مهرداد احمدی: مدیریت دولتی فرهنگ از آن دست عناوینی است که واقعا توضیح دادنش دشوار است. از سویی، فرهنگ ساحت ادب حضور انسان ایرانی - اسلامی است. نمیخواهم وارد توضیح هستیشناختی فرهنگ شوم. عجالتا چند خطی را به عنوان یادآوری مطرح میکنم تا وقتی بعد که بتوانم مفصلا بحثی فلسفی در باب فرهنگ را سامان دهم. فرهنگ به معنای دانستن موضع تاریخی و نحوه مواجهه با جهان از همین موضع است. این را میتوان در ادب حضور جمع کرد. ما از ادب به معنای رفتار متناسب با اشخاص یا چیزها سخن میگوییم. ادب مکانمند است. مثلا ادب حضور در مسجد، یعنی رفتاری که ما در مسجد از خود بروز میدهیم، با حسینیه متفاوت است. ادب برخورد با پدر از ادب برخورد با مادر تفاوت دارد و باز اینها هم در داخل و خارج خانه معنای متفاوتی به خود میگیرند. وقتی از ادب حرف میزنیم یعنی باید بدانیم که هستیم، در چه جایگاهی قرار داریم و چه رفتاری باید داشته باشیم. وقتی میبینیم کسی با پدر خود محترمانه صحبت نمیکند، به او میگوییم «او پدرت است» یعنی شخص خطاکار را متوجه این میکنیم خودش در برابر نفر مقابلش کیست.
تربیت اخلاقی کودک نیز ماحصل یاد گرفتن آداب حضور در ساحتهای مختلف از خانه تا مدرسه است. اساسا انسان مدام میتواند در حال تأدیب باشد. برای همین مجموعه تمام این آداب را که چه از نظر عملی و چه در ساحت نظری و معرفتی، بسان اثیری، ما را در بر گرفتهاند، فرهنگ مینامیم. علاوه بر این، عموما فرهنگ را با اضافات تاریخی لحاظ میکنیم؛ مثلا میگوییم فرهنگ دوره صفوی یا فرهنگ دوره کلاسیک یا فرهنگ دوره مدرن که هر کدام از اینها یعنی که انسان آن دوره خود را چگونه میفهمید و با جهانش چگونه وارد تعامل میشد. این تعریف و مقدمه کوتاه ولی بشدت ناکافی کمک میکند تا ببینیم سخن گفتن از مدیریت فرهنگ از سوی دولت تا چه حد قرین امتناع است. اغلب ما اساسا متوجه این پیچیدگیها نیستیم. ما فقط ایرانی نیست؛ «ما»ی مدرن غوطهور در علم تجربی هم گمان میکند میتواند با مجموعهای از مفروضات حسب یک روششناسی علمی، نتایجی کلی برای مدیریت فرهنگی به دست آورد. فرهنگ انسانیتر از آن است که بتوان با مجموعهای از دادهها و شبکهها از روابط به مدلی برای مدیریت آن رسید. هر جا علم چنین پیش رفته و بر سمند توسن غرورش لگام تواضع نزده، بشر را به پرتگاههای فاجعه کشانده است. اگر منظور از مدیریت فرهنگی، عنوان جعلی و بیمعنای فرهنگسازی باشد، فرهنگ را نمیتوان مدیریت کرد، نه با دولت نه بدون دولت. کسی که فکر میکند میتواند با چند بخشنامه برای مصرف بهینه فرهنگسازی کند، قطعا نمیداند فرهنگ چیست. بشر آن قدرها هم زور ندارد که بتواند فضایی را که در برش گرفته، شکل دهد. مدیریت فرهنگی اما میتواند به معنای احیای یک ادب یا تقویت آن باشد. در این معنا مدیریت فرهنگی غیر از کارهای ستادی مرسوم و تمشیت اداری امور، اگر میخواهد واقعا برای فرهنگ کاری کند، باید بداند انسان ایرانی - اسلامی چیست و چه افقی دارد و امروز این انسان از خودش چه میفهمد. سر بسط این معنا را ندارم، چرا که از حوصله مطلب خارج است. اینها را نوشتم تا چند بند با مدیریت جدید اوج سخنی بگویم. سخنی که آن را بر بنای این مقدمات استوار میکنم.
