محسن سلگی: مراد فرهادپور به مناسب روز جهانی فلسفه (۲۱ نوامبر)، آذر امسال یک سخنرانی داشته که روزنامه هممیهن آن را تحت عنوان «گفتاری از مراد فرهادپور درباره فلسفه خارج از دانشگاه و فلسفه درون دانشگاه؛ امر نو در عصر تورم معانی بیمعنا» بازنشر کرده است. او در این سخنرانی، نظام جمهوری اسلامی را استبدادی و بدتر از استبداد پهلوی خوانده است، همچنین از وقایع شهریور ۱۴۰۱ تجلیل کرده است.
فرهادپور در اظهارات خود به طور مشخص به آلن بدیو استناد و اتکا کرده است؛ استناد و اتکایی که قابل نقد است. لازم به توضیح است فرهادپور طی اتکای مذکور، میگوید بدیو فلسفه را از چنبره نسبیگرایی و تقلیل به سلیقه و احوال شخصی خارج میکند و بر ایده «حقیقت حقیقت» مبتنی میسازد. اما اقدام بدیو، خودشکن و متناقض است، چراکه او به حقیقت رخدادی اتکا میکند نه حقیقت کشفی. یعنی حقیقت نزد او یک امر ثابت و از پیش موجود یا ذاتی نیست که بتوان آن را کشف کرد، بلکه حقیقت همواره یک امر رخدادی یا به زبان سادهتر، رویدادی و حتی تصادفی است. این نوعی درافتادن در نسبیگرایی منتها از در پشتی یا جهت معکوس نسبیگراییهای رایج است. تناقض دیگر بدیو آن است که میگوید فلسفه باید بر حقیقت مبتنی باشد و همزمان حقیقت را ملازم و همراه با خلاقیت میداند. اما در سوی مقابل، فلسفه را عرصه خلاقیت نمیداند. به بدیو باید گفت اگر فلسفه نمیتواند عرصه خلاقیت و امر نو باشد، چگونه میتواند مبتنی بر حقیقت و منادی آن باشد؟
قابل اشاره است بدیو عرصه خلاقیت را سیاست، هنر و علم میداند. در این تلقی، فلسفه نمیتواند امر نو و چیز جدیدی خلق کند بنابراین برخلاف ۳ عرصه سیاست، هنر و علم، قادر نیست عرصه حقیقت باشد.
فرهادپور در بخشهای دیگری از گفتار خود، خلاقیت و حقیقت را مربوط به بیرون از فضای رسمی و دانشگاهی میداند. یعنی حتی علم و هنر در چارچوب آکادمیک، از خلاقیت، امر نو و نیز حقیقت محرومند. او در اینجا نیز دچار اغراق شده و با اتکا به مثالهایی محدود از فیلسوفان خلاق، سعی میکند ادعای خود را عینی نشان دهد. به طور مشخص او بر نیچه، فروید و مارکس تأکید میکند. او اشاره میکند نیچه مدت کوتاهی استاد دانشگاه بازل بوده و فروید هم نظریه روانکاوی خود یعنی کار اصلیاش را بیرون از دانشگاه و جایگاه رسمیاش پیگیری کرده است.
همچنین اشاره میکند مارکس، هرگز در کسوت استادی ظاهر نشده است. مثال دیگر او در حاشیه این سهگانه، کییر کگور، فیلسوف دانمارکی است.
تقلیل و محدود کردن خلاقیت و حقیقت به بیرون از دانشگاه، فروکوبیدن امر نو و نیز سرکوب حقیقت و تنزل آن و تحمیل خطکشی مکانی و جغرافیایی (الزاما مکانی بیرون از دانشگاه) مبنای آن است. اتفاقا این مواجهه، حقیقت را متعین و محبوس و محصور میکند، در حالی که حقیقت فراتر از تعیّن و تعیین است. همچنانکه در سازمانی به نام زندان، یک زندانی میتواند رخداد حقیقت را تجربه کند (مثل یحیی سنوار) یا یک دانشجو در جنبشی اعتراضی نظیر جنبش مه ۶۸ که فرهادپور و بدیو دلداده آن هستند یا در حرکت دانشجویی در آمریکا علیه جنایات رژیم صهیونیستی.
