نوشتار پیش رو متن تلخیص شده «وطن امروز» از نشست «جامعهشناسی مقاومت از نگاه اصحاب علوم انسانی» است که به مناسبت چهلمین روز شهادت شهید سیدحسن نصرالله در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد.
***
مسلمانان چگونه فکر میکنند؟
حمید پارسانیا، هیأت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران: انقلاب اسلامی ایران نقطه عطفی برای حرکت اجتماعی امت و جهان اسلام است. در دهه اول آن جنگی شکل گرفت که 8 سال طول کشید و مرزهای جغرافیایی این حرکت با مرزهای جغرافیایی ایران پیوند میخورد. دهه چهارم به بعد مواجههای را میبینیم که مرزهای آن در منطقه جهان اسلام و در کشورهای مختلف گسترش پیدا کرد؛ در طول این دههها داعش را دیدیم، مساله بیداری اسلامی و بدل آن را دیدیم. امروز میبینیم آن مرزها خیلی جابهجا شده اما هویت، هویت واحدی است.
امروز قلب جهان اسلام که قبله اول آن بود مورد هجوم قرار گرفته و صف مقدم مواجهه در مسجدالاقصی است که به وجود آمده و شکل گرفته است. اگر بخواهیم در تحلیل جامعهشناختی این مساله کار کنیم و از آیات قرآن استفاده کنیم، سوال این است: مسلمانان چگونه فکر میکنند؟ یعنی در تحلیلهای ما قرآن ابژه میشود. زمانی ما قرآن را به عنوان تفسیر یا به عنوان کتاب علم و هدایت و حقیقت میخوانیم. اینجا قرآن به عنوان چیزی است که مسلمانان به آن میاندیشند. اگر به جهان اسلام بیاییم قرآن کتاب علم است. فارابی در تقسیمبندی خود، فقه را جزو حکمت عملی مینامد. فقه یک دانش روشمند است و بحثهای تجویزی را بیان میکند. در اینجا بایدها و نبایدها و واجب و حرام در سطح فردی و اجتماعی بیان میشود. آیا فقه یک علم است یا ابژه علم است؟ اگر وبری نگاه کنید و اجازه بدهید علوم اجتماعی از علوم طبیعی فاصله بگیرد، همه اینها حوزه «Humanities» است که ما به غلط به علوم انسانی ترجمه کردهایم در حالی که انسانیات است که علم باید روی آن سوار شود. بحثهای امروز من را از این منظر ببینید.
اگر سراغ قرآن و مسلمانان برویم، بخشی از دانش اجتماعی آنهاست. این بخش توصیف و تبیین نیست، اگر چه تبیین هم درونش هست اما آیاتی است که باید و نباید میگوید.
فقه اسلامی یک علم روشمند است؛ علمی که روش آن در شرایط موجود و در فرهنگ جهانی زنده است. این قصه در یک سده، 2 انقلاب در ایران ایجاد کرده است؛ انقلاب مشروطه و بحث تنبیهالامه و تنزیهالمله و انقلاب اسلامی ایران که امروز هم در جامعه عمل میکند و میخواهیم بدانیم چگونه عمل میکند و قواعدش چیست؟ نمیخواهیم سراغ بحثهای روشی و فقهی گسترده برویم، چند آیه را که امتداد فقهی دارد بررسی میکنیم. فقه فقط زندگی فردی نیست. اخیرا کلیپی از مفتی عربستان پخش شده بود که میخواست فقه را بیان کند و اینکه فقه در نهایت طهارت و نجاست است و بحثهایی نظیر موضوع فلسطین چه ربطی به آن دارد؟! اما بخش قابل توجهی از بایدها و نبایدهای آیات قرآن که طی 23 سال نازل شده ناظر بر هویت جمعی، جنگها و... است. اسلام دینی است که طی 10 سال در مدینه 120 درگیری را با بایدها و نبایدهای خود توصیف و تبیین کرده و حکم داده است. مقاطع دیگری نیز وجود دارد. فقه علمی روشمند نزد مسلمانان است و آنقدر گسترده است که گاهی گفته میشود آماس کرده است. کسی که امروز میخواهد یک دور اصول فقه را بخواند، وقتی خارج را یک دور متوسط بخواند باید 10 سال کار کند و این بعد از چند سال خواندن مقدمات و سطح است. ما میخواهیم بدانیم مسلمانان چگونه میاندیشند؟ و برساخت بگیرید و این تحلیلی جامعهشناختی است. در اینجا به بخشی از آیات اشاره میکنم.
