من کتاب خواندن را دوست دارم. کتاب چیز خیلی مفیدی است. خانواده ما خیلی کتاب را دوست دارند. پدرم همیشه به من میگوید: پسرم از کتابهایت به خوبی استفاده کن تا دکتر و پولدار شوی. پدر و مادر و برادرم همیشه از کتابهایشان استفادههای خوب میکنند. پدرم هر وقت میخواهد ناخنهایش را بگیرد یک کتاب را زیر دستش میگذارد تا ناخنهایش روی فرش نیفتد و مادرمان دعوایش نکند. او یک کتاب هم زیر پایه کمد گذاشته تا لق نباشد و روی کلهمان نیفتد. پدرم یک کتاب مخصوص دارد که همیشه کنار دستش میگذارد و مگسها و پشه هایی که نمیتواند با اسپری و مگسکش بکشد با آن بکشد. مادرمان هم کتابهای زیادی دارد. اسم چند تا از کتابهایش اینها هستند. خیاطی حرفهای در 30 ثانیه، آشپزی به روش خاله اِمیلی، گلدوزی مبتدی، رازهای همسرداری و چگونه تا قیامت زیبا بمانیم.
مادرم از بیشتر این کتابها در آشپزخانه استفاده میکند. کتابهای کوچکتر را زیر قابلمه غذا میگذارد تا فرش نسوزد. کتابهای بزرگتر را هم زیر پایش میگذارد تا دستش به بالای کابینت برسد. کتابهای رنگی و نو و خارجی را هم با فرش و پردهها ست کرده و روی طاقچه چیده تا به زن عمو پز بدهد. برادرم امسال کنکور دارد. پدرم یک عالمه کتاب برای او خریده است. او بیشتر کتابهای علمی میخواند. کتابهای کنکور برادرم اسمهای عجیبی دارند. دور دنیا در چند دقیقه، سیر تا پیاز خیلی نارنجی، بادمجان قلمی کاج و کتابهای کلم چی. پدرم خیلی به برادرم افتخار میکند. او به من میگوید: پسرم، برادرت حتی اگر دکتر هم نشود میوهفروش خوبی میشود. من هم مانند خانوادهام از کتابهایم خیلی خوب استفاده میکنم تا نمرههای خوبی بگیرم و خانواده ام را شاد کنم. مثلا بعضی صفحههایش را که معلممان گفته بود از آن جا در امتحان نمیآید را کندم و قیف درست کردم و آجیل ریختم تا بخورم و باهوش بشوم. یا مثلا با کاغذهای دیگرش موشک علمی درست کردم و سر جلسه امتحان برای دوستم پرت کردم تا او هم نمره خوبی بگیرد و دکتر بشود و دل پدرش را شاد کند.