printlogo


کد خبر: 295788تاریخ: 1403/9/17 00:00
درباره علیرضا قربانی و گفت‌وگوی اخیرش با سروش صحت
هنر هنرمند ملی

مهرداد احمدی: جهان ما وضعیت ویژه‌ای دارد. تا پیش از این کاتبان محترم، عالمان معزز و خالقان مکرم بودند. شخصیت‌های مرجع انسان‌هایی صاحب ذوق و متخلقی بودند. نه فقط خودشان صاحب مکارم اخلاق بودند، بلکه این الزام را احساس می‌کردند که خصایل را در دیگران هم پرورش دهند. سنت ادبی ما آکنده از بزرگانی است که هر کدام به نحوی تیغ پیکان نقدشان را سوی سیئات گرفته و با یک دست دیگر امر خیر را نشان ما می‌دادند. فقط هم ایران نبود؛ در یونان هم زمین بی‌تعین را حضور یک ایزد بانو و معبد او تعین می‌داد. عصر باروک آکنده از شمایل‌نگاری امر قدسی بود اما کلاف کارها از وقتی پیچید که هنر بزرگ، هنری که هگل می‌گفت به پایان رسیده و هایدگر آن را هنوز برای جهان ما چاره‌ساز می‌دانست، در میانه‌ ساتر بودن و تاجر بودن معلق ماند. هنر حالا باید ستایش می‌شد اما نه با لحاظ اصول فرم. نه از درون هنر و از برای هنر. برای همین ما نه با خالقان، نه با آنهایی که به جهان و حافظه ما شکل می‌دهند، نه با کاتارسیس که با مبادله طرفیم؛ فروختن چیزی در قبال توجه. قیمت گذاشتن روی هنر با اقبال عمومی. تجارتی که هر دو سمت آن در انقیادند؛ پدیدآورنده در انقیاد سلیقه عمومی است. سلیقه عمومی در انقیاد سلیقه‌سازی دست‌های پنهان نظام مبادله هنر. اینجاست که  سلبریتی تولید می‌شود؛ سلبریتی واسطه نظام تولید است. ماده مصرفی نه بوم و رنگ است و نه دوربین و بازیگر؛ مصالح این نظام مبادله، چشم است؛ چشم‌های خیره‌ انبوه خلق. 
چشم‌هایی که فقط از جهت تعدادشان و در شکل یک توده بی‌شکل مهمند. همین‌جاست که هنر یا شبه هنر در دام مستوری می‌افتد. این شبه هنرمند، ساتر است چون نمی‌تواند علیه سلیقه عمومی باشد. نمی‌تواند جایی یقه مخاطب را بگیرد و بگوید این کار اشتباه است. حتی نمی‌تواند پنجه در پنجه قدرت بیندازد. قدرت که فقط قدرت سیاسی نیست. قدرت سرمایه و استبداد توده خیلی از قدرت دولت و سیاسی متمرکزتر و نزدیک‌تر عمل می‌کند. شبه هنرمند ساتر، چه تن به تجارت سرمایه خصوصی دهد و چه سرمایه دولتی، نمی‌تواند نقد کند؛ نمی‌تواند وضعیت نویی ایجاد کند یا آینده را تخیل کند. در همین زمانه‌ای که نمایش تهوع‌آوری از سلبیرتیسم روان ما را به تسخیر درآورده؛ در دوران اشباح هنرمندان، هنرمند بودن و هنرمند ماندن دشوار است؛ به دشواری تاجر و ساتر نبودن.