در برخی آیات سخن بر سر این است که در آیه 279 سوره بقره میفرماید: انسانها و مسلمانها موظفند نه ظلم کنند و نه زیر بار ظلم بروند.
آدمها به 2 قسم تقسیم میشوند؛ یا در شرایط عادلانهای زندگی میکنند که ظلم نیست یا وقتی ظلم باشد برخی مستکبر و برخی مستضعف هستند. مستضعفان اقسامی دارند؛ مستضعفانی که با مستکبران و مانند آنها همکاری میکنند و ظلم را میپذیرند و با کسانی که ظلم میکنند همراهی میکنند. در برخی آیات حساب ظالمان با حساب کسانی که تبعیت میکنند برابر است. آنچنان نیست که سرنوشت تابعان و متبوعان جدا باشد. در قیامت گفته میشود خدایا عذاب کسانی که ما از آنها تبعیت کردیم را دو برابر کن و خداوند سبحان میفرماید: عذاب هر دو را 2 برابر میکنم؛ «قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ رَبَّنَا هَؤُلَاءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِنَ النَّارِ قَالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلَکِنْ لَا تَعْلَمُونَ»، «وَقَالَتْ أُولَاهُمْ لِأُخْرَاهُمْ فَمَا کَانَ لَکُمْ عَلَیْنَا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ» (آیات 38 و 39 اعراف). در واقع مناسبات اجتماعی مناسباتی است که باید مقبولیت همگانی در آن باشد.
اما در آیات قرآن از مستضعفانی هم یاد میشود که مقاومت میکنند، به دیگران ظلم نمیکنند و زیر بار ظلم نمیروند و موظف هستند با ظلمی که به دیگری میشود مقابله کنند؛ «وَمَا لَکُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِالله وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیرًا»(آیه 75 نسا)
اینجا بحث مومنان و مسلمانان نیست، بلکه بحث وسیعتری مطرح است. بحث آیاتی که درباره ایمانیان و روابط ایمانیان و غیرایمانیان است جای خود دارد و فقه مربوط به خود را دارد. اینجا بحث درباره کسانی است که تحت ستم قرار گرفتهاند؛ کودکان و زنان و مردانی که یاری میخواهند. این حکم فقهی است، چرا آنها را کمک نمیکنید؟ آنها مستضعف هستند اعم از اینکه ایمان داشته باشند یا نداشته باشند. شما که ایمان دارید چه هستید؟ با رهبران و اولیای شیطان درگیر شوید. اینها آموزه قرآن است. اگر این را علم نمیدانید، این حوزه اندیشه کسی است که به قرآن ایمان دارد و اینگونه به عالم و آدم نگاه میکند.
قرآن در این ستیز به تبیین مساله میپردازد؛ «أَلَم تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُم کُفُّواْ أَیدِیَکُم وَأَقِیمُواْ الصَّلَوهَ وَءَاتُواْ الزَّکَاهَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیهِمُ القِتَالُ...»(آیات 77 تا 79 سوره نسا). این آیات قرآن پاسخی به حرفهای آن مفتی سعودی است که ویدئو آن دست به دست میشود. آیا نگاه نمیکنید به کسانی که به آنها گفته میشود دست از جهاد بردارید، نمازتان را بخوانید و زکات بدهید و دعوت به ایمان میشوند و به نماز و زکات و... دعوت میشوند. از حضور در صحنه پیکار میهراسند. از حضور در برابر دشمن میهراسند. آنچنان که باید از خدا بترسند ولی از دشمن بیشتر از خدا میترسند.
در بخش دیگری ظلمی میشود نه بر یک مستضعف، بلکه بر یک مسلمان و نه بر یک مسلمان، بلکه بر کسی که از کانون هویت تاریخی خود که مسجدالاقصی است دفاع میکند؛ لذا نشان میدهد اگر دیگری از بخش دیگری از جهان اسلام با او همکاری میکند در کدام نظام معنایی زیست و زندگی میکند.
