازه نگه داشته شود؛ کاری که محمدحسین ملکیان در غزل زیر به آن رسیده است؛ غزلی که کلمات و بیان «نان» و «چادر ارزان» و «اقساط ماهیانه» و «پول تانخورده‌ قرآن مادر» غزل را ملموس‌تر و طبعا زیباتر می‌کند:
«چیزی نمانده خاطرم از نان مادرم
چیزی به غیر تاول دستان مادرم
تنها اتاق خلوت رویای کودکی...
شاهانه بود چادر ارزان مادرم
قایم که می‌شدیم کسی کارمان نداشت
در چادر گرفته به دندان مادرم
وقتی که از زمین و زمان خسته می‌شدیم
سر می‌گذاشتیم به دامان مادرم
اقساط ماهیانه‌ بابای کارگر
کم بود در مقابل ایمان مادرم
غیر از دعا به حال من و خواهران من
چیزی نبود در تب و هذیان مادرم
یادش بخیر... شانه به موهام می‌کشید
قربان گیسوان پریشان مادرم
یک سفره‌ پر از برکت پهن کرده‌ام
با پول تانخورده قرآن مادرم
از روزگار درس فراوان گرفته‌ام
اما هنوز طفل دبستان مادرم
هرگز قسم به جان عزیزش نخورده‌ام
دلتنگ مادرم شده‌ام... جان مادرم
کو شانه‌ای که سر بگذارم به روی آن
حالا که آمده‌ست سر شانه مادرم»
یکی دیگر از ویژگی‌های برجسته‌ مجموعه‌ شعر «بدبیاری»، دایره‌ واژگان تازه‌ای است که در اغلب اشعار کمتر به کار می‌رود؛ یعنی این مجموعه صرفا پر نشده از کلمات زیبایی که در شعر دیروز و امروز به صورت عادی و شاید هم برای زیباتر، عاطفی‌تر، لطیف‌تر و در کل شاعرانه نشان دادن شعر می‌آید (یعنی شاعران در شعر خود می‌آورند)؛ کلماتی مثل پرواز، پرنده، آسمان، ماه، خورشید، بهار، شکوفه، درخت، دریا، پاییز، تنهایی، عشق، دل و نظایر آن اما در غزل زیر، با کلمات و تصاویری چون زیرخاکی، انبار، آب‌انبار، آتشکده، لاک خویش، مغول، منطق‌الطیر و نظایر آن شعر رقم می‌خورد. اگر چه غزل زیر اغلب ابیاتش عادی و معمولی است و تنها در لباس کلماتی خاص، خود را خاص نشان می‌دهد؛ مثل بیت‌های چهارم و پنجم و و دهم در مقابل ابیات درخشانی چون بیت ششم در غزل زیر:
«گنج زیرخاکی‌ام، هر چند در انبارها
خاک غربت خورده‌ام این سال‌ها خروارها
قرن‌های قرن سر بردم درون لاک خویش
سال‌های سال رقصیدم به روی دارها
مستی پیوسته‌ام در شیشه‌ خیام‌ها
کاسه‌ درویشی‌ام در حجره‌ عطارها
همنشینم با کبوترهای «برج آسیاب»
گاهگاهی می‌پرم با دسته‌ای از سارها
چشم‌هایم «آب‌انبار» و دلم «آتشکده»ست
از مغول سخت است پنهان کردنم، دیوارها!
خشت خشت از استخوان کاخی بنا کردم بلند
خون دل خوردند پای چیدنم معمارها
آی پای چکمه‌پوش!‌ا نیزه‌ بر دوش! هوش!
این منم! یک سر که بیرون مانده از آوارها
کیستم؟ در پاسخت باید بگویم خوانده‌اند
«منطق‌الطیر» مرا اهل طریقت بارها
چیستم؟ در پاسخت باید بگویم دیده‌اند
ذلتم را روز و شب در خواب‌شان سردارها
آبیِ فیروزه‌ام، در رنگ من تغییر نیست
حال اگر بر تاج شاهم یا سر سربازها
راه پرپیچ قدمگاهم، مرا آسان نگیر!
