printlogo


کد خبر: 295082تاریخ: 1403/8/23 00:00
دیدگاه
مقاومت، موجودیتی مبتنی بر فلسفه تاریخ

مهرداد احمدی: هر بار به نسبت میان نظر و عمل فکر می‌کنیم، این سوال برای ما پیش می‌آید: آیا مقام نظر منطقا و زماناً بر عمل مقدم است یا نه؟ اگر نظر یا چارچوب‌های نظری مقدم بر کنش‌های ما، کیفیت و اغراض اعمال را متعین و مرتب کنند، فهم ما از عمل، هنجاری است. یعنی ما نه تنها از پیش می‌دانیم چه «باید» انجام دهیم، بلکه این را هم می‌دانیم که درباره غایات عمل خود نیز چگونه «باید» داوری کنیم. در واقع ما از منظر نظر، منطق حاکم بر فرآیند عمل خودمان را از پیش می‌دانیم. درون چنین فهمی از نسبت عمل و نظر که فهمی بیرونی از میدان است، عموماً ما با اراده‌ قبلی، اراده‌ جزئی و میدانی را متعین کرده‌ایم. تا مدت‌ها گمان بر این بود این اراده کلی و قبلی در برابر اراده جزئی و میدانی، نشان از اراده‌ای غیرانسانی دارد که معطوف به قدرت نیست، بلکه این اراده کلی، نیروی اراده انسان‌های جزئی برای کسب قدرت را تنظیم و مهار می‌کند اما «فردریش نیچه» به ما یاد داد هرگز چنین اراده کلی بی‌طرفی -حداقل بعد از اینکه متافیزیک غربی راه دخالت نیروی قدسی را با انسان شدیدا فربه بسته- وجود ندارد.  
می‌توان از فلسفه تاریخ، به مثابه یک منطق کلان سخن گفت که فهم مسیر کنش‌های انسانی را در قالب یک روایت ممکن می‌کند. ما اخیرا در صورت‌بندی مساله مقاومت ملت‌های مسلمان بویژه کلان‌روایت انقلاب اسلامی از مقاومت، دچار نوعی سردرگمی هستیم. سردرگمی‌ها همیشه از کثرت راه‌ها و تصمیم‌ها و انتخاب‌ها می‌آید. برخی از ما در میانه‌ توجیه ژئوپلیتیک مقاومت و قرائت ایدئولوژیک از آن گرفتار شده‌ و فراموش کرده‌‌ایم آن نقطه رفع نهایی، ملاحظه مقاومت نه به مثابه امر سیاسی فنی صرف است و نه امر ایدئولوژیک تنها، بلکه تفسیر فلسفی- تاریخی از آن است. با این‌ حال در اینجا هم بیم التقاطی فلسفی نزدیک می‌نماید؛ آیا مقاومت، همان کنش انقلابی علیه سرمایه‌سالاری و استعمار بوده و در نهایت تاریخ طبقاتی جهانی را پیش می‌برد؟ یا این کنش، اگرچه همراستا ولی سر بر راه تاریخ دیگری دارد و نیروی به غایت متفاوتی است؟ 
انقلاب اسلامی بر فلسفه‌ تاریخی استوار است که تاریخ امر حدوث و قدسی را در هم تنیده می‌داند؛ تاریخ مادی، تن‌آوردگی تاریخ قدسی است ولی تاریخ قدسی نظام مقولاتی پیشینی آن نیست. یعنی فلسفه تاریخ شیعی از تاریخ امر قدسی آغاز و تطورات آن در تاریخ مادی رخ می‌دهد. برخلاف فلسفه تاریخ «هگل»ی که صورت‌بندی کلی تاریخ در منطق ایده، به دست داده شده است، فلسفه تاریخ شیعی را اینطور نمی‌توان صورت‌بندی کرد. این رابطه پیچیده پدیدارشناختی را با تاریخ طبقاتی نمی‌توان فهمید یا دست کم کامل نمی‌توان. البته دفاع از کنش ضداستعماری یا حتی مبارزه با سرمایه‌سالاری درست مانند مبارزه با امپریالیسم عمیقا با مبانی فلسفه تاریخ اسلامی همخوان است اما غایات و منطق حاکم بر تاریخ ما با نظام مقولاتی یادشده تفاوت دارد. 
ضدیت برخی با امپریالیسم و نولیبرالیسم و دفاع آنها از امر ملی از موضعی‌ متفاوت با این فلسفه تاریخ است. آنها حزب‌الله را نیروی مقاومت جنوب‌ جهانی می‌دانند۱ ولی واقعا کدام رزمنده میدانی حاضر است برای این ایده جان دهد؟ فهم منطق پراکسیس مقاومت بدون فهم منطق کنش فاعلان میدانی آن، تحمیل یک برساخت بیرونی بر فاعلان است. این برساخت ایده‌هایی را چنان ارزشمند می‌داند که برای تحقق عینی آن می‌توان تمام زندگی را صرف آن کرد. نقاب این برساخت‌ها حالا افتاده و ماهیت بسیار انسانی آنها عیان شده است. برای همین فهم میانگین، نسبت خود را با وقف عمر برای ایده‌ای خاص از دست داده است.  این سوال که فلان گروه مقاومت چقدر دستمزد می‌گیرد تا بجنگد با آن کسی که حزب‌الله را گروه نیابتی ایران یا هر کسی می‌داند، فرض واحدی دارد، ولو خود به این وحدت واقف نباشد. آنها هر ۲ فرض می‌کنند هیچ ایده‌ای ارزش جانبازی ندارد و همین فرض بیانگر سرّ درون الهیات سیاسی مدرن است.