***
فلسطین؛ نشانههای بارز بازگشت به سوی دین
علیرضا شجاعیزند، هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس: درباره شخصیت کسی مثل سیدحسن نصرالله حرف بسیار است و بسیار گفته شده است ولی این کار را باید به اهلش سپرد. یعنی به کسانی که با ایشان محشور بودند و در حد و اندازه این حرفها باشند. امثال من باید به اطراف مساله بپردازند و من هم همین کار را کردهام. من نتوانستم از برخی از تعابیر نزدیکان ایشان که در جایی فهرست شده بود بگذرم. تعابیر حضرت آقا درباره ایشان بسیار عجیب است و درباره کمتر کسی به کار بردهاند. مجاهد کبیر و نصرالله بزرگ و شخصیتی با عظمت و رهبر مدبر سیاسی و مروارید درخشان لبنان، برادرم، عزیزم، مایه افتخارم و... از این دست تعابیر است. برخی از تعابیر زمانی که سیدحسن در حیات بود به کار برده شده و اهمیتش را دوچندان میکند. حضرت آقا با احتیاط از این تعابیر درباره افراد استفاده میکنند که بیانگر بسیاری از نکات است و من به همین میزان اکتفا میکنم. آقا تعبیر مهمی فرمودند و گفتند ایشان یک شخص و یک شخصیت نبود، یک مکتب بود و یک راه بود. میخواهم تاملی در خاستگاه و زمینههایی که در این 50 و 60 سال اخیر به ظهور رهبران دینی انجامیده داشته باشیم که در سیدحسن خلاصه نمیشود. مجموعه رهبران دینی از نحله خاصی را شاهدیم. اگر به این مدتزمان توجه کنیم، باید توجه جامعهشناسان جلب شود و در مقام تبیین و توضیح آن برآیند. مجموعه رهبران دینی در این برهه خاص برجسته هستند و ما قبل از آن پدیدهای به این شکل نداریم. مهمتر اقبالی است که به سوی این رهبران دینی شده است. یکی از موضوعاتی که توجه آیندگان را به خود جلب خواهد کرد، کثرت رهبران شیعی سیاسی در یک مقطع خاص است که حتما از موضوعات مورد توجه آنها خواهد بود. صرفنظر از اینکه سرانجام این پدیده به کجا میانجامد آیا منجر به تحولاتی مهم در تاریخ بشر خواهد شد یا نه؟ شکل گرفتن این پدیده در برههای مهم به نحو متراکم و گسترده، بیانگر واقعیتهایی است که جامعهشناسان به آن بازمیگردند. بعد از اینکه غبار فضاسازیها و حوادث بخوابد با صبر و تحمل بیشتر به آن میپردازند. مهمتر، اقبالی است که از ناحیه مردم به سوی آنها شده و این فرق مهم مسلمانان در دوره خاص امروزه با بنیاسرائیل است که نسبت به انبیای خود بیاعتنا بودند یا نافرمانی کردهاند. صحنه فلسطین تفاوتهای بسیاری را در باب ادیان و پیروانشان نمایان کرد. یکی از عناصر قابل اعتنا وفاداری و اعتنایی است که پیروان هر آیین به رهبران دینی خود نشان دادند. در صورتی که در سرگذشت بنیاسرائیل قرآن فراوان اشاره کرده که این قوم چقدر نسبت به انبیای خود بیوفا بودند چه برسد به رهبران دینی.
