printlogo


کد خبر: 295666تاریخ: 1403/9/11 00:00
«وطن امروز» در زادروز جلال آل‌احمد بررسی کرد؛ چرا جلال به متن بدل نشده است؟
چه کسی از جلال می‌ترسد؟

مهرداد احمدی: از جلال آل‌احمد چه می‌دانیم؟ یا بگذارید اینطور سؤال کنم: از جلال آل‌احمد امروز چه می‌دانیم؟ اغلب ما عادت کرده‌ایم پرسش از روشنفکران را با مسائلی خلط کرده و همین که آن مساله رفع شد یا مهلتش سرآمد او را هم کنار بگذاریم تا کی شود دوباره چیزی یا حادثه‌ای ما را به این صرافت بیندازد که درباره او چیزی بگوییم و شاید هم چیزکی بخوانیم. با این حال بعید بدانم مواجهه آلمانی‌ها با نیچه، کانت و دیلتای هم از همین قماش باشد. نمی‌خواهم بگویم جلال آل‌احمد دیلتای و کانت است؛ نه! من هم بگویم احتمالا خود مرحوم چندان راضی نباشد. حرف من این است که ما مدت‌هاست «خواندن» نمی‌توانیم. نه اینکه نخواهیم؛ نمی‌توانیم و این نتوانستن از مصائب عروض یکباره جهان جدید است که تا می‌آییم با وجهی از آن نسبت‌مان را مرتب کنیم، یک وجه دیگرش پیدا می‌شود و ما را در هم می‌ریزد. نه فقط فضای عمومی که حتی ساحت روشنفکری ما اعم از دانشگاهی و غیرش، از خواندن بازمانده‌اند. دل‌مشغولی روزمره و گرفتاری در بازی بی‌سرانجام مرده باد و زنده باد ما را از اینکه ببینیم کجا ایستاده‌ایم محروم کرده است. عده‌ای گمان می‌کنند اگر سؤال کنیم ما کجا ایستاده‌ایم، لزوما باید دست به به شمارش و فهم مؤلفه‌های جهان ایرانی – اسلامی بزنیم و خب! این هم کار پیچیده‌ای است و ما هم در عسرت! اما می‌توان برای فهم وضعیت خودمان، یعنی وضعیت فهم‌مان از جهان الزاما به عهد دقیانوس سفر نکرد. می‌توان پرسید در همین 100 سالی که با جهان مدرن روبه‌رو شده‌ایم، بر سر خوان اندیشگی چه کسانی نشسته‌ایم؟ یا سر بر شانه کدامین غولی گذاشته‌ایم؟ ممکن است بگویید جلال آل‌احمد غول نیست. قبول ندارم. ما نمی‌توانیم از آنچه در انبان حافظه فرهنگی‌مان هست درگذریم. هایدگر حکایت کسانی را که در خلأ به جهان می‌اندیشدند آنانی می‌دانست که چون خسی اسیر دست بادند. جلال حافظه ما است ولی نیست. همین عبارت متناقض‌نما جان نوشتار است. جلال به چه اعتبار حافظه ماست؟ او به این اعتبار حافظه ما است که برای نخستین بار کاری افلاطونی کرد. افلاطون برای رسیدن یک ایده فلسفی به سطح محسوسات از وسایطی سخن می‌گفت که می‌توانستند پله به پله آن را به مردم برسانند. جلال آل‌احمد ایده مشخصی را از فردید گرفته بود؛ غرب‌زدگی. اما هنر او در آن بود که توانسته بود این ایده به‌شدت پیچیده و هستی‌شناختی را ملائم با فهم خودش، بدل به ادبیات کند. تولید ادبیات نه الزاما به معنای تولید یک اثر ادبی بلکه به معنای ایجاد مساله از رهگذر نوشتن بود. قدرت