وانگهی! موارد نقض ادعای فرهادپور کثیر است. شاخصترین آنها مارتین هایدگر است که حتی مدتی رئیس دانشگاه فرایبورگ بوده و نیز مهمترین اثر خود یعنی «هستی و زمان» را در اثر اجبار دانشگاه نوشت. او با اینکه در ساختار نازیها سمت ریاست گرفته بود اما از خلاقیت دور نشد. او جهان معانی جدیدی آفرید که جهانی را تحت تأثیر خود قرار داد. چنانکه نیچه، فروید و مارکس حتی بیش از او، جهان را تکان دادند، بنابراین نمیتوان به شیوه بدیویی، فلسفه را از امر نو و حقیقت محروم کرد. پدر جهان جدید غرب، دکارت است. روسو، کانت و هگل و دیگران هم هر کدام در ساختن جهان نقش مهمی داشتهاند. با این حال، میپذیریم بخش بزرگی از رخدادهای مهم علمی و خلاقیتهای دوران ساز در بیرون از دانشگاه اتفاق افتاده است.
بخش دیگر سخنرانی فرهادپور مخالفت با نظام سیاسی ایران و نیز نکوهش صهیونیسم است اما او که بارها علیه نظم نمادین و نظم بینالملل داد سخن سر داده، هرگز از مقاومت ایران برای ادغام نشدن در این نظم چیزی نگفته یا تقدیری نکرده است. آیا او به این فکر کرده که اگر جمهوری اسلامی نبود، چه کسی در برابر جنایتکارترین رژیم تاریخ میایستاد؟ فرض کنیم جمهوری اسلامی، استبدادی است - که چنین نیست - اما آیا اینکه فرهادپور حتی به آن مزیت جمهوری اسلامی اشارهای نمیکند، دلالت بر استبدادی بودن و سازمانی بودن او ندارد؟ ۲ چیزی که مدام علیه آنها موضع گرفته است!
در آخر باید گفت کدام استبداد آقای فرهادپور؟! شما آزادانه علیه نظام سخن میگویید و یک روزنامه مطرح به اسم هممیهن آن را بازنشر میکند و کسی هم مزاحمتان نمیشود.
اما نکته بنیادینتر آن است که جمهوری اسلامی مبتنی بر حقیقت کشفی و الهی که ازلی و ابدی و همهمکانی است، رخدادهای بزرگی خلق کرده که امروز به طور خاص در شکست معرفتی صهیونیسم میبینیم. خود جمهوری اسلامی مبتنی بر بزرگترین رخداد مردمی تاریخ، یعنی انقلاب اسلامی است.
به نظر میرسد فرهادپور که حقیقت کشفی و یقینی را استبدادی میداند، درست به سبب ابتنای جمهوری اسلامی بر حقایق تغییرناپذیر، آن را استبدادی میداند. او نمیتواند از امر ثابت تجلیل کند، بنا بر این گرفتار همان راهی است که لیبرالها در ضدیت با حقیقت میپیمایند. قابل یادآوری است کسی چون ریچارد رورتی فیلسوف پراگماتیست، حقیقت را ضدآزادی میدانست. حتی هانا آرنت یهودیتبار و منتقد پراگماتیسم هم در این عقیده با رورتی اشتراک داشت. بنابراین پروژه حقیقت رخدادی فرهادپور مانند پروژه مرداش ـ بدیو یک پروژه شکستخورده و متناقض است که توان مبارزه هم ندارد. بیحالی و انفعال جریان بدیو و فرهادپور (رادیکال ـ دموکراسی) و اینکه حتی به اندازه کمونیستهای سابق توان مبارزه ندارند، از همین ضدیت با حقیقت کشفی و یقینی بر میخیزد. آنها به این سان نقش بازتولید سرمایهداری را بازی کردهاند یا در نهایت سوپاپ اطمینان آن بودهاند.