printlogo


کد خبر: 295704تاریخ: 1403/9/12 00:00
پرونده «وطن امروز» درباره اهمیت و الزامات روایت و سنجش اثربخشی آن روی مخاطب
مجاهدت روایت جهاد
روایت و هم‌ذات‌پنداری کاربران بازی‌های رایانه‌ای

مهرداد احمدی: چندی پیش رهبر معظم انقلاب در دیدار دست‌اندرکاران برگزاری کنگره شهدای اصفهان به تولید آثار فرهنگی و هنری باکیفیت و اثربخش، همچنین اثرسنجی میزان تاثیر این تولیدات بر مخاطبان آنها سفارش کردند. ایشان با تاکید بر روایت رویدادهای دفاع‌مقدس از طریق داستان‌های کوتاه، فرمودند: «با روایت هنرمندانه و هوشمندانه حوادث بزرگ گذشته، زمینه برای حل مشکلات و پیشرفت کارها ایجاد می‌شود». به همین بهانه در این یادداشت چند نکته در باب اهمیت روایت وقایع ذکر خواهد شد. 
روایت با واقعه چه می‌کند؟ آیا می‌توان واقعیتی داشت و روایتی از آن نساخت؟ و آیا می‌توان روایتی ساخت بدون آنکه بنا بر واقعیتی داشته باشد؟ امروز و در دنیایی که ما از رسانه با دنیای بیرون از خانه خودمان ارتباط برقرار می‌کنیم، آیا دیگر می‌توانیم از روایت به عنوان چیزی تزئینی برای محافل و برنامه‌ها حرف بزنیم؟ اما این نتوانستن به خود روایت بازمی‌گردد. خیلی قبل‌تر از اینکه جهان ما به وضعیت پسامدرنش برسد، یونانیان ایزدبانویی داشتند به نام موز که خود او فرزند منموزینه بود. موز تبار کلمه موزیک است و منموزینه هم تبار مموری! آنها در مقام ایزدبانوهای الهام شعر و ترانه، مسؤول بودند تا حکایت ایزدان و قهرمانان را مدام به شاعران انتقال دهند تا با نغمه، آن را به اجرا درآورند و آنگاه مردم حول آن روایت جمع شوند. هومر می‌گفت ایزدان بدون این روایت مثل شمعی سوسو ‌زده و نورشان را از جهان ما می‌گیرند. اگر نور قهرمانان از جهان ما رخت بربندد چه می‌شود؟ این تازه سوالی است که با فهمیدن کارکرد روایت معنا پیدا می‌کند روایت فقط زنده نگه داشتن قهرمان نیست، بلکه ما در روایت است که می‌فهمیم چه کسی هستیم و از کجا آمده‌ایم. چرا آمریکا هالیوود دارد و از این سینما در مقام افزار جنگی و سیاسی استفاده می‌کند؟ برای اینکه بدون این روایت، بدون حکایت از آنچه بر آنها گذشته و آنچه خواهد آمد، آمریکایی وجود ندارد. این فقط مختص آمریکا نیست. روایت، ساحت شکل‌گیری هویت است. ریکور معتقد بود کنش‌های انسانی وقتی می‌توانند اصیل باشند که در نهایت حاکی از یک روایت یکپارچه باشند. همین روایت یکپارچه است که هویت یک شخص را به دست داده و او را قابل فهم می‌کند. از دیگر سو نمی‌توان خودآگاهی داشت بدون اینکه روایتی از گذشته ایجاد کرد. ما نمی‌توانستیم بدون حافظ و سعدی و ابن سینا خودآگاه باشیم. چرا راه دور برویم؟ محرم نمونه بارز این معناست. چرا عاشورا هنوز زنده است. آیا این احترامی آیینی است؟ یا اینکه ضرورتی هستی‌شناختی در پس این بزرگداشت وجود دارد؟ شاید درست‌ترین و حکمت‌آموزترین پاسخ این باشد: «محرم و صفر است که اسلام را زنده نگاه داشته است». برای گوش متحجر حکمت نادان، این جمله در حکم جابه‌‌جایی اصل و فرع است ولی اهل معنا می‌داند که حادثه بزرگ و رخداد عظیم در روایت، تکرار می‌شود و ما را نیز در متن خود تکرار می‌کند. ما درون این تکرار است که خودآگاه می‌شویم و در این خودآگاهی عمل می‌کنیم.