جلال آل‌احمد فقط این نبود که به غرب‌زدگی در مقام یک بحران پی برده بود؛ قوت او تعبیر متنی آن در قالب روایت‌هایی ساده بود؛ روایت‌هایی که توانست به ایده، شمایل مساله ببخشد. ما درباره مساله غرب‌زدگی جلال آل‌احمد می‌توانیم داوری کنیم اما نمی‌توانیم چون به حد ایده فلسفی فردید نمی‌رسد یا از پیچدگی کمتری برخوردار است، مساله بودنش و مساله طرح کردن جلال را انکار کنیم. عده‌ای به درستی می‌گویند جلال آل‌احمد درباره غرب‌زدگی فردید دچار سوءتفهم بود. می‌توان همدل بود که جلال واقعا به کنه آنچه فردید می‌گفت راه نیافت. اما سؤال این است که آیا برای یک ادیب یا روشنفکر که سراسر در حوزه عمومی تنفس می‌کند واقعا لازم بود تا ایده فردید را به دقت تفصیل دهد؟ غرب‌زدگی برای جلال نشان از ارعابی دارد که یقه ایرانی مسلمان را گرفته و تا او را خفه نکند رهایش نمی‌کند. این چیزی نبود که فردید بدان بیندیشد. برای فردید غرب‌زدگی همان یونانی‌مآبی است که البته تاریخ جهان را گریزی از آن نیست. برای آل‌احمد این یک وضعیت تاریخی ولی مبارزه‌پذیر است، یعنی این هیولا اگر چه واقعی است ولی مقدر نیست و می‌توان از او گریخت. البته جلال هیچ‌گاه نمی‌گوید این گریز چگونه است؟ ابن را هم نمی‌دانیم که مبارزه از نظر او چیست؟ اما دست‌کم می‌دانیم که باید به خویشتن خود بازگشت و این همان راهی است که از جلال تا شریعتی امتداد می‌یابد. در واقع بحث این نیست که آیا این مساله به قدر کافی فلسفی است یا نه، بلکه حرف بر سر این است که آیا جلال توانست با غرب‌زدگی مساله‌ای تولید کند که در آگاهی ما زنگی را به صدا درآورد یا نه؟ همین که ما امروز در عداد مخالفان یا موافقان اوییم نشان می‌دهد احتمالا چیزی را در او مفید یا خطرناک یافته‌ایم که زحمت رد و انکار او را به خودمان می‌دهیم و اینجا همان موضعی است که این نوشتار می‌ایستد و مخاطب را هم بدان می‌خواند. تفسیر یک روشنفکر را همیشه نمی‌توان با موازین دانشگاهی به انجام رسانید، اگر هم بتوانیم احتمالا به درد یک پژوهش از سلسله‌پژوهش‌ها بخورد. اغلب کسانی که از موضع دقت در زوایای فنی و علمی جلال در صدد رد او برآمده‌اند از این امر ساده غفلت کرده‌اند که جلال آل‌احمد قصه می‌گفت، حکایت نقل می‌کرد و به زبان مردمی سخن می‌گفت که احتمالا هیچ‌گاه کتاب فلسفی نخوانده‌اند. برای همین سؤال کردن از چنین آدمی باید معطوف به تاثیری باشد که دقیقا در همان حوزه ایجاد می‌کند. یا با جلال مساله‌ای طرح شد یا نه؟ آیا با جلال جریانی آغاز یا جریانی قوت گرفت یا نه؟ و دقیقا همین‌ها هستند که 100 سالگی جلال و 101 سالگی او را مهم می‌کنند؛ جلال چیزی به حافظه فرهنگی ما اضافه کرده است که از آن گریزی نداریم؛ غرب‌زدگی!
