printlogo


کد خبر: 295567تاریخ: 1403/9/8 00:00
چرا تحلیل نظری «زن، زندگی، آزادی» کمیک شد؟
در باب تعمیم کمیک رفتارهای فرهنگی جامعه ایرانی
بلاگرهای زن‌نما چگونه فهم ما از «زن، زندگی، آزادی» را تغییر دادند؟

معین‌الدین راد: 1- چند وقت پیش که به شهر دیگری برای قراری کاری می‌رفتم - البته می‌دانید که مدت‌هاست ما را از هواپیما بیرون کرده‌اند و با اتوبوس این ور و آن‌ور می‌رویـم- مناظره حسام سلامت و سالار سیف‌الدینی را درباره مساله افغانستانی‌های نمی‌دانم مقیم یا مهاجر می‌دیدم. سلامت در آن مناظره می‌گوید انسان مطرود سیستانی شعار می‌داد و فردا انسان مطرود کرد به شعار او جواب می‌داد و همه اینها حول زن طردشده ایرانی شکل می‌گرفت. یک ‌آن با خودم گفتم حسام سلامت از کجا به این نتیجه رسیده است که ناگهان در مدت کوتاهی یک جمهوری از مطرودان شکل گرفته و می‌خواهند در انقلاب هم‌سرنوشتان، همه چیز را دگرگون کنند. سلامت و نوچپ‌ها خیلی روی این پیشوند هم تاکید می‌کنند. منظورشان هم مشخصا ارجاع به پیشوند co در زبان انگلیسی است. خیلی ذهن‌تان را درگیر نکنید؛ این «هم» در واقع جامع همه اشکال هم بودی است. یا اگر بخواهم خیلی  رک و راست بگویم: به معنای کمونیسم است در شکل افراطی‌ترش. اگر حوصله اقتضا می‌کرد حتما می‌نوشتم این شکلی از دموکراسی رادیکال است که نگری و هارت آن را تبلیغ می‌کنند و حقا زیرآب همه چیز را می‌زند. باز این هم مهم نیست. نمی‌توانم به سیر مطالعات یا شکل ایدئولوژی کسی خرده بگیرم. حرف بر سر این است که مگر این جنبش مطرودان از زن آغاز نشده بود و مگر سلامت و دیگران از جمله فرهادپور از تخیل اجتماعی در این شعارها حرف نمی‌زنند؟ و نمی‌گویند که «مبادا خیال کنید این شعارها محصول یک ذهن فردی است. نه! اینها تخیل اجتماعی است». یاللعجب! من با همین تخیل اجتماعی کار دارم. معنای اینکه شما یک شعر یا یک شعار یا یک اصطلاح را تخیل اجتماعی بدانید به طور خیلی ساده این است که این شعر، شعار یا اصطلاح از ناخوداگاه جمعی ما آمده است. یعنی در حافظه جمعی بدان فکر می‌کردیم و ناگهان یکی آمده و این امر نهفته را به یک شعار بدل کرده است. چه خوب! پس شعار «زن، زندگی، آزادی» ماحصل تخیل جمعی ما است. بامزه است که حسام سلامت ترانه «برای...» شروین حاجی‌پور را هم تخیل اجتماعی می‌داند و این دیگر واقعا یاللعجب دارد! بگذریم که تخفیف از شاملو و اخوان و شجریان به شروین هم خودش مصیبتی است که باید به خاطرش حسابی به حال تخیل اجتماعی گریست.
2- حتما در چند وقت اخیر با موجی از زن‌نمایان اینستاگرامی مواجه شده‌اید؛ بلاگرهایی که با تقلید تمسخرآمیز از اطوار زنان در موقعیت‌های مختلف، صاحب مخاطب شده‌اند. نه تولید‌کنندگان یکی دو موردند و نه مخاطبان هزار نفر و 2 هزار نفر. یکی از اینها فالوئر میلیونی دارد؛ آن دیگری حدود 100 هزار بازدید می‌گیرد و یکی دیگر هم حسابی بازارش سکه است. اغلب این زن‌نمایان اصلا از موقعیت‌های ویژه‌ای روایت نمی‌کنند. مثلا یک منشی زن در یک مطب یا گفت‌وگوی چند مادر جلوی مدرسه ابتدایی ابدا موقعیت‌هایی نیستند که ذاتا کمیک باشند. نکته هم دقیقا اینجاست. کسی جلوی دوربین از موقعیت‌هایی که اصلا کمیک نیستند، ویدئویی کمیک و خنده‌دار می‌سازد. همین ابتدا بگویم این ویدئوها واقعا کمدی هستند. کمدی فاخری نیستند خب! نباشند ولی واقعا کمیک هستند به این معنا که انسان‌هایی را که هر روز می‌بینیم و موقعیت‌های‌شان را درک می‌کنیم، به موقعیتی عجیب تبدیل و دفرمه می‌کنند. ما در کمدی به چه می‌خندیم؟ به ناتوانی مکرر شخصیت‌ها در حل مشکلات‌شان. به شخصیت‌هایی می‌خندیم که مدعی قدرتند ولی خیلی ضعیفند. به موقعیت‌هایی می‌خندیم که ناگهان عجیب و دفرمه می‌شوند؛ به کاریکاتوری شدن دنیا و آدم‌ها. ما در کمدی همیشه دلقکی داریم؛ دلقکی که گاهی لازم نیست صورتش را نقاشی کنند؛ همین که او را احمقی میان ما ناظران دانا ببینیم کفایت می‌کند. دلقک همیشه غریبه است؛ گاهی دلقک جمعیتند؛ دانایی در میان یک مشت احمق. برای همین افلاطون می‌گفت بهتر است دلقک‌ها و فکاهی‌گویان غریبه‌ها باشند. خوب نیست ما به خودمان بخندیم یا خودمان را مشغول این قسم کارهای مسخره کنیم. حق هم با افلاطون بود؛ ما کی خودمان را  آگاهانه مضحکه می‌کنیم. مضحکه همیشه مال دیگری است؛ مال آن غریبه‌ای است که  دیگر قرار نیست چشم‌مان به چشمش بیفتد. ما به ضعیف‌ها می‌خندیم. به آنها که دست و پا چلفتی‌اند. افتادن اقویا تراژدی است. 
3- ممکن است بگویید اینها ابتکار عده‌ای بلاگر است و چرا باید فیل خیال‌مان یاد هندوستان تخیل اجتماعی کند؟ نه! پس آن چند میلیون فالوئر چه؟ آن صد هزار لایک و چند صد هزار شیر چی؟ آیا اینها تخیل اجتماعی نیستند؟ آیا چیزی در نهاد ناخودآگاه جمعی ما زنده نیست که برخلاف تمام تعالیم دینی و اخلاقی زن‌نمایی را خنده‌دار می‌داند و بدان می‌خندد؟ زنی که تا این میزان می‌تواند دیگری شود که بازتولید اگزوتیک موقعیت‌های معمولی زندگی آنها، سوژه فکاهی شود، چطور می‌تواند برای جامعه به سوژه رهایی بدل شود؟ می‌بینید؟ همین که گمان کنید مثل جغد مینروا تمام حقیقت از انبان ذهن شما می‌چکد، چیزی پیدا می‌شود که بساط این روایت‌های یکپارچه را به هم می‌زند. یک ترقه همیشه زیر پای نظریه‌پردازان باید باشد که هر وقت توهم کلیت و تعمیم‌دهی بی‌ضابطه به سراغ‌شان آید، بترکد و چرت‌شان را برهم بزند. فکر می‌کنم ترکیدن ترقه زیر پای یک جامعه‌شناس آن هم وقتی غرق نوشتن شده، صحنه خنده‌داری باشد. مشکل امثال سلامت و فرهادپور با مساله این است که فکر می‌کنند می‌توان با مقوله پیچیده فرهنگ، از پشت عینک تئوری – خوشبینم و نمی‌گویم ایدئولوژی - بدان نگاه کرد. آنها فراموش می‌کنند که این ترقه را خودخواسته زیر پای‌شان بگذارند. برای همین آرزوی‌های انقلابی خودشان را مثل یک کت ایکس‌لارج، تن سایز اسمال واقعیت می‌کنند. من می‌توانم با استناد به همین زن‌نمایان و بلاگرها که تعداد بازخوردش از کل ویدئوی آن شعارها ده‌ها برابر بیشتر است نتیجه بگیرم جامعه ایرانی عمیقا مردسالار، زن‌ستیز و عقب‌افتاده است ولی حتی به رغم آنکه شواهدی که دارم قوی‌ترند، باز به صدور این گزاره خطر نمی‌کنم. نه چون می‌خواهم هوای مملکتم را داشته باشم – که البته کار فرهنگی جز این هرزگی است - بلکه نمی‌خواهم بعدا توسط یکی دیگر مثل خودم مضحکه شوم. سقراط در برخی از دیالوگ‌ها وقتی از صحبت با یکی و رسیدن به تعریف چیزی ناامید می‌شود، فقط برای اینکه به مای مخاطب بفهماند بحث با چنین کسی که تصمیمش را قبلا درباره حقیقت گرفته بی‌فایده است، به او صفت دانای کل می‌دهد. گویی که شبیه وودی آلن به دوربین زل می‌زند و می‌گوید «این مرد همه‌چیزدان است». کمدی در نظریه‌پردازی گاهی همین قدر ساده رخ می‌دهد؛ به سادگی بزرگ کردن چیزهایی که کوچکند. به سادگی دفرمه کردن حقیقت.

Page Generated in 0/0064 sec