printlogo


کد خبر: 295543تاریخ: 1403/9/7 00:00
نگاهی به مجموعه ‌غزل «آه‌شار» اثر فاطمه هاوشکی
عاشقانه‌های فلسفی

وارش گیلانی: «آه‌شار»، نام مجموعه‌ غزلی است از فاطمه هاوشکی که آن را انتشارات سوره مهر سال 1402 در 68 صفحه چاپ و منتشر کرده است. کتابی که چاپ اول است در تیراژ300 نسخه و با قیمت 65 هزار تومان. این مجموعه 31 غزل دارد که اغلب ابیاتش‌ از پنج تا شش و هفت بیت بیشتر نمی‌شود، البته همراه با یک غزل هشت بیتی. مضامین‌ غزل‌های این دفتر طبعا عاشقانه است اما این عاشقانگی بیشتر عارفانه است و متمایل به نگاه‌های زاهدانه که در مجموع خالی از بن‌مایه‌های فلسفی نیست. از این رو غزل‌هایی است که با تعقل و آگاهانه سرودن نیز میانه خوبی دارد؛ آگاهی و تعقلی که می‌تواند هر غزل و شعر را از تری و تازگی و شور و احساس‌های غلیظ و عاطفه‌های جاری در تخیل دور کند و مهم‌تر از همه، آنها را از تخیل و تصویرسازی جدا یا دور کند، البته این امر در متن کار مشخص می‌شود، چون هستند شاعرانی که اتفاقا با نگاه فلسفی خود، به تخیل و عاطفه اشعار یا غزل‌های خود حتی عمق و گسترای بیشتری می‌بخشند، اگرچه چنین شاعرانی انگشت‌شمارند.
در این دفتر، مخاطب با عاشقانه‌هایی که خانوادگی هم است، روبه‌رو می‌شود. مثلا 2 عاشقانه‌ای که هاوشکی برای دخترش سروده است؛ غزل سه و چهار:
«اگر چه خواست خدای جهان که زن باشی
خدا کند که نخواهد شبیه من باشی
مدام عقل و دلت دشمنان هم باشند
مدام در وسط جنگ این دو تن باشی
چو مادرت نشوی کاش دخترم هرگز
چو آتشی که به دامان خویشتن باشی
سراغ شعر مرو! آنچنان که من رفتم
اگر چه سعدیِ استاد در سخن باشی
اسیر عشق مشو! آنچنان که من هستم
تو کوه باش، مبادا که کوهکن باشی!
تو آفریده شدی سرو باشی و آزاد
نه بید مضطربی بسته چمن باشی
تو که درون منی، دخترم مرا بنگر
مخواه آتشِ در زیر پیرهن باشی»
غزلی که در آن نیز نگاه تقدیری و تضادهای برآمده از اندیشه فلسفی نه چندان پررنگ، همراه با امر و نهی‌های ملیح و نرم و آرام مادرانه در حال شکل‌گیری است. این کم‌رنگ بودن نگاه فلسفی باید به دلیل مخاطبش باشد که دختر اوست و لابد سن  و سال چندانی هم ندارد.
در غزل چهار نیز همین نگاه و تفکر ادامه پیدا می‌کند؛ اما این بار به شکل دیگر و با رویکردی دیگر؛ غزلی که هاوشکی در آن روان‌تر و مسلط‌تر با زبانی تازه‌تر و با تعابیر و تصاویری نوتر، دخترش را مخاطب قرار می‌دهد تا به شکلی دیگر حرف دل خودش را هم بزند:
«منی که مسأله عشق را روان هستم
چرا به فکر «چه خواهد شد امتحان» هستم؟!
چرا شبیه خودم نیستم به فکرِ خودم
چرا شبیه همه فکر آب و نان هستم
تو در منی گل کوچک... تو در منی گنجشک!
که من فقط خودِ من نیستم، دو جان هستم
دمید روح زنی را درونِ روح زنی
لطف مثل وجود فرشتگان هستم
تو ماهیِ قزل‌آلای کوچکی در من
و با تو آب دریای بیکران هستم
چقدر با تو پر از شور و حال مولانا
میان جذبه بازار مسگران هستم
تو می‌رسی به کویر، ‌ای گل بهشتی من!
