سقوط یک تراژدی با سوءاستفاده از استقبال تماشاچی؛ چرا «زخم کاری» به این نقطه رسید؟
مهدی طاهرخانی: محمدحسین مهدویان، فیلمسازی که روزی با تکیه بر اقتباسی درست از شاهکار ادبی تاریخ، روایتگر یک تراژدی انسانی در قابی مهیج و چشمنواز بود، جمعه هفته گذشته با فصل چهارم «زخم کاری» یادآور اثری شد که جز اضمحلال روایی، انحطاط نمایشی و دهنکجی به احترام تماشاچی، دیگر هیچ نکته قابل دفاع و نقطه درخشان و ارزندهای در ماهیت محتوای یک اثر به ظاهر سریالی ندارد. فصل نخست این مجموعه، با بهرهگیری زیرکانه از متن جاودانه «مکبث» ویلیام شکسپیر، نهتنها مخاطبان را در تنگنای تلخ جاهطلبیهای انسانی قرار داد، بلکه بسان فریادی در دل یک جامعه زخمخورده، تمامیت حیات و مرگ را بر پرده نمایش به تصویر کشید اما آنچه در فصول بعدی رخ داد، چیزی نبود جز سقوطی از «اوج» به «قعر» و هبوطی از «هنر» به «ابتذال». فصل نخست «زخم کاری» با نگاهی دقیق و متعهد به شاهکار «مکبث»، مخاطب را لحظه به لحظه با دنیای انسانهای طماع و ثروتمندان نوکیسه همراه کرد و در راس کار جواد عزتی در قامت مالک، اجرایی درونی و عمیق از خود ارائه داد؛ بازیای که با هر نگاه، هر سکوت و هر لرزش صدا، آینهای بود از اضطراب و جنونی عمیق درون جهانی پرالتهاب.
داستانپردازی با ظرافت و فیلمنامهای با عمق و انسجام که مضاف بر جذب مخاطب و تحسین منتقدان، جایگاه مهدویان را به عنوان یک روایتگر برجسته در عرصه فیلم و سریال تثبیت کرد. لیک با آغاز فصل دوم، شکافی آشکار میان رویکرد هنری و اهداف تجاری سریال پدیدار شد. مهدویان بهجای گسترش طبیعی داستان، به مسیری رو آورد که بیشتر از روایت، به نمایش پرطمطراق خشونت، خیانت و آشفتگی شباهت داشت. فصل دوم که با الهام از «هملت» ساخته شد، نهتنها نتوانست تعلیق و عمق روانشناختی اثر شکسپیر را بازآفرینی کند، بلکه در منجلاب سطحیترین حالات ممکن از استعارهها و شخصیتپردازیها، به شکلی ناشیانه دست و پا زد. فصل سوم نیز هر چند ادعای اقتباس از «شاهلیر» را داشت اما آن نمایشنامه شاهکار کجا و این بینظمی و بیهدفی مبرهن در روایتی کشدار و تکراری کجا! دست آخر ماحصل فصل دوم و سوم منتج شد به دگردیسی شخصیت مالک. مالکی که در فصل اول نماینده نوعی جاهطلبی تراژیک و زیادهخواهی تاریخی بود، حال به مرحمت جناب مهدویان و دوستان، به هجوی کاریکاتوری و کارتونی در زمانه خود مبدل شد.
اما فصل چهارم که عنوان «مجازات» را دارد، از همان قسمت اول بیش از آنکه زمینهای برای مهیاسازی یک پایان حماسی باشد، نمایانگر سرگردانی تیم نویسندگی است. مهدویان در تلاش برای جمعبندی، نهتنها از اصول داستانگویی فاصله گرفته، بلکه به ورطه کلیشهها و پیامهای سطحی نیز سقوط کرده است. مالک، که روزی تجسم پیچیدگیهای روانی و اخلاقی بود، در این نقطه به لطف پایان فصل قبل، هویت پرسوناژی را یدک میکشد که اعمال و انگیزههایش از هرگونه انسجام تهی است.