اینجا بحث امت و امام موضوعیت پیدا میکند. امت و امام لازم و ملزوم هم هستند. نمیشود در جایی امتی شکل بگیرد بدون امام. چون معنی پیدا نمیکند و تعبیر امت بدون امام بلاموضوع است یا در محاق است. مثلا بالقوه امامی هست و شرایط و ظرفیتهای جلوداری را دارد اما چون زمینه اجتماعی پیدا نمیکند معنی امام متجلی نمیشود. این ۲ با هم پیوند دارند و بسیاری از ظرفیتهای رهبری دینی و رهبران دینی در تاریخ بودند که به دلیل عدم اقبال مردم هیچگاه زمینه تحقق پیدا نکردند. در این دوره خاص شرایط به گونه دیگری است. بازگشت به دین و روآوری به سوی دین از موضوعات مورد نزاع ادوار اخیر است. هم محل نزاع است که آیا واقعا ادیان به صحنه بازگشتهاند و اقبالی به سوی ادیان هست که بشود به عنوان معکوس شدن فرآیند از آن یاد کرد یا در حد رفت و بازگشتهایی است که قابل اعتنا نخواهد بود. این موضوع محل بحث است. برای اثبات این ادعا نشانههایی برای بازگشت به سوی دین طرح شده است. من به دو نشانه میپردازم.
یکی صحنه فلسطین است که یکی از نشانههای بارز بازگشت به سوی دین است. به پیشرانهای این پدیده نگاه کنید، به جلودارهای این حرکت نگاه کنید. امروز صحنه فلسطین به کلی خالی از جریانات رقیب و بدیل است. زمانی ماجرای فلسطین در اختیار جریان چپ بود. حرکت رادیکال و مبارز و مقاوم متعلق به جریانات چپ بود و در دورهای به ملیگرایانی مثل عرفات منتقل شد ولی امروزه گویا اینها نیستند یا از ابتدا نبودند و هیچ محلی از اعراب ندارند و سخنی درباره آنها گفته نمیشود. صحنه فلسطین میتواند از نشانههای بازگشت به سوی دین باشد. این به معنی معکوس شدن فرآیند نیست بلکه طلایهای از رخدادی است که میتواند به نتیجه برسد یا نرسد. عنصر دیگری که با بحث امروز ما ارتباط برقرار میکند ظهور فراوان رهبران دینی نقشآفرین و تاریخساز در این مقطع خاص است. دستهای از اینها موفق بودند و دستهای از آنها قبل از اینکه به توفیقاتی برسند شناسایی و حذف شدند. اینها در کمیت رهبران قابل اعتنای دینی وارد میشوند ولو اینکه نتوانستند چندان دوامی بیاورند و آثار شایانی از خود به جا بگذارند. هر دو دسته در زمره رهبران دینی متعددی هستند که به این روزگار خاص تعلق دارند. در دسته نخست که به میزانی موفق شدند میتوان به حضرت امام و حضرت آقا و سیدحسن نصرالله و بدرالدین و عبدالملک و... اشاره کرد و اینها چهرههای بارز رهبران دینی هستند که به میزانی توفیق داشتند و در فرآیند تاریخ اثرگذار بودند.
اگر از جمع شناساییشدگان و حذفشدگان نام ببرم متوجه خواهید شد که چهرههای بارزی را که میتوانستند به عنوان رهبران تاثیرگذار دینی در موقعیت خود تبدیل شوند، حذف کردند. مثل محمدباقر صدر یا امام موسی صدر که نقشهایی ایفا کردند ولی امکان تداوم برای آنها فراهم نشد. کسانی که هم سن و سال من هستند شخصیتی به نام عارف حسین حسینی در پاکستان را دنبال کردهاند. او محوری برای تجمیع شیعیان ذیل حرکت حضرت امام بود که جریان وهابی در ابتدای راه او را حذف کرد. اگر محمد باقر حکیم در صحنه عراق باقی میماند منشا اثر بود. رهبران بحرین و... هر کدام به سرنوشتی حذف شدند. در ایران هم شهید مطهری و شهید بهشتی هم از این عناصر هستند. کثرت رهبران دینی شیعه در این 50 ساله از نظر من پدیده عجیبی است.