مستم اما هم‌ردیفم با همه هشیارها»
این ساده‌اندیشی و سطحی‌گویی در بعضی ابیات از غزل‌های مجموعه‌ «بدبیاری» گاه نیز دامان یک غزل را به طور کلی می‌گیرد؛ غزلی مثل غزل زیر که چیزی به جز لفاظی نیست؛ زیرا محمدحسین ملکیان چیزی به جز «از آب آوردن چشمش» نمی‌گوید و بدبیاری و سپس چشم‌انتظاری و بعد خوش‌خیالی جوانی و امیدواری کاذب و سپس چند تار موی مشکی که یادآور جوانی است و همین طور تا آخر که شاعر در لفاظی یک دور کامل می‌زند و دوباره می‌رسد به «بدبیاری»، همین و همین؛ اگرچه در این روایت گشت و واگشت زیبایی‌هایی نیز نهفته است:
«آب آورده‌ست چشمم، بدبیاری را ببین!
سرنوشت سال‌ها چشم‌انتظاری را ببین
فکر می‌کردم جوانم، آینه تکذیب کرد
خوش‌خیالی را ببین، امیدواری را ببین
چند تار موی مشکی داشتم دید و شناخت
گفت از عهد جوانی یادگاری را ببین
عینکم را دید، گفتم عشق کورم کرده است
از عصا پرسید، گفتم بردباری را ببین
گفت برگشتی که چه؟ گفتم قراری داشتم
گفت با این حال؟ گفتم بی‌قراری را ببین
گفت می‌دانم قرارت چیست! چشمت را ببند
باز کن... حالا همان که دوست‌داری را ببین
یک زن زیبا در آیینه کنارم ایستاد
آب آورده‌ست چشمم، بدبیاری را ببین!»
در غزل‌هایی هم که لفاظی دیده نمی‌شود و شاعر گاه در بعضی از ابیات حرف‌های شاعرانه‌ای برای گفتن دارد (مثل بیت دوم و هفتم و هشتم) اما در کل و در لابه‌لای ابیات، نوعی لفاظی و عادی‌گویی همچنان خود را نشان می‌دهد:
«دیروز خلاف خواسته ما گذشته است
دیروز پیش روست و فردا گذشته است
تقویم من پر است از «امروز دیدنت»
امروز یا نیامده و یا گذشته است
در جست‌وجوی بخت به هر جا رسیده‌ام
او چند لحظه قبل، از آنجا گذشته است
در بین راه، عشق همان عابری‌ست که
با غم به من رسیده و تنها گذشته است
ای گل! همین که موقع بوییدنت رسید
دیدم که عمر من به تماشا گذشته است
این غیرت است یوسف من، هی نگو هوس
از گیسوی سفید زلیخا گذشته است
با آن عصای معجزه بشکاف نیل را
نشکافی آب از سر موسی گذشته است
مثل قدیم باز هم از عاشقی بگو
هرچند، فکر می‌کنم از ما گذشته است»
غزل‌های حماسی نیز در مجموعه‌ شعر «بدبیاری» جا و جایگاهی دارد؛ مثل غزل زیر که وزنش مناسب حماسه است؛ وزنی آسان که می‌تواند روانی بیان و زبان را برای شاعر بی‌زحمت به ارمغان بیاورد؛ غزلی حماسی که گاه با ابیاتی، ضعف و سستی‌اش را نیز آشکار می‌کند؛ مثلا با آوردن لفظ و لحن‌هایی شبیه «ما هر دوتامان» که از جمله لفظ‌ها و لحن‌های سستی است که قدرت و توان بیت آخر را گرفته است و زیبایی شعر را نیز تحت‌‌الشعاع تیره‌ خود قرار داده است:
«آموزش مشکوک یک میدان مینم
محکم قدم بردار شوقت را ببینم
در گوش من دائم صدای انفجار است
من سایه بی‌چکمه و بی‌آستینم
یاغی اردوگاه‌های الرشیدم
شعر بلندی روی دیوار اوینم
آن قد و بالای بلند آری همانم
این قد و بالای کمان آری همینم
من نخستین شاهم که با یک شاه دیگر
تقسیم شد بی‌هیچ جنگی سرزمینم
من پای حرفم ایستادم، پی کنارت
بر صندلی چرخدارم می‌نشینم
آه ‌ای انار مانده از شب‌های یلدا
ای سیب سرخ سفره‌های هفت‌سینم
نارنجکی در سینه دارم، دیر یا زود
از هر دوتامان قهرمان می‌آفرینم».

Page Generated in 0/0092 sec