چرا جلال آل‌احمد به متن بدل نشده است؟‌ این همان سوالی است که مستقیما ما را به دشواری خواندن در وضعیت کنونی‌مان سوق و نشان می‌دهد چرا حافظه ما نیست یا هنوز نشده است. ما قوت خواندن را از دست داده‌ایم؛ کم می‌خوانیم و همان کم را هرز. روزنامه‌ها وضعیت مناسبی ندارند، تیراژ کتاب در پایین‌ترین حد ممکن قرار گرفته و اشباح سوشال مدیا در حال بلیعدن ما هستند. خواندن برای مخاطب نیست. خواندن فعال کردن توان‌های متن است، ما الزاما متن را نمی‌خوانیم که چیزی بر معلومات یا محفوظات‌مان اضافه کرده باشم؛ ما متن را می‌خوانیم تا متن را زنده کنیم. هر چه متنی که می‌خوانیم نسبت جدی‌تری با جهان امروز ما داشته باشد، نیاز به احیای متن بیشتر می‌شود تا آنکه به اثری بدل شود که بی آن نتوانیم در فضای امروز تنفس کنیم. جلال آل‌احمد که در ادوار پهلوی‌ها زیسته، فهمیده آنچه در حال وقوع است نوعی کوچ اجباری است. خود او در همان غرب‌زدگی می‌گوید: «آدم غرب‌زده ریشه و بنیادی ندارد». او این بی‌ریشگی را وقتی با مفهوم‌سازی فردید تطبیق داد، فهمید اینجا چیزی در حال وقوع است، البته او مساله را تا حد مواجهه سیاسی با غرب کاهش داد اما این ابدا برای کسی که هرگز ادعا نکرده بود می‌خواهد برای‌مان این مواجهه را فلسفی کند، عیب نیست. جلال مردم‌نگار، غرب‌زدگی را در میان همان مردن یافته بود؛ در سفر. آیا آنچه بدین شکل از میان یک تجربه فرهنگی برآمده و ادبیت یافته، هنوز مساله ما نیست؟ آیا آن «وبازدگی»‌ای که ما را «هرهری مذهب» بار آورده بود، یکسره رخت بربسته؟ اگر نه، چرا هنوز قدرت‌های متن را در بافت امروزی احیا نکرده‌ایم؟ گمان می‌کنم در اینجا پای چیزی دیگر در میان است. ما از جلال مرزی برای صف‌بندی ساخته‌ایم. یا به عوالم مدرن علاقه‌مندید و جلال را دشمن می‌دانید یا در قطب مخالفید و جلال دوست شماست. اما کسی این وسط نمی‌پرسد جلال اجتماعی کجاست؟ جلالی که برخی از زشت‌ترین رفتارهای انسانی «مثل نان به نرخ روزخوری» را برای توصیف انسان غرب‌زده به کار می‌گرفت، کجاست؟ جلال در این معنا متن است؛ نه انسان تاریخی! جلال 50 سال اخیر یک انسان مبارز است. حتی برخی درباره تقید او به دین و مذهب هم صحبت کرده‌اند. مگر ما که کانت و ابن‌سینا و هگل را می‌خوانیم، در پی سنجش عمل به شرعیات آنها رفته‌ایم که با جلال هم چنین کنیم. جلال آل‌احمد مساله ساده‌ای دارد. او می‌گوید غرب شامل همه ممالکی است که ماشین دارد و مواد اولیه و همین هم سبب استعمار شده است. کسی ممکن است بپرسد غرب چرا اینها را دارد؟ این سوالی است که حتما باید بدان جواب داد اما ممکن است کسی هم بگوید این صورت‌بندی از سوی جلال، ساده است ولی واقعیت هم دارد و بعد به این فکر کند که این برتری چه بر سر بقیه می‌آورد. آیا این ترک بزرگی در آگاهی جمعی ما نبود؟ برای مایی که یاد گرفته بودیم از منورالفکران فرنگ دیده تجلیل کنیم چه رسد به خود فرنگی‌ها. پرسیدن این پرسش‌ها با عینک ایدئولوژی و فرهنگ استادیومی که دنبال دشمنی برای رقابت است و گاهی هم از بی‌چیزی به سایه مشت می‌زند، ممکن نیست. 