درباره این دوره میخواهم یک تصویر کوتاه عرض کنم. نمیخواهم بگویم ورق برگشته و نمیخواهم ماجرا را سادهسازی کنم. در هر دو سوی ماجرا شواهد و قرائنی قوی برای ادامه فرایند میبینید. هم فرآیندی که در مسیر زدودن مقولات جدی و تاریخساز میبنیم که تقریبا از سوی جریانی قابل توجه هجو میشوند. پدیدههایی مثل آرمان و ایدئولوژی به تمسخر گرفته میشود. این جریان، سبک و نحیف نیست و جریانی قابل اعتنا است و بدنه اجتماعی قابل توجهی دارد. پدیدههایی مثل روشنفکری و خودآگاهی، هجو میشوند. یعنی به تمسخر گرفته میشوند. پدیده مقاومت، مبارزه و دگر خواهی به حاشیه رانده میشود. جریانی که در مقابل جریان رهبران دینی شکل گرفته جریان قدری است. هر دو سوی ماجرا ظرفیتهای قابل اعتنایی دارند و در کشاکشی جدی تاریخ آینده را رقم خواهند زد.
***
دیگری ما کیست؟
مهدی حسینزادهیزدی، هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران: موضوع این نشست یعنی «جامعهشناسی مقاومت» کمی نادقیق است. میگویم نادقیق چون در لسان قوم صحبت شده است. مثل این میماند که شما با یک تلسکوپ به دنبال جبرائیل بگردید. تحلیل مقاومت با جامعهشناسی چنین حالتی دارد. مقاومت امری مقدس است و جامعهشناسی ابزار به چنگ آوردن امر مقدس را ندارد، بلکه این امر مقدس را سکولار یا جهانی و دنیویاش میکند و به مقوله بندیهایی روی میآورد که شما آنها را نامرتبط احساس میکنید. جامعهشناسی همین کار را با مفهومی مثل اربعین و زیارت میکند. من جامعهشناسی گردشگری را میفهمم ولی جامعهشناسی زیارت را نمیفهمم.
در جامعهشناسی چند پارادایم داریم و میخواهیم در 3-2 بخش جمع کنیم. اگر جامعهشناسی شما پوزیتیویستی باشد و سر سفره جناب دورکیم بنشینید، باید از همه تعلقات ماورایی حذفش کنید. اگر به پارادایم تفسیرگرایی بروید و معنا برایتان اهمیت پیدا کند، نگاه شما کاملا سابجکتیو است. یعنی آن چیزی که ارزش دارد این است که X بهطور yگانه میاندیشد. حالا این X میتواند یک داعشی باشد، میتواند یک خواننده رپ در لسآنجلس باشد، فرقی ندارد و منسلخ است. به همین دلیل اگر قرار است ما درباره مقاومت تحلیلی اجتماعی بدهیم باید ابزار خودمان را و دریچهای که از آن منظر میخواهیم نگاه کنیم را مشخص کنیم. اساسا جامعهپژوهی اسلامی با تعبیر جامعهپژوهی تعبیر دقیقی نیست. کجا میتوانید 2 جامعهشناس همفکر پیدا کنید. یک مساله را نزد اصحاب علوم تجربی ببرید، همه یک پاسخ به شما میدهند ولی همان مساله را به دانشکده ما بیاورید، هر استادی و هر دانشجویی جوابی به شما میدهد. اگر چارچوب نداشته باشد، زمینه برای حرفهای نامستدل به وجود میآید. فقط چه چیزی با تو است؟ آن هژمونیای که درست کردهای! هر کس غیر از این بگوید از حیطه علم خارج است. علمی که به تعبیر برخی فیلسوفان در قرون وسطی به دهانمان میزدند و میگفتند کتاب مقدس این را نگفته و امروز به دهانمان میزنند که علم این را نگفته است.
این عقبماندگی خود را جایی نشان میدهد که شاید ابزار من مساله داشته است. بله، تنبلی من و گرایشهای من و کوتهفکری من هست ولی آیا ابزار درست است یا نیست؟ این ابزاری ترجمهای است. به تعبیر شهید صدر، علوم انسانی علم آنها نیست، مکتبشان و ایدئولوژی آنهاست و تفسیر متفاوتی است که از دنیا نشان داده میشود.