سوال مشخص این است: چطور می‌توان با مفروضاتی که ماحصل فهم متافیزیکی یک جهان بی‌خداست، پراکسیس کسانی را صورت‌بندی کرد که بالکل در منطق دیگری زندگی می‌کنند؟  هیچ پراکسیسی خارج از تاریخ و فلسفه تاریخ، وجود ندارد. اما سوال این است: کدام تاریخ و با چه روایتی؟ همین که کسی از افق این تاریخ بیرون شود، متافیزیک آن را ترک و مبادرت به تحمیل یک چارچوب استعلایی بدان می‌کند؛ کاری که برخی با تمام تلاش برای احتراز از آن، به دامش افتاده‌اند. جریان انقلاب که ابدا قابل تقلیل به یک گعده سیاسی نیست، باید بداند همه موجودیتش را از همین فلسفه تاریخ پیچیده خود می‌گیرد و هر تلاش برای صورت‌بندی آن از بیرون، راه به التقاط می‌برد. منظور چیست؟ آن متافیزیکی که تاریخ را صورت‌بندی می‌کرد، بی‌خداست؛ نه اینکه الحادی باشد، بلکه زور امر الوهی چنان در برابر اراده معطوف به قدرت تقلیل یافته که زاویه تابش امر قدسی یکسره بر تاریخ مادی مسدود شده و مانده‌ است. این تقدیر جهان غربی است و مادامی هم که افق تازه‌ای برای وضعیت انسان در نسبت با عالم گشوده نشود، همان می‌ماند که هیچ؛ به تاریکی رعب‌آورتری هم می‌لغزد‌. آیا می‌توان به ایده‌ای برای رهایی از درون این تاریخ دل خوش کرد؟ اصلا آیا مفری برای رهایی و امکانی برای جهانی دیگرگون برای آن تاریخ باقی مانده است؟ آیا با هگل نیروی نفی این تاریخ به پایان نرسیده است؟ واقعیت این است که غرب به «پایان» رسیده است، البته ما اغلب پایان غرب را با رجزخوانی‌های توخالی اینجا و آنجا به نابودی تعبیر می‌کنیم. پایان، نقطه نهایی نیروی نفی است. جایی است که نفی در یک وضعیت ایجابی مطلق توان خود را تخلیه می‌کند و از حرکت بازمی‌ایستد. اینجا نقطه فروپاشی نیست، لحظه‌ بسته شدن امکانات است. وقتی امکان بایستد، آینده دیگر جز ادامه امر مطلق نیست. حال سوال این است: از بطن این بی‌آیندگی، کدام نیروی نفی را می‌توان به پراکسیس مقاومت الصاق کرد و امید رهایی داشت؟  
البته ما در جهانی که روایت‌های یکپارچه دیگر امکان وقوع ندارند، راهی برای فرار از کلاژی از ایده‌ها نداریم ولی مساله این است که آیا ما این وضعیت را تقدیر بحرانی خودمان می‌دانیم یا امکان؟ اگر بپذیریم این تقدیر ماست باید از نیرویی برای مقاومت در برابر آن کمک بگیریم یا دست کم اعلام کنیم این یک «بحران» است. کسانی که قائل به چنین وضعی باشند، راه‌حل را در اعاده می‌دانند. اعاده یا تکرار، نوستالژی برای گذشته دور و نامعلوم نیست؛ احیای هویت در بافت جدید است اما آیا می‌توان با ایده‌ای که خود به تاریخ بحران تعلق دارد، مقاومت کرد؟ صریح‌تر: آیا نزاع طبقاتی جهانی میان شمال و جنوب، خود به همان ایده‌ مدرنی تعلق ندارد که تاریخش به انجام آمده؟ اگر چنین باشد پس فهم منطق پراکسیس انقلابی مقاومت، دیگر از آن منظر کاشفیت ندارد. یعنی اگرچه می‌توان مقاومت را با فلسفه تاریخ مارکسی صورت‌بندی کرد اما نمی‌توان آن را آشکار کرد. آشکارگی مستلزم فهم منطق درونی پراکسیس است؛ این را با فاهمه‌ مقولاتی نمی‌توان انجام داد، چون این فاهمه تا بن دندان درون فلسفه تاریخی قرار دارد که از تاریخ پراکسیس مقاومت بیرون است. به ابتدا برگردیم: فهم مقاومت از منظر مقوله جنوب-شمال، تخلیه تاریخ مقاومت از متافیزیک خاص آن است و این یعنی قدسیت‌زدایی از میدان. ما هنوز بشدت با تاریخ قدسی نسبت داریم و همین است که برای ما امکان آفریده و نیروی نفی را زنده نگه داشته است.  
_____________________
پی‌نوشت 
1- «علی علیزاده» تحلیلگر سیاسی و یوتیوبر ایرانی/ انگلیسی ساکن لندن و موسس رسانه اینترنتی جدال در یادداشتی به مناسبت شهادت آیت‌الله سیدحسن نصرالله نوشت: ️سیدحسن نصرالله مهم‌ترین رهبر مقاومت مردمی و چریکی جنوب جهانی علیه امپریالیسم و استعمار در عصر معاصر بود. او زیباترین تجسد روح انسان قیام کرده‌ غرب آسیایی علیه نظم امپریالیستی و نهیلیستی غرب بود.

Page Generated in 0/0058 sec