بازگردیم به پرسش اولیه این بخش: چرا جلال هنوز متن نیست؟ گمانم جواب این سؤال را باید در اقتصاد سیاسی‌ای یافت که نفوذ هر شکلی از سؤال درباره غرب را مترادف تحجر کرده است. البته ممکن است کسی بگوید نهادهای مختلف دولتی حسابی برای جلال آل‌احمد کار می‌کنند و از این نظر دیگر نیازی به بقیه نیست اما مساله دقیقا همین‌جاست؛ جایی که جلال آل‌احمد از یک فیگور اجتماعی و روشنفکر عمومی به یک ایدئولوگ دولتی بدل می‌شود؛ این پوستین وارونه‌ای است که یک جریان فرهنگی در ایران بر تن همه کرده است. روزی به شریعتی لقب روشنفکر مسلح داده‌اند و فردید را منادی خشونت دانسته‌اند و دیگر روز در تدین جلال آل‌احمد ان‌قلت کرده و او را از مسببان عقب‌ماندگی کشور دانسته‌اند اما در این میان همگی یک ویژگی مشترک داشتند؛ باید از هر 3 آنها شمایلی دولتی ساخته می‌شد تا هر کس در برابر آنها قد علم می‌کند، مستقل و آزاده باشد. این نظم فرهنگی مستظهر به یک اقتصاد سیاسی ویژه است؛ اقتصادی که چنان هژمونی‌ای ایجاد می‌کند که با ابزار رعب و ترس، از هر مخالفی یک دیگری وابسته، زشت و نئاندرتال می‌سازد. گفتم چرا جلال را تخریب و از نو بنا نمی‌کنیم؟ جوابش عسرت ما و قدرت سرمایه است.
***
آل‌احمد و مواجهه با مدرنیته
محسن ردادی: مهم‌ترین پرسشی که در ۱۵۰ سال اخیر با آن مواجه بوده‌ایم، چگونگی کنار آمدن با مدرنیته است. ایرانیان، ناگهان خود را در دنیایی یافتند که در آن، غرب قانون‌گذاری می‌کند، محصول تولید می‌کند و بی‌وقفه در حال پیشرفت است. در این وضعیت، اندیشمندان نسخه‌های متفاوتی برای مواجهه با مدرنیته پیچیده‌اند. یکی از این اندیشمندان که هنوز هم کلامش تازه است و شنیدنی، «سیدجلال آل‌احمد» است. در این یادداشت تلاش می‌کنم راهکارهای وی برای گذار به مدرنیته را مرور کنم.
اولین واکنش روشنفکران ایرانی پس از مشاهده پیشرفت‌های غرب، «تسلیم» بود. این متفکران احساس می‌کردند از نظر توانمندی و دانش، فاصله ما با غرب به قدری زیاد شده که جز تسلیم و تقلید راه دیگری نداریم. جلال می‌گوید: «در 3-2 قرن اخیر، احساس رقابت با غرب در ما فراموش شده است و احساس درماندگی بر جایش نشسته و احساس عبودیت. ما دیگر نه‌تنها خود را مستحق نمی‌دانیم یا برحق (نفت را می‌برند چون حق‌شان است و چون ما عرضه نداریم. سیاست‌مان را می‌گردانند چون خود ما دست بسته‌ایم. آزادی را گرفته‌اند چون لیاقتش را نداریم)، بلکه اگر در پی توجیه امری از امور معاش و معاد خودمان نیز باشیم بر ملاک‌های آنان ارزشیابی می‌کنیم. عین غربی‌ها زن می‌بریم، عین ایشان ادای آزادی را درمی‌آوریم. عین ایشان دنیا را خوب و بد می‌کنیم و لباس می‌پوشیم و چیز می‌نویسیم و اصلا شب و روزمان وقتی شب و روز است که ایشان تأیید کرده باشند. جوری که انگار ملاک‌های ما منسوخ شده است».
این احساس درماندگی غرب‌زده‌ها اراده برای پیشرفت نوآوری‌ها را کور می‌کند اما مهم‌تر از آن این است که زمینه برای استعمار غرب و غارت اقتصادی و فرهنگی ما فراهم می‌شود. او می‌نویسد: «صنعت غرب ما را غارت می‌کند و به ما حکم می‌راند و سرنوشت ما را در دست دارد. این دادوستد اجباری حتی در مسائل فرهنگی نیز هست. کدام خبر از این سوی عالم در مطبوعات است؟ همه خبر نوبل است و عوض شدن پاپ و جایزه‌های [جشنواره فیلم] کن و آخرین نمایشنامه برادوی و تازه‌ترین فیلم هالیوود».