فرض کنید روایتی از همت و باکری نمی‌ساختیم. یا رسانه‌ای برای بیان سلحشوری قاسم سلیمانی نداشتیم. چه می‌شد؟ خیلی ساده؛ گویی وجود نداشته‌اند. گویی فاو، فکه، کارون و حلب هرگز اینها را به خود ندیده بودند. چگونه می‌توانستیم دین خود را به آنها ادا کنیم و ضمنا خود نیز بدانیم که از کجا به این نقطه رسیده‌ایم؟ روایت ساخت یک دیالکتیک است؛ دیالکتیک میان راوی و سوژه. در این دیالکتیک ما هر دو همدیگر را شکل می‌د‌هیم. ما از سوژه تجلیل می‌کنیم و سوژه نیز حیات خودآگاهی ما را بسط می‌دهد. برای همین است که روایت در امتداد کار قهرمان قرار می‌گیرد و از مجاهدت او بهره‌ای می‌برد. چون در روایت است که این مجاهدت مرزهای خود را مدام بسط داده و به فراسوی خود کشیده می‌شود. البته روایت به فرم نیاز دارد. مشکل عمده ۲ چیز است. یکی اینکه روایت کردن را کاری فرعی و کم‌اهمیت می‌دانیم، البته این نظر ماحصل دیدگاه خاص ما درباره امور است. ما هنوز نمی‌توانیم بپذیریم که واقعیت آنچه رخ می‌دهد نیست؛ بخشی از واقعیت امروز ساخته می‌شود و ما اگر از این برساخت صرف‌نظر کنیم، عملا از بخشی از واقعیت که اتفاقا روز به روز در حال گسترش هم هست جدا می‌مانیم. مساله دیگر این است که برای روایت باید فرم داشت. روایت کردن قهرمان باید از وظیفه به تکلیف ملی بدل می‌شود. تکلیفی که اگر ادا نشود بخشی از خودآگاهی ما دود می‌شود و هوا می‌رود. از این رو آنکه خود را مکلف به ادای دین می‌داند، حتما صاحب فرم هم می‌شود. پیدا کردن این فرم را البته نمی‌توان با پول دادن به این و آن به مقصد رساند. گاهی افرادی با شیادی در این پوسته در می‌آیند و همین که کارشان گرفت،  نقاب از چهره بر می‌دارند. هر جا که حرف از فرم است، سخن از خالق صاحب دغدغه است؛ از کسی که علاوه بر تکینک به مساله علاقه دارد.
روایت جهاد، مجاهدت است. این حرف امروز معانی روشن‌تری پیدا کرده است. امروز که بخش مهمی از جنگ، در روایت‌ها رخ می‌دهد، بدون روایت پیروزی محال است. ما نمی‌توانیم در اختفا پیروز شویم؛ ما باید پیروزی را روایت کنیم. حتی شکست هم را هم باید فاتحانه روایت کنیم. یادم می‌آید سیدحسن گفته بود «عندما ننتصر ننتصر، عندما نستشهد ننتصر». حرف عجیبی است. یعنی ما وقتی پیروز شویم می‌گوییم در میدان برده‌ایم. وقتی هم شهید شویم می‌گوییم به کربلا پیوسته‌ایم. در هر حال، روایت ما از موضع نصر است. نصری که از پی شهادت می‌آید دقیقا در روایت خود را نشان می‌دهد. اینجاست که می‌فهمیم یک ذهن راهبردی چگونه برای روایت به مثابه مجاهدت یک مبنای الهیات هم به دست می‌دهد.

Page Generated in 0/0075 sec