یکی از نکات برجسته و در عین حال آسیبزننده این فصل، همین تغییر ناگهانی شخصیت اوست. مالکی که در 3 فصل گذشته تحت عنوان شخصیتی خاکستری با روحیهای تهاجمی شناخته میشد، این بار تصمیم گرفته «آرامش» را سرلوحه کار خود قرار دهد. تغییری که نهتنها با مسیر دراماتیک شخصیت او همخوانی ندارد، بلکه هیچ توضیح روانشناختی یا روایی منطقی نیز برایش ارائه نمیشود. او اکنون بیشتر شبیه فردی منفعل است که تنها سایهای از شخصیت قوی گذشتهاش را با خود دارد.
از طرفی، شخصیت سمیرا (رعنا آزادیور) با وجود شکستهایی که در فصل گذشته متحمل شد، هنوز همان خشم و نفرت گذشته را حفظ کرده است اما نکته قابلتامل این است که دسیسههای او حالا نهتنها پیچیدگی ندارند، بلکه بیشتر شبیه واکنشهایی هیجانی و بیهدفند.
بازگشت شخصیت پانتهآ نیز یکی از تصمیماتی است که مخاطب را در مواجهه با منطق داستانی به تردید میاندازد. او که پیشتر به نظر میرسید سرنوشتش در سریال به انتها رسیده، اکنون بیهیچ توضیح یا زمینهسازی مشخصی، مجددا وارد روایت شده است. این بازگشت، نهتنها به غنای داستان اضافه نمیکند، بلکه به نوعی، از انسجام کلی اثر میکاهد و حسی از بیبرنامگی در توسعه قصه را القا میکند. مشکلات سریال در این فصل اما تنها به بخش روایی محدود نمیشوند. جزئیات تصویری، که از ابتدا یکی از نقاط قوت آثار مهدویان بود، در این فصل ضعیفتر از همیشه به نظر میرسد. موسیقیای که تقریبا بیوقفه و اغلب بیدلیل پخش میشود، نهتنها بر بار احساسی لحظات نمیافزاید، بلکه به مرور زمان آزاردهنده میشود. همچنین استفاده کمرمق از عناصر بصری، سریال را از لحاظ زیباییشناسی در سطحی پایینتر از فصلهای قبلی قرار داده است.
یکی دیگر از اساسیترین نقدهایی که میتوان از فصل دوم «زخم کاری» به بعد بر آن وارد کرد، سوءاستفاده از منابع ادبی و هنری است. آنچه در فصل نخست به عنوان اقتباسی استاندارد و دیدنی از «مکبث» ستوده شد، در ادامه به شکلی مغرضانه و سطحی از شاهکارهای ادبی به نمایش در آمد. در فصول دوم و سوم، این روند با تحریف و لوث کردن مفاهیمی همچون انتقام، عشق و خیانت ادامه پیدا کرد و در همان قسمت اول فصل چهارم با نگاه به «اتلو»، به اوج رسید. مهدویان و تیم نویسندگیاش، بهجای آنکه از شاهکارهای شکسپیر برای خلق روایتی اصیل و بومی بهره ببرند، آنها را به ملزومات بازاری برای جلب مخاطب تبدیل کردند. از قضا، این نگرش نهتنها به اصالت هنری اثر لطمه زد، بلکه به درک و شعور مخاطب خود نیز بیاعتنایی کرد.
بله! «زخم کاری» نمونهای است از آنچه میتوان بهعنوان سوءاستفاده از موفقیت هنری یاد کرد. اگر فصل نخست این سریال توانست با اقتباسی هوشمندانه اثری ماندگار و فراخور احترام را برای بینندهاش خلق کند، با ادامه فصلهای بعدی نشان داد چگونه همان نمایش اصطلاحا هنری میتواند در دام تجارت و فرصتطلبی، طعمه سطحینگری و ملعبه بیلیاقتی سازندگانش شود.