کشور ایران و جهان سوم، تبدیل به مصرف‌کننده کالاهای فرهنگی و اقتصادی غرب شده‌اند و این رابطه یک‌طرفه باعث شده همواره وابسته به غرب بمانیم و هیچ تلاشی برای رهایی از این وابستگی نکنیم.
برای پیشرفت و رسیدن به مدرنیته، ما نیازمند 2 عامل مهم هستیم: اول اراده برای پیشرفت و دوم منابع کافی اقتصادی برای طی کردن مسیر توسعه. غرب‌زدگی باعث شده ما هر ۲ عامل را از دست بدهیم. اول اینکه به دلیل وابستگی به غرب و احساس ناتوانی، هیچ اراده‌ای برای تغییر وضعیت کنونی شکل نمی‌گیرد. غرب‌زده‌ها مدام فاصله بسیار بین ما و غرب را یادآوری می‌کنند و با تحقیر فکر و اندیشه ایرانی، تأکید می‌کنند که هرگز نمی‌توانیم بهتر از غربی‌ها فکر کنیم و برنامه‌ریزی کنیم. دوم اینکه منابع ما توسط غرب به غارت می‌رود. اگر نفت و معدن و سرمایه انسانی داریم، همگی برای صادر کردن به غرب است و بهره اصلی از این منابع را غربی‌های غارتگر می‌برند. غرب‌زدگی نیز این رابطه را توجیه می‌کند و کشورهای جهان سوم مثل ایران را صرفا تأمین‌کننده مواد خام و اولیه برای غرب معرفی می‌کند.
با توجه به ۲ عاملی که بیان شد، غرب‌زدگی مانع توسعه ایران و رسیدن به مدرنیته می‌شود. غرب‌زدگی باعث شده همواره در وضعیت «گذار» باقی بمانیم: از سنت عبور کرده‌ایم و آن را از دست داده‌ایم و هنوز به مدرنیته نرسیده‌ایم. تا زمانی که غرب‌زدگی بر تفکر و دانشگاه ما حاکم باشد، هرگز به توسعه و مدرنیته نخواهیم رسید و همواره مصرف‌کننده فکر و کالای غربی و تامین‌کننده مواد خام باقی خواهیم ماند. 
جلال آل‌احمد انسان غرب‌زده را چنین توصیف می‌کند: «آدم غرب‌زده، هرهری مذهب است. به هیچ چیز اعتقاد ندارد اما به هیچ چیز هم بی‌اعتقاد نیست. یک آدم التقاطی است، نان به نرخ روزخور است همه چیز برایش علی‌السویه است، خودش باشد و خرش از پل بگذرد، دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد نه مسلکی نه مرامی نه اعتقادی نه به خدا یا به بشریت. نه در بند تحول اجتماعی و نه در بند مذهب و لامذهبی. حتی لامذهب هم نیست. هرهری است. هیچ وقت از خودش مایه نمی‌گذارد. آدم غرب‌زده راحت‌طلب است، ‌دم را غنیمت می‌داند و نه البته به تعبیر فلاسفه. ماشینش که مرتب بود و سر و پزش، دیگر هیچ غمی ندارد. معمولا تخصص ندارد، همه‌کاره و هیچ‌کاره است اما چون به هر صورت درسی خوانده و کتابی دیده و شاید مکتبی بلد است که در جمعی، حرف‌های دهن ‌پرکن بزند و خودش را جا کند». غرب‌زده اراده‌ها برای توسعه بومی را نابود می‌کند و مانع شکل‌گیری مبارزه علیه استعمار غرب می‌شود.
