مهرداد احمدی: یکی از آفات ذهنی ما که دیگر باید آن را به سرگردانی تاریخ متأخر خودمان در میان دنیای قدیم و دنیای جدید نسبت دهیم، تأخیر است. ما گرچه میدانیم در تأخیر آفات هست اما این دانستن در ما آنقدر زوری نداشته تا به عمل بینجامد. مثلا حتما باید کفگیر ناترازی انرژی به ته دیگ بخورد و کار به خاموشی برسد تا بدانیم که توسعه زیرساخت میخواهد که عدالت توزیع عادلانه میخواهد. اگرنه ما آنقدر در میانه روزمرگی گرفتار هستیم که به افق فکر نکنیم. البته این وضعیت چیزی نیست که بتوانیم با نوشتن و انذار از آن گذر کنیم. این وضعیت تاریخی ما است؛ وضعیت مایی که هنوز با جهان قدیممان خداحافظی نکرده، آذرخشِ جهان جدید بر فرق سرمان فرود آمده و برج و باروی فرهنگیمان را زیر و زبر کرده است. هدف این نوشتار فعلا پرداختن به این موارد نیست و نویسنده هم ادای خودمتمایزپنداری درنمیآورد. موضوع این یادداشت اقتضا میکرد مثلا فردا روز اختتامیه جشنواره فجر نوشته شود. شاید اگر تغییر بالاترین مقام 2 نهاد فرهنگی - سینمایی کشور تقریبا همزمان نمیشد، ما نیز آفات تأخیر را فعلا پشت گوش میانداختیم.
سوال اصلی این است: سینمای دولتی یا سینمای ملی؟ هر موقع جشنوارهای به پایان میرسد بلافاصله این سوال پیش میآید: نسبت سینمای ایران با خود ایران چیست؟ وقتی از عدهای این سوال را میپرسیم بلافاصله ابرو بالا داده و با نگاهی عاقل اندر سفیه میگویند هنر بدون آزادی پروپاگانداست. من البته تردید دارم که مثلا بدانند آزادی شرط امکان هنر است یا اصلا پروپاگاندا چیست. ولی عینک بدبینی را درآورده و اینطور فرض میگیریم که میدانند؛ فرض محال که محال نیست. جوابی که به این سوال داده میشود بسیار درست است. هنر، آزادی است اما اگر این جواب فلسفی را همینجور در نظر بگیریم، کاری انتزاعی کردهایم. پاسخ به این پرسش باید بتواند به نحوی باشد که در واقعیت مؤثر، نمود یابد. برای همین باید بپرسیم میدان هنر چیست؟ برای اینکه جواب دادن به این پرسش از حوصله خارج است، بگذارید قدری سوال مشخصتری مطرح کنیم: میدان سینما چیست؟ چه مؤلفههایی بر آن اثر میگذارند؟ همین که این سوال را از اهالی سینما بپرسید به شما خواهند گفت هنر بدون نهادهای اجتماعی و سیاسی که محل انتشار فیلم است، یک مفهوم انتراعی است. فیلم برای نمایش به سینما، تجهیزات، عوامل، تماشاگر و منتقد و رسانه نیاز دارد. پس همین که در جهان امروز از فیلمسازی حرف میزنیم، حتی اگر آن را مقدم بر اینکه صنعت باشد هنر بدانیم، در اصل از شبکهای پیچیده از انسانها و نهادها سخن میگوییم. این گزاره نشان میدهد سینما را بدون نهادهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تصور کردن، یک بازی انتزاعی با مشتی مفهوم است که در نهایت سر از خیالبافی درمیآورد. اینکه سینما را با این نهادها چه کار، یا اینکه سینماگر مستقل است، مطلقا در این جهان معنایی ندارد. اگر کسی جهانی سراغ دارد که این میزان از استقلال در آن یافت میشود، به دیگران همان را نشان دهد! پس ما چارهای نداریم جز اینکه وقتی به سینما فکر میکنیم نهتنها به نهادهای دیگر فکر کنیم، بلکه حتی به دولت هم بیندیشم. باز اگر کسی جهانی بیدولت میشناسد، به ما نیز معرفی کند. فرهنگ در جهـــان امروز باید با این لویاتان زندگی کند اما این لویاتان هم باید فرهنگ را در خدمت همان چیزی قرار دهد که بهانه تاسیسش است؛ خیر عمومی و امر ملی. دولتها باید حافظ کیان کشور باشند و مردم در مقام یک ملت متحد و دیگر اینکه خیر عمومی را تأمین کنند. پس همچنانکه فرهنگ و در اینجا سینما را از دولت گریزی نیست، دولتها هم نمیتوانند شانه از زیر بار این امانت خالی کنند. سوال دیگر این است: دولت چگونه باید در سینما دخالت کند؟ دغدغه این مطلب طرح مباحث مطول و ملالآوری از جنس ممیزی و سلیقه و اینها نیست. مساله چیز دیگری است؛ آیا دولت باید در سینما از خیر عمومی و امر ملی حراست کند یا نه؟ پاسخ از مقدماتی که مطرح کردیم، مثبت است اما چگونه؟ سادهترین و احتمالا بیدردسرترین پاسخ به این سوال که امتحان خود را در آمارپرکنی هم حسابی پس داده، این است که دولت به ابرسرمایهگذار و تهیهکننده اعظم سینما تبدیل شود.