1- لطفا مدیر فرهنگی باشید. این عنوان را جدی بگیرید که صرف تقبل یک پست فرهنگی از شما مدیر فرهنگی نمیسازد. فرهنگی بودن باید در منش شما متجلی شود. یعنی برای نسبتی که انسان ایرانی - اسلامی با جهان دارد و فهم او از خودش، وزن بیشتری از جعلیاتی چون فرهنگسازی قائل شوید. اصلا بپذیرید که شما نمیتوانید فرهنگ را بسازید. اگر پذیرفتید، آنگاه متوجه نیاز یک اتاق فکر یا یک پژوهشکده برای ساخت مبانی نظری میشوید. باور کنید فرهنگ بدون ایده، همان تمشیت امور است و اگر میخواهید چیزی بیش از تیماردار باشید، لطفا در دوران مدیریت خودتان پژوهشکده اوج را راه بیندازید. آنها به شما خواهند گفت امروز انسان ایرانی چه نسبتی باید میداشت و چرا آن نسبت را در وجهی ندارد یا نمیتواند داشته باشد. از اینجاست که یک نظام فکری منسجم برای انتخاب آثار و حتی مدیوم آنها خواهید داشت.
2- انسان ایرانی علاوه بر فهمی از حال، نیازمند خیالی از آینده است. تا میتوانید تخیل کنید، آینده را در رسانه اگر تخیل نکنید، ممکن است دیگران ادب حضوری برای شما تدارک ببینند که چیزی از مؤلفههای هویتی باقی نگذارد. تخیل آینده به معنای ساخت یک رؤیاست. این رؤیا را با مذبذان نمیتوان ساخت. برای ساخت رؤیا باید سراغ کسانی بروید که عمیقا ایران را دوست دارند.
3- از ورود به فعالیتهای کماثر و ارزان عمیقا احتراز کنید. بگذارید این دست آثار را دیگران بسازند، بخش واقعا خصوصی و سالم. اوج باید فیلمی بسازد، اپرایی برگزار کند، تئاتری اجرا رود که هیچکس نمیتواند و دقیقا اینجاست که مسؤولیت شما به عنوان به اصطلاح مدیر فرهنگی معنا دارد. یک هنرمند عادی الزامی به اندیشیدن به خیر عمومی ندارد؛ درست است که بیندیشد ولی مجبور نیست اما شما به عنوان مصرفکننده بودجه عمومی نهتنها باید به خیر عمومی فکر کنید، بلکه باید برای آنچه باید خیر باشد و آن خیری که از آن روگرداندهایم هم بیندیشید.
4- بخشی از ادب حضور ما در جهان حول قهرمانان معنا دارد.
اوج باید قهرمان بسازد. قهرمانی که بدل به حافظه ما شود. منظورم فقط بازنمایی قهرمانان موجود در خزینه فرهنگی نیست، قهرمان جدید. اوج باید سوباسای ایرانی بسازد؛ یک عالم تبریزی، یک پهلوان سمنانی، یک کشتیگیر خوزستانی. شمایل کسانی را بسازد که نیستند؛ یک خیال از آیندهای که میتوان آن را برگزید. من نمیدانم ژاپنیها وقتی کارتون فوتبالیستها را میساختند واقعا دنبال یک پروژه جهانی و بزرگ برای فوتبالشان بودند یا نه اما میدانم همین کارتون خیلی از ماها را عاشق فوتبال و مبارزه کرد. ژاپنیها احتمالا هرگز قهرمان جامجهانی فوتبال نمیشوند اما دستکم فوتبال رده چندم ژاپن در دهه 80 میلادی را به تیمی بدل کردهاند که میتواند به کرات در جامجهانی از گروهش صعور کند.
یعنی نهتنها برای خودشان از رهگذر خیال ارزش افزوده آفریدهاند، بلکه مهمتر از آن توانستهاند ادب ژاپنی بودن پیشاهیروشیما را احیا کنند؛ ادب برنده بودن!
5- نظام تربیت هنرمند را جدی بگیرید. بادمجان دور قاب چینهای ظاهرالصلاح وقتی کارشان با بودجه شما تمام شود، میروند و در جلوت (نه حتی در خلوت) آن کار دیگر میکنند. برخی هم در این میان راه میافتند که چه نشستهاید فلانی از ایران و انقلاب برید. خیر! فلانی فقط خواسته بود با شما بالا رود، حالا نردبان را انداخته. حرجی هم نیست، در دورهای که مثلا فیلم ساختن تا این اندازه مافیایی و دشوار شده، عدهای چاره را در این دست تلبیسها میدانند. راهش گشودن درهاست. پیشنهاد میکنم اوج مسؤول یک جشنواره مردمی در سراسر کشور شود و از طریق انجمنهای سینمای جوان یا دفاتر استانیاش (که نمیدانم دارد یا نه)، سالانه جشنوارهای برای فیلم اولیها برگزار کند. با موجودی فعلی سینمای ایران، آرزوی سینمای فرهنگی را مگر در میان شبهروشنفکران ببینیم.