در این میان جایگاه زنان، ویژه است. در طول تاریخ این زنان بوده‌اند که ریشه‌ها را حفظ کرده و با تربیت هر نسل از ایرانیان، از فرهنگ و اندیشه ایرانی مراقبت کرده‌اند اما غرب‌زدگی باعث شده که این رسالت مهم زنان، فراموش شود و  زنان به «خودنمایی و بی‌بندوباری» تشویق شوند: «از واجبات غرب‌زدگی یا مستلزمات آن، آزادی دادن به زنان است. ما فقط به این قناعت کردیم که به ضرب دگنک [چماق] حجاب از سرشان برداریم و درِ عده‌ای از مدارس را به روی‌شان باز کنیم و بعد؟ دیگر هیچ و همین بس‌شان است. به زن تنها اجازه تظاهر در اجتماع را داده‌ایم. فقط تظاهر. یعنی خودنمایی. یعنی زن را که حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است به ولنگاری کشیده‌ایم، به کوچه آورده‌ایم. به خودنمایی و بی‌بند و باری واداشته‌ایم. که سر و رو را صفا بدهد و هر روز ریخت یک مد تازه را به خود ببندد و ول بگردد. آخر، کاری، وظیفه‌ای، مسؤولیتی در اجتماع، ‌شخصیتی؟! ابداً. ما در کار آزادی صوری زنان، سال‌های سال پس از این هیچ هدف و غرضی جز افزودن به خیل مصرف‌کنندگان پودر و ماتیک، محصول صنایع غرب، نداریم. البته این سخن از شهرهاست. سخن از رهبری مملکت است که زن را در آن راه نیست وگرنه در ایل و در ده، زن قرن‌های قرن است که بار اصلی زندگی را به دوش دارد». 
غرب‌زدگی، زنان را توانمند نمی‌کند، بلکه توان سنتی آنها را هم می‌گیرد. برخلاف باور عمومی که غرب، آزادی زنان را به ارمغان می‌آورد، جلال معتقد است که اتفاقا زنان متجدد غربی‌مأب بی‌حجاب، به جای پذیرش مسؤولیت‌های اجتماعی صرفا به مدپرستی و خودآرایی مشغول هستند. این تضعیف زنان است نه ارتقای جایگاه زنان.
از نظر جلال، مدرن شدن و پیشرفت، سرنوشت محتوم ما است و در عصر حاضر نمی‌توان در سنت باقی ماند و از دنیا کناره گرفت. «دنیاگیر شدن ماشین، جبر تاریخ است. بحث در طرز برخورد است با ماشین و تکنولوژی». چگونه می‌توان این مسیر را طی کرد و چه نسخه‌ای می‌تواند ما را به توسعه و مدرنیسم برساند؟ به نظر وی، غرب‌زدگی و تقلید از غرب، هرگز ما را به پیشرفت و مدرنیته نمی‌رساند. برای مدرن شدن و پیشرفت جامعه لازم است ۲ اقدام انجام شود:
۱- کسب دانش و تسلط بر فناوری: بدون تسلط بر فناوری، «باید مصرف‌کنندگان نجیب و سربه‌راهی باشیم برای ساخته‌های صنعت غرب. یا دست بالا تعمیرکنندگانی باشیم قانع و تسلیم و ارزان مزد برای آنچه از غرب می‌آید». برای مدرن شدن و رسیدن به پیشرفت «راه چاره، جان این دیو ماشین را در شیشه کردن است. آن را به اختیار خویش درآوردن است. همچون چارپایی از آن بار کشیدن است. باید ماشین را ساخت و داشت». فناوری، یک پدیده غربی نیست، بلکه غربی‌ها توانستند بیشتر و زودتر بر فناوری تسلط پیدا کنند. باید تلاش کنیم که ما هم بر فناوری مسلط شویم. کشور چین با روش خودش توانست در فناوری و دانش سرآمد شود. هند،‌ ژاپن، کره‌جنوبی و... نیز در رشته‌های گوناگون توانستند گوی سبقت را از کشورهای غربی بربایند. پس این مسیر برای ما هم بسته نیست. نباید دنباله‌رو غرب بود، بلکه باید با تسلط بر فناوری به پیشرفت و مدرنیته برسیم.