میخواهیم درباره مقاومت حرف بزنیم. ما مقاومت را امری میدانیم که پایی در زمین و پایی در آسمان دارد؛ «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَاالله ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا». تحلیل فقط علتیابی ترجمه نیست. «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ»؛ با این ایمان و مقاومت قرار است برکات آسمان و زمین نازل شود. این مقاومت است که طبق وعده الهی برکات بعدی خود را خواهد آورد. با همان شرایطی که در دین مقدس برایش تبیین شده است، از روی تدبیر و عقلانیت و تقدم عقلانیت بر هر فعل و کنشی که شما قرار است اراده کنید. ثمره مقاومت چه میشود؟ ثمرهاش برکات است؛ یکی نصر خداست. قرار است اگر تو خدا را یاری کنی خدا نیز تو را یاری کند. وقتی میگوییم مقاومت، سوال این است که مقاومت در برابر چه و دیگری چیست و وقتی دیگری میآید، اولویتبندی در دیگریها میشود چون ما دیگری نداریم، بلکه دیگریها داریم. سوال میشود پس دیگری یک رژیم قاتل و کودککش است و ما باید ببینیم دیگری اصلی چیست؟ چون دیگری اصلی خود نظام سلطه است؛ چیزی که ما از آن غفلت میکنیم. نظام سلطهای است که تمام تلاشاش برای استعمار کشورهاست.
شهید نصرالله میگوید مقاومت ما که با اسرائیل نیست، او هم هست ولی مهمتر مبارزه با آمریکا است که میخواهد بر منطقه سیطره داشته باشد. باید حواسمان باشد که دیگری این مقاومت، نظام سلطه و استعمار است. به تعبیر جذاب شهید صدر، بدترین نوع استعمار، استعمار در فکر است. میگوید در دوران اول استعمار انسانها را به حالت برده میبردند و خودشان حکومت میکردند و خودشان استخراج میکردند و خودشان میبردند ولی امروز استعمار اینگونه شده که شما وقتی میخواهید خودتان را بفهمید، میگویید چگونه خودم را بفهمم؟ آقای متفکران به من بگویید من خودم را چگونه بفهمم؟ وقتی میگویید من نمیخواهم اینگونه ببینم و راه دیگری هست، اینجا میشوید عقبمانده!
حضرت آقا تعبیری دارند و میگویند مقاومت امنیتی و دفاعی داریم ولی مهمترین مقاومت مقاومت فرهنگی است. یعنی باورها و اعتقادات. دوستان جوان ما باید جبهه را تبیین کنند و نشان بدهند که دیگری اصلی ما کدام است.
***
فلسطین دیگر مسألهای حاشیهای در دنیا نیست
محسن صبوریان، هیأت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران: ادوارد سعید که متفکر پسااستعماری مهمی است، سال 1979 میلادی در دوره انقلاب اسلامی به نشستی در فرانسه دعوت میشود. بعدها روایتش را در روزنامه الاهرام در لندن چاپ میکند. او از سارتر میگوید که فرد ایدهآل دوره جوانی او و بسیاری از متفکران و روشنفکران دهههای 60 و 70 میلادی است. مساله آن جلسه فلسطین بود و برای سعید عجیب بود که برای سارتر مساله فلسطین به سود اسرائیل تمام شده است، چون سارتر هیچ حقی برای فلسطینیان قائل نیست و این برای سعید عجیب بود که چطور روشنفکری که جایزه نوبل ادبی را رد میکند و آرمان و ایدهآل تمام متفکران پیشگام دوره خود است، در برابر مساله فلسطین اینگونه سادهانگار و بیتوجه است. سعید در آن مقاله توضیح میدهد که این ویژه سارتر نبود و بسیاری از روشنفکران آن دوره اینطور بودند. فوکو هم در آن جلسه بوده و برای او هم مساله فلسطین آنچنان مهم نبود. سعید و کسانی که مثل سعید از فلسطینیان و اعراب محسوب میشدند، جریان خاصی محسوب میشدند. این اتفاق 40 و 50 سال قبل رخ داده بود و مساله فلسطین را در جریان روشنفکری غربی مسالهای حاشیهای و یکسویه نشان میدهد اما همین مساله بعد از اتفاقی که در یک سال اخیر رخ داد معکوس شده است. یعنی برای شخصیتی مثل هابرماس وقتی میخواهد از اسرائیل حمایت کند پرهزینه میشود. البته لابی صهیونیستی آنقدر در دنیا و در دانشگاههای دنیا قوی است که میبینیم اساتید و روسای علمی دانشگاهها را به جایی میرسانند که استعفا بدهند. لابی صهیونیستی آنقدر قدرت دارد که بسیاری از روشنفکران اجازه بیان آنچه را که درست است پیدا نمیکنند و تقیه میکنند اما آنهایی که با صراحت حرف میزنند، برعکس نیم قرن قبل عمل میکنند که فلسطین مسالهای در حاشیه بود.