علیرضا قربانی در مصاحبه با سروش صحت نشان داد چرا بزرگ است و چرا ما وقتی از او و آثارش حرف زده‌ایم همیشه او را در کنار بزرگان نشانده‌ایم. علیرضا قربانی در دورانی که هر بی‌سر و پایی لگد زدن به وطن را مایه کسب و کارش قرار داده، از ایران دم می‌زند؛ از قرآن می‌گوید و در کلامش متانت و وزانتی نمایان است که شر ضمیر او را عیان می‌کند. هنرمند ملی، لحظه‌ای ظهور می‌کند که جایی می‌ایستد. هنرمند ملی محصول ایستادن و ماندن است. ایستادن بر سر اصولی که نه به فروش می‌روند و نه به پسِ حجاب. هنرمند ملی مولود یک تصمیم است؛ آن لحظه، آن دم که انتخاب می‌کند کسی باشد؛ که خود انتخاب کرده است. چیزی را بخواند که خود درستش می‌داند و در فضایی تنفس کند که مال اوست. در تمام اینها یک تصمیم نهفته است، تصمیم برای اصیل بودن؛ عزمی برای هویت داشتن. عزمی که مخاطب را محترم می‌شمارد، سلیقه او را سامان می‌دهد اما باج نه! باج به مخاطب فقط این نیست که دمی موزون این باشد و دمی موزون آن. باج به مخاطب این هم هست که گاهی به او گفت باید اصولی داشت. باید جایی ایستاد و از چیزی دفاع کرد که تقلیل‌ناپذیر است. قربانی در آن گفت‌وگوی درخشان از این می‌گوید که قرآن گوش می‌کند اما یادش نمی‌رود که قرآن کلام وحی است. او به ما می‌گوید نباید بد وطن را گفت. نباید رخت‌های چرک را پیش چشم همسایه در حیاط آنها شست. علیرضا قربانی با هیچ معیاری هنرمند دولتی نیست اما این برای صورت‌بندی او کافی نمی‌نماید. جایی که او ایستاده، ایران است. ایرانی که قرآن و وطن در آن متحدند. دشواری علیرضا قربانی بودن در این است که باید در میانه ساتران و تاجران، در هنگامه فروشندگان، اصیل ماند و جایی برای ایستادن داشت؛ دیگران را هم به ایستادن فراخواند. هنرمند ملی، سرمایه ملی هم است. ما نه‌تنها به دولت واحدی برای ملت بودن نیازمندیم بلکه به کانون‌هایی هم نیاز داریم تا ما را در یک تجربه مشترک دور هم گرد بیاورد. به تیمی که از تبریز تا اهواز هوادارش باشند؛ به هنرمندی که از ارومیه تا سیستان دوستش داشته باشند. امر ملی چیزی نیست که در زندگی روزمره مدام به یاد آن باشیم یا خود را به ما نشان دهد. امر ملی مثل پس‌زمینه‌هاست. ما با پس‌زمینه‌ها زندگی می‌کنیم بدون آنکه در اغلب موارد اصلا متوجه آن شویم. امر ملی، هویت و موضع اصیل وقتی موضوعیت پیدا می‌کنند که ما با لحظاتی مرزی روبه‌رو شویم. وقتی که چیزی ما را در مقام یک ملت تهدید می‌کند، وقتی که مرزهای بیرونی یا روانی ما مورد حمله قرار می‌گیرد و عده‌ای نیز از سر هیجان انتحار می‌کنند، ما درباره چیزی که قوام ما را بخشیده، احساس خطر می‌کنیم. اینجاست که مدام به ریسمان‌هایی چشم داریم تا چنگ‌زده و همچنان یک ملت بمانیم. همین ۲ سال پیش را به یاد بیاورید. مهم نبود که آیا آنچه می‌گذشت نسبتی با واقعیت بیرونی داشت یا نه؛ مهم این بود که توهمی برای نابودی همه چیز تزریق شده بود؛ نابودی ایران. در بازی ایران‌ستیزانه 1401 تقریبا چیزی از مؤلفه‌های هویتی ما نمانده بود که زیر ضرب این اشباه‌الرجال نرود. حالا بیایید و مصاحبه علیرضا قربانی را در محدوده لنزی ببینید که پاییز 1401 را هم در بر می‌گیرد؛ شمایل مردی را می‌بینید که نه فقط با مردم که با ایران است.

Page Generated in 0/0056 sec