۲- احیای سنت‌های مفید و کارآمد: وقتی فناوری و دانش در ایران رشد کند و بتوانیم به پیشرفت و مدرنیته برسیم، تازه دچار مشکلاتی می‌شویم که کشورهای مدرن غربی آنها را تجربه کرده‌اند: اضطراب، ازخودبیگانگی، احساس پوچی، ترس و... جلال می‌پرسد: «آمدیم و همین فردا صبح ما نیز شدیم همچو سوییس یا سوئد یا فرانسه یا آمریکا! فرض محال که محال نیست، ببینیم آن وقت چگونه‌ایم؟ آیا تازه دچار مشکلاتی نخواهیم شد که در غرب مدت‌هاست به آن رسیده‌اند؟» اینجاست که باید از تجربه غرب درس گرفت و برای رهایی از پیامدهای مدرنیته، بخش‌های مفید و کارآمد سنت را حفظ کرد. آل‌احمد می‌گوید که غربی‌ها برای درمان ناخرسندی‌های مدرنیسم به معنویت‌گرایی شرقی روی آورده‌اند. وقتی خود غربی‌ها هم از مادی‌گرایی و مدرنیسم خسته شده و به دنبال عرفان و آرامش شرقی هستند چرا ما باید لجوجانه، سنت‌های آرامش‌بخش خود را کنار بگذاریم؟ «اکنون کالای معنوی شرق و آسیا و آفریقا و آمریکای جنوبی، دارد مشغله ذهنی مرد غربی فهمیده و درس‌خوانده می‌شود که در مجسمه‌سازی به بدویت (پری میتیف1) آفریقا پناه می‌برد و در موسیقی به جازش و در ادب به اوپانیشاد2، تاگور3، تائوئیسم4 و ذن5 بودا. بله! فرار از ماشین‌زدگی چنین می‌طلبد. ترس از جنگ اتمی چنین حکم می‌کند و آن‌وقت ما غرب‌زدگان درست در همین روزگار است که موسیقی خودمان را نشناخته رها می‌کنیم و آن را زرزر بیهوده می‌دانیم و دم از سمفونی و راپسودی۶ می‌زنیم و نقاشی ایرانی را در شمایل‌سازی و مینیاتور اصلا نمی‌شناسیم. با قرینه‌سازی‌هایش و حوض فواره‌اش. و درِ زورخانه را بسته‌ایم و چوگان را فراموش کرده‌ایم».
آل‌احمد معتقد است مذهب، یکی از بخش‌های مهم سنت است می‌تواند در جامعه مدرن کارکرد داشته باشد: آرامش بیاورد، روابط انسانی را برقرار کند و حتی برای رفع فقر نیز فرمول دارد. او به ناتوانی حکومت غربزده پهلوی اشاره می‌کند و می‌گوید: «دولت با این همه اهن و تلپ و سازمان و بودجه و کمک‌های خارجی و توپ و تانک قادر به حل کوچک‌ترین مشکل اجتماعی که بیکاری دیپلمه‌ها باشد نیست و در عین حال می‌بینند که یک اعتقاد کهن مذهبی چه ملجأ پناه‌دهنده‌ای است برای خیل درماندگان و بیچارگان و فقرا».
در جمع‌بندی می‌توان گفت جلال آل‌احمد معتقد است چاره‌ای جز حرکت به سوی توسعه و مدرنیته نداریم. او مخالف پیشرفت و توسعه کشور نیست اما معتقد است غرب‌زدگی و تقلید از غرب، ما را از این هدف دورتر می‌کند. تا وقتی نگاه روشنفکران ما این باشد که از غرب تقلید کنیم، و سیاستمداران به فکر خام‌فروشی به غرب و واردات کالا باشند، به توسعه و مدرنیته نخواهیم رسید. از نظر جلال، بهترین راه برای مدرن شدن این است که بر علم و دانش و فناوری تسلط پیدا کنیم و همزمان، جنبه‌های کارآمد و مفید سنت را احیا و در زندگی مدرن جاری کرد. این تفکر با اندیشه انقلاب اسلامی و رهبران آن تعارضی ندارد.