بحث من درباره آیات سوره صف است. سوره صف مدنی است و 14 آیه دارد. خداوند میفرماید موجب خشم خداست اینکه چیزی را بگویید که انجام نمیدهید. خدا کسانی را دوست میدارد که به هم پیوسته و متصل به هم در راه خدا مقاتله میکنند و توضیح میدهد که این مقاتله در راه خدا چه ویژگی دارد و چرا افراد از آن جدا میشوند و اگر نخواهند از مقاتله فی سبیلالله جدا شوند چه راهی دارد.
می فرماید موسی به قوم خود گفت چرا من را اذیت میکنید، میدانید که من رسول خدا هستم. وقتی آنها نافرمانی کردند، خدا ایشان را در راه گمراهی پیش برد.
خداوند در این آیات بعد از اشاره به ماجرای حضرت موسی و بنیاسرائیل میفرماید: حضرت عیسی هم به بنیاسرائیل گفت من رسول خدا هستم و به سوی شما آمدهام و تورات موسی را تصدیق میکنم و تبشیر میدهم به رسولی که بعد از من خواهد آمد و نامش احمد است و وقتی بینات و معجزات را آورد رد کردند و گفتند سحر مبین است. قرآن این گروه را تخطئه میکند و میگوید: چه کسی ستمکارتر از کسی است در حالی که به سوی اسلام به معنای تسلیم فراخوانده میشود، به خدا افترا ببندد و خداوند قوم ظالم را هدایت نمیکند. آنها تلاش میکنند نور خدا را با دهانهایشان خاموش کنند ولی خداوند نور خود را به اتمام میرساند حتی اگر آنها خوششان نیاید. این وعده قطعی خداوند است که رسول خود را به هدایت و دین حق مستظهر کرده و فرستاده است و دین حق بر همه دینها پیروز خواهد شد ولو اینکه برای مشرکان خوشایند نباشد.
خداوند در این سوره توصیهای ملموس به مومنان دارد و میفرماید آیا شما را به تجارتی راهنمایی کنم که شما را از عذاب دردناک نجات دهد؟ آن راهی که ما را به نجات از عذاب دردناک هدایت میکند این است که به خداوند و به رسولش ایمان بیاوریم و در راه خدا مجاهده کنیم. کمترین راه مجاهده را با «اموالکم و انفسکم» معرفی میکند. همه ما به دنبال فوز عظیم هستیم و خداوند میگوید راه فوز عظیم این است. نکته دیگری در این آیات جالب توجه است که ما فکر میکنیم با صرف مجاهده به اموال و انفس، اگر نتیجه نگیریم باعث شکست فیزیکی و ظاهری است ولی خدا در آیه بعد میفرماید: «نصر منالله فتح قریب». اگر با اموال و انفس خود به میدان بیایید خدا چیز دیگری هم به شما میدهد و آن پیروزی از جانب خداست و خدا فتح نزدیکی به شما میدهد. خدا در پایان سوره داستانی از بنیاسرائیل نقل میکند که عیسی به آنها گفت چه کسی یاریگر خداست، چه کسی انصارالله است و آنها گفتند ما انصارالله هستیم. گروهی ایمان آوردند و گروهی کفر ورزیدند و خدا گروهی را که ایمان آوردند یاری کرد.
استفادهای که از این سوره مبارکه میکنم ناظر بر آیات 11، 12 و 13 است. اولا مجاهده صرف مجاهده به انفس نیست و مجاهده به اموال هم اهمیت دارد و کوچکترین شأنی که میتوان بر آنها متصور شد این است. نکته بعد این است که اگر این کار را بکنیم خدا حتی آن فتح ظاهری را - که فکر میکنیم دور است - به ما ارزانی میدارد.