معمولا مدیران سینمایی ما گمان میکنند اگر تعداد فیلمهای ما در سال از عددی که سال قبل بود بیشتر شود یا از رقبای ما در جهان و منطقه پیشی بگیرد، سینما رونق یافته و آنها نیز به وظیفه خود عمل کردهاند اما واقعیت این است که اگر بنا بود این سیاست به رونق اقتصاد سینما کمک کند، ما نباید امروز در وضعیت کنونی میبودیم که هنوز زخمهای ناشی از تعطیلی سینما در ایام کرونا التیام پیدا نکند. همین اخیراً یکی از تهیهکنندگان نقل میکرد که برخی اصحاب فنی سینما را میشناسد که به شغل شریف مسافرکشی روی آوردهاند. کار، عار نیست و جوهر مرد است اما مردی که جوهرش در خلق تصویر است، نباید پشت فرمان بنشیند. همین یک قلم را بگیرید تا پر شدن بیرویه شبکه نمایش خانگی از اصحاب سینما که یکی از اسباب تأثیرگذارش همین ناخوانی دخل و خرجهاست.
ادامه دادن شمردن اثرات تخریبی دولت - حاکمیت به عنوان ابرسرمایهگذار سینما وجهی ندارد، چه اینکه تقریبا همه اهالی این حوزه میدانند این لیست ممکن است به چه مواردی ختم شود. از این گذشته همین پولپاشی بعضا نجومی چه آورده فرهنگیای داشته است؟ منظورم از آورده فرهنگی بهانه وجودی یک سازمان سینمایی دولتی است، یعنی حراست از امر ملی و تأمین خیر عمومی. چند فیلم با لحاظ فرم سینمایی ساخته شده که به بخشی از حافظه فرهنگی ما بدل شود؟ سینمای دولتی در این چند سال، چه شخصیتی حتی نزدیک به مختار ثقفی ساخته است؟ کدام تصویر از ایران را این نهادها ساخته و در نهایت از دل آن به یک فیلم سینمایی رسیدهاند؟ اگر قرار بود با پول و تجهیزات به این چیزها برسیم که تاکنون باید رسیده بودیم دیگر چه نیازی بود که در مهمترین جشنواره ملیمان بخش جایزه نگاه ملی داشته باشیم. وقتی چنین بخشی میگنجانیم و نهادهای سینمایی دولتی بر سر جایزه آن با هم رقابت میکنند، یعنی اینکه سینمای ملی نداریم.