-----------------------------------
پی‌نوشت
1- Primitive بدوی 
2- اوپانیشادها از کهن‌ترین متون مینوی آیین هندو و مهم‌ترین آثار فلسفی هندوستان هستند که تاریخ تقریر قدیمی‌ترین‌شان به سده‌های هفتم یا ششم قبل ‌از میلاد می‌رسد. تعداد متونی که با نام اوپانیشاد شناخته می‌شوند از ۲۰۰ می‌گذرد. اوپانیشادها رساله‌هایی در باب دانش برهمن (دانش واقعیت مکنون)‌اند و باور فلسفی آنها بر این است که «دستیابی به حقیقت با تلاشی صرفا فردی ممکن است». در اوپانیشادها دانش راهی برای آزادی و فلسفه‌ای عملی برای جست‌وجوی خرد است. بخش‌های از اوپانیشادها در باب نظریاتی فلسفی هستند که شالوده سنن هندی را تشکیل می‌دهند. برای مثال، ذکر آهیمسا (اصل عدم توسل به خشونت)، داما (خویشتن‌داری)، ساتیا (راستگویی)، دانا (نیکوکاری)، آرجاوا (بی‌ریایی)، و دایا (دلسوزی) در اوپانیشادها بحث رفته ‌است. اصل کارما (زیست‌کار. اصل هر چه کنی به خود کنی) نیز در قدیمی‌ترین اوپانیشاد مطرح شده ‌است.
3- رابیندرانات تاگور (درگذشته به سال ۱۹۴۱) شاعر و فیلسوف هندی است. شهرت او بیشتر برای شاعری و به ‌عنوان نخستین آسیایی برنده جایزه نوبل است.
4- تائوئیسم یا فلسفه تائو، دینی منسوب به لائوتسه فیلسوف چینی است که ۲۵۰۰ سال قدمت دارد و ریشه آن به کشور چین بازمی‌گردد. واژه تائو در فارسی به راه و فضیلت ترجمه شده‌ است؛ راهی که پیروان این آیین باید در آن حرکت کنند. تائوئیست‌ها اعتقاد دارند که تفکر فقط در مباحث به‌ کار می‌رود و بی‌ارزش است. آنها اعتقاد دارند که برای راه درست زندگی باید عقل را طرد کرد. به همین دلیل آن را حقیر دانسته و می‌گویند انسان باید به سادگی و گوشه‌گیری و غرق شدن در طبیعت بپردازد. آنها می‌گویند دانش فضیلت نیست، بلکه هر چه علم بیشتر شود برشمار رذایل افزوده می‌شود. آنها می‌گویند: روشنفکر دولت و حکومت را به خطر می‌اندازد، زیرا در قالب و مقررات سخن می‌گوید اما در مقابل فرد ساده‌دل که در امور شخصی خود لذت کار مقرون به آزادی را دریافته ‌است، اگر به قدرت برسد برای جامعه خطر کمتری نسبت به روشنفکر و فیلسوف دارد، زیرا ساده‌دل می‌داند که قانون خطرناک است و قبل از هر فایده‌ای ضرر دارد. پس چنین فرمانده ساده‌دلی تا می‌تواند در زندگی مردم کمتر پیچیدگی ایجاد می‌کند و آنها را به حیات ساده که مطابق طبیعت است سوق می‌دهد. تائوئیست‌ها کتابت را امری اهریمنی و مایه پریشانی می‌دانند. آنها اعتقاد دارند که نوآوری همیشه به ثروت ثروتمندان و زور زورمندان می‌افزاید، بنابراین به کتابت و صنعت توجهی ندارند. دادوستد را در حد روستاها قبول دارند.
5- ذن (Zen) مکتبی در مذهب بودایی است که در چین پدیدار شده و تأکید فراوانی بر تفکر لحظه به لحظه و ژرف‌نگری به ماهیت اشیا، جانداران و... به وسیله تجربه مستقیم دارد.
6- راپسودی (Rhapsody) به معنای آوازی گسسته و ناپیوسته که در اروپا برای بیان سرودهای رزمی، قهرمانی یا ملی عرضه می‌شود.

 


Page Generated in 0/0412 sec