بهارِ بودن من شو اگر خزان هستم»
بخشی از غزل‌های هاوشکی در دفتر «آه‌شار» بر همین مدار (مدار خانوادگی) می‌چرخد؛ مثل غزلی که او برای همسرش سروده است؛ غزل شماره هشت. شاعر در این غزل با تسلط بر زبان غزل، توانسته به شکلی ظریف و عاطفی، فضای عاشقانه خانه و نگاه خانوادگی داشتن به آن را با تصویرهای دم‌دستی، ملموس و خودمانی شکل داده و نشان دهد؛ یعنی با «سینی چای و چشمان پسر که شبیه پدر و موی دختر که به رنگ موهای پدر است و...» در عین حالی که قابلیت‌های عشق خود به همسرش را و عشق او به خودش را در واقعیت‌هایی ملموس روشن و زنده کرده است با تصویرسازی‌هایی چون «چشم مست و شراب خوردن از آن و ابری شدن مرد از گریه‌های همسرش با خلق و خوی کوهستانی و...» و نظایر آن که می‌خوانید:
«چه گرم قلب مرا می‌کشی به سوی خودت
کنار سینی چای به گفت‌وگوی خودت
که چشم‌های من و تو هنوز مست هم‌اند
شراب می‌خوری آسوده از سبوی خودت
بگو به من که کویری! بگو که بارانم
بگو که سخت رسیدی به آرزوی خودت!
«خداش در همه حال از بلا نگه دارد»
که دل فقط دلِ فارغ ز های‌وهوی خودت
اگر چه ابر شدی پابه‌پای گریه من
ولی درست چو کوه است خلق‌وخوی خودت
که چشم‌های نجیب «حسام» عین تو شد
که رنگِ موی «حنا» مثل رنگ موی خودت...
تو خسته‌ای! برو تا شام می‌پزم، مهدی
بخواب، چادر من را بکش به روی خودت».
هاوشکی در دفتر غزل «آه‌شار» کم‌کم از جمع خانوادگی به سمت فردیت و زن بودن خود متمایل می‌شود، تا تنهایی‌ها و معنویتِ زنانه و به نوعی مادرانه خود را نیز در تصویرهای صمیمانه و عاطفیِ متمایل به مقولاتی که حریف احساس شاعرانه‌اش نمی‌شود و به آن خدشه وارد نمی‌کند، به رخ بکشد:
«ترجیح می‌دادم به جای اینکه زن باشم...
یا شعله‌زاری در میان پیرهن باشم...
ابروکمان مینیاتورهای قاجاری
نقل و نبات محفل اهل سخن باشم...
در ذهن تصویری برای خلق تصنیفی
در سینه اندوهی برای نی زدن باشم...
ابر سیاهی بر فراز قریه‌ای تشنه
رود روانی در کویری خشک‌تن باشم
موی تمام خارها را شانه می‌کردم
می‌شد اگر بادی به جای خویشتن باشم
می‌شد اگر آغوش باشم در شبان سرد
تنها رفیق بی‌کسی‌های گَوَن باشم
آه‌ ای درخت تشنه مرده از غم باران!
بگذار تا بر پیکرت ابرِ کفن باشم
تقدیر می‌خواهد ولی در آشپزخانه
پیرانه‌سر چایی که افتاد از دهن باشم!»
این زنانگی در غزل نخست جلوه‌ای احساسی‌تر و جوانانه‌تر (نه الزاما خام‌تر) دارد؛ غزلی که عاشقانگی‌هایش معمول‌تر و مرسوم‌تر است اما نازل‌تر نیست؛ اما مثل غزل بیست و پنج (که در بالا آمده) متفاوت نیست؛ اگر چه زیبایی‌های خودش را دارد و در آغاز از قوی بودن خودش که در زنانگی‌اش سراغ دارد، با قدرت می‌گوید، چنان که همچنان رگه‌هایی از منطقی بودن و تعقل‌ورزی را در این غزلش نیز به صورت گذرا می‌توان دید؛ شاعری که این بار می‌خواهد قدرت زنانگی‌اش را در عشق‌ورزی و نگاه و جان عاشقانه‌‌اش نشان دهد، در عین حالی که این بار نیز همچنان تعقل و منطقش را به نفع عاطفه و تغزل ترمیم می‌کند:
«جای تعجب است چطور این زن قوی
آشفته است این همه... وقتی تو می‌روی؟!