اغلب کارشناسان فوتبال وقتی به صداوسیما میآیند نخستین - و شاید دمدستیترین - نقدشان به فوتبال ایران بهمثابه یک کل، این است که نسبت به ساخت بازیکن غافل است. اگر این را درباره فوتبال بتوان گفت، چرا درباره سینما نتوانیم؟ مساله این است که انجام این کار کمی پیچیده و متاسفانه دیربازده است. برای همین مورد مطلوبی برای پر کردن کارنامه و ذهن عددزده و آمارآلود ما نیست. راه ساخت سینمای ملی نیز، تربیت سینماگر ملی است. البته این را هم با ورکشاپ و دورههایی کذایی نمیتوان. تربیت سینماگر ملی به معنای تربیت سینماگر وابسته به جریان فکری خاصی نیست؛ آزادی شرط امکان هنر است. تربیت سینماگر ملی، یعنی تربیت سینماگری با احساس تعلق به ایران، تعلق به مردمی که سینماها را با مالیات آنها میسازند. سینماگر ملی، بوقچی ایران است. به این معنا که در نهایت، چشمش به نگاه مردمش و پشتش به فرهنگش گرم است، اما اگر ظرافتهای ساخت فرهنگی را نشناسیم ممکن است همین جا به چاه ویل شعار بیفتیم. تصویر، ساختنی است. نهاد سینمایی دولتی باید پیش از هر چیز تصویری از ایران فرهنگی و تخیلی از ایران فردا بسازد. آمریکاییها وقتی بقیه را خردهفرهنگ دانستند که رویای آمریکایی را ساختند. رویای ایرانی خیالبافی شعارین یک افق در سالی معین نیست؛ رویای ایرانی ترسیم یک جهان فرهنگی متفاوت است. جهانی که در آن بهشت زیر پای مادر است، پدر محترم است و خانواده نخستین خاستگاه و واپسین سنگر است؛ دوستی محترم است؛ دروغ قرین خشکسالی است؛ انسان حریم دارد و همین انسان محترم تخیل یک جهان عادلانه را در سر دارد. از بطن همین تخیل رویای ایرانی است که میتوان فیلمسازی صاحب فرم یافت. فرم چیزی نیست که با تکنیک و تجهیزات به دست آید، فرم سینمای ملی، باید از ناخودآگاه سینماگری بیاید که به این تصویر و جهان ایرانی علاقهمند است. نمیتوان به سوژه علاقه نداشت آن را مدح کرد. سینما مدیوم بیرحمی است؛ آن چشم جادویی دوربین خیلی زود شما را لو میدهد.
این نوشتار ابدا مخالف ساخت فیلمهای سینمایی پرهزینه و بیگ پروداکشن از سوی دولت نیست اما درد را با مسکن میتوان تخفیف داد ولی درمان نمیتوان کرد. اینکه فارابی یا اوج فیلمی بسازد درباره یک شخصیت برجسته دفاع مقدس اما خروجی، یک خلبان دکوراتیو باشد، چیزی بیش از شکست است؛ چنین فیلمی در لبه فاجعه میایستد. فاجعه از این نظر که همان تصویر مبهم ولی اسطورهای ما از مثلا شهید شیرودی را هم مغشوش میکند. شما میتوانید مالک اشتر خوبی بسازید و وقتی به مالک فکر میکنید، گریم داریوش ارجمند در ذهنتان بیاید، یا شیرودیای بسازید که فقط فارسی حرف میزند، این فاصله را نباید در جایی جز فیلمساز و فرم جستوجو کرد. چرا آژانس شیشهای یا مهاجر هنوز فیلمهای مهمی هستند؟ پاسخش در ابراهیم حاتمیکیاست. جوابش در فیلمسازی است که هم تکنیک بلد بود هم حاجکاظم را دوست داشت. راه چاره تربیت سینماگر است. این تربیت را هم با شعار و سرهمبندی نمیتوان. اولا باید تصویر ساخت؛ یک جهان ایرانی چگونه جهانی است. چه مؤلفههایی دارد و چگونه به آینده گشوده است؟ ثانیا باید نظام جامع تربیت سینمایی داشت.
این نظام باید چنان گسترده باشد که بتواند سراسر کشور را پوشش دهد. حلقههای تنگ فیلمسازانی که به این نهادها دسترسی دارند باید شکسته شود؛ جوانان و انجمنهای سینمای جوان بهجد گرفته شوند.
مهمترین راه ایجاد علقه که نخستین گامِ تربیت ملی هم است، امکان بازنمایی دادن است. یعنی فیلمساز جوان تبریزی بداند اگر حصارهای تنگ شبهمافیایی سینمای خصوصی او را نمیبینند، فارابی و اوج به او میدان میدهند.