آشفته آنچنان که به گردش نمی‌رسد
مجنونِ شعرهای نظامی گنجوی
با مرگ هم نمی‌شود آدم رها ز عشق
این درد اُخروی‌ست گمانم، نه دنیوی‌
هر شب بدون تو شبِ قدر است و اشک و آه
از من جدا نمی‌شود این حال معنوی
تو آسمان دوری و من خاک تشنه‌لب
باید چگونه شکوه کنم تا که بشنوی
سعدی که نیستم غزل اندازه‌ام شود
باید سپرد شرح غمت را به مولوی»
بی‌شک نگاه آگاهانه و اندیشه‌ورز فاطمه هاوشکی در غزل‌های خانوادگی و زنانه، مغلوب جانِ عاطفی زن می‌شود در مواجهه با دختر و همسرش. از این رو، غزل با عاشقانگی‌ها و گرایش‌های عاطفی ترمیم و تحصیل می‌شود؛ اما در غزل دوازده، این آگاهانه سخن گفتن را شاعر با منطق فلسفه و جبر اجتماعی درمی‌آمیزد، تا آنجا که بار تعقلش بر بار تخیلش می‌چربد و شاعر از منطق شعری به منطق عقلی و فلسفی متمایل می‌شود و در نتیجه شعر و غزل و شاعرانگی را تا حد زیادی از دست می‌دهد و از تری و تازگی رودوار به خشکی و کم‌آبی می‌گراید و این همه، بر زبان شعرش و بر نگاه و فضای شاعرانه‌اش نیز تاثیری منفی می‌گذارد:
«به سمتِ زیستی که به جبر محدود است
به سمتِ حقّ ِ حیاتی که بود و نابود است
به سمت عمر، که هر طور بگذرد... ضرر است
به سمت مرگ، که هر وقت می‌رسد... زود است
به هر طرف برود شعر راه او بسته‌ست
که جاده در دل کوه‌ است و شب مه‌آلود است
نه اینکه باد نیاید، غمی نمی‌گذرد
که آهِ سینه آتش‌گرفتگان دود است
نه اینکه من فقط این گونه زار می‌گریم
کجای حال تو‌ای ابر رو به بهبود است؟!
چقدر کوه از اینکه نشسته خوشحال است؟
چقدر باد از اینکه دویده خشنود است؟
مگر که عشق بیاید به کار این بازار
مگر که عشق... که حتی زیان او سود است»
در غزل نوزده همین وضع حاکم است و با سعی عاطفی شاعر نیز کاری از پیش نمی‌برد؛ در استفاده از تعابیر و اصطلاحات و نشانه‌های دم‌دستی و ملموسی چون «تیرماهی، بستنی‌فروش، پشت گوش انداختن حرف، زیر پا انداختن دل، به دوش کشیدن بار، تست‌های هوش» و نظایر آن که به واسطه درونی نبودن این سعی و تلاشی، حتی زبان شاعر نیز به سطح کشیده می‌شود:
«جبر است عشق، جبرِ خداوندِ عیب‌پوش
دست من و تو نیست اگر می‌دهد بنوش
قلب مرا دوباره مینداز زیر پا!
حرف مرا دوباره مینداز پشت گوش!
باید مگر همیشه به من سخت بگذرد؟!
گاهی تو بار دوری‌مان را بکش به دوش
من رنج تشنه بودن و تو جرعه جرعه آب
من اوج تیرماهم و تو بستنی‌فروش
اصلا قرار نیست بفهمد دل مرا
دنیای گیج رفته پی تست‌های هوش
اما تو ابر ساکت این دوروبر مباش!
اما تو با کویر دل تشنه‌ام بجوش»
مناجات‌گونه بودن غزل بیست نیز از جمله معقولات است اما شاعر با تصویرسازی‌های تازه و بکرش در بیت‌های  چهار و پنج، و با شروع عاطفی و مسلطش در دو بیت اول، تا حدی از سقوط کامل و معقول‌وار غزل جلوگیری کرده است، اگرچه دُمِ ضعف و سستی  این گونه عقل‌ورزی و آگاهانه سرودن در بیت‌های سه و شش و هفت و هشت بیرون می‌زند:
«گاهی به قدر لحظه‌ای... قدر پرِ کاهی
با من بیا بنشین دم صبحی... سحرگاهی
با من بیا بنشین که بی‌اندازه دلتنگم
با من بیا بنشین که بی‌اندازه دل‌خواهی
شیطان نمی‌فهمید باید از بهشت آمد
کم بود در خلقت نمِ اشکی، تب آهی
از آن بهشتِ یخ‌زده وقتی زدم بیرون
از آن فرشته‌خانه چون طفلی سرراهی
دیدم تو را در عطر شب‌بوها و مریم‌ها
دیدم تو را در چشم پروانه، لب ماهی
تو لحظه‌ای بی ‌ما نبودی، عاشقی این است
از بندگان خود به غیر شک چه می‌خواهی!
دریایی و چون رود بی‌تو هر کجا رفتم
افتاده‌ام هر بار بعد از چاله در چاهی...
این شور را پای کسی غیر از تو نگذارم
تنها تو می‌خواهی مرا بی‌هیچ اکراهی»
با این همه؛ یعنی با توجه به فراز و فرودهای شاعر در اغلب غزل‌ها و بسیاری از ابیات، دفتر غزل «آه‌شار» هاوشکی غزل‌های خواندنی و قابل تامل و زیبا کم ندارد؛ غزل‌هایی که در مجموع می‌تواند هر کتاب شعری را در این حد و اندازه نیز خواندنی و طبعا حتی تعدادی از غزل‌هایش را ماندنی کند.

Page Generated in 0/0063 sec