مهرداد احمدی: آزادی امکان بنیادین انسان است. اراده انسانی از این رو میتواند به چیزی معطوف شود که پیشاپیش برای آن چیز یا آن غایت آزاد شده باشد. آزادی اصلا شرط امکان هر نوع مواجههای با جهان است. اگر چیزی شرط امکان چیز دیگری باشد به این معناست که مورد دوم فقط وقتی ممکن است که اولی باشد. آزادی نیز برای انسان بودن ما یک شرط بنیادین است. انسان موجودی است که همیشه رو به جهان دارد؛ در میان آدمهاست؛ در محیطی زندگی میکند و زمانمند است. همه اینها از این رو ممکن است که انسان دری به روی آنها دارد که گشوده شده است. این در گشوده آزادی انسان است. انسان بدون آزادی نمیتواند هویتی داشته باشد. هویت چیزی نیست که ما از بدو تولد حامل آن باشیم. البته انسان موجودی است که در سنت زندگی میکند و به وضعیت ویژهای پا میگذارد که پیشاپیش او متعین شده است اما این اوست که انتخاب میکند در این محدودهها چه کسی باشد. انسان اگر آزاد نبود، اگر آزادی وجودی او نبود نمیتوانست هویتی داشته باشد. از اینجا میتوانم ادعا کنم که وضعیت انسانها به نحوه مواجهه آنها با آزادیشان بستگی دارد. کسی که اجازه میدهد تا این جمله که «همه اینطور رفتار میکنند» هویت او را شکل دهد، شاید رها باشد اما آزاد نیست. رهایی به معنای این است که شما در تصمیمهای خودتان ملزم به غیر نباشید. شما در انتخاب رنگ سال آزاد به معنای رها هستید اما آزاد در معنای اصیل کلمه نه. این انتخاب در واقع ماحصل هنجارسازیهاست. محصول امری بیرونی است. این غیر که برای ما انتخاب میکند، اگر چه ما را در نقطه تصمیم رها فرض میکند اما در اصل اراده ما برای اینکه چه کسی باشیم یا چگونه به نظر بیاییم را تعین داده است. به جرأت میتوان گفت فرد لیبرال ماحصل همین معنای سلبی از آزادی است. معنایی که میگوید انسان برای آزادی، کافی است رها باشد. این معنا از آزادی، یک مساله مهم در نسبت با انسان را چه به طور جمعی و چه فردی نادیده میگیرد؛ اینکه انسان میتواند چنان تحت انقیاد عوال محیطی و برونی قرار بگیرد که اراده او پیشاپیش جهت پیدا کند و وقتی هم که اراده جهت پیدا کرد، هویت فرد عملا از دست او خارج میشود. این دیگران میشوند که مشخص میکنند چه کسی باشد. هویت عاریتی نمیتواند از آزادی اصیل، از آزادی به معنای قدرت ایجابی سرچشمه بگیرد.
دولت مدرن ماحصل همین معنا از آزادی است. هابز فکر میکرد وضعیت طبیعی که در آن انسانها برای اینکه به مطامع خودشان برسند سلبا آزادند، نمیتواند وضعیت پایداری باشد. در وضعی که کسی از رهایی دیگری احساس امنیت نمیکند، خطر وجودی پیش میآید. برای همین عقل بشری یک لویاتان میسازد تا با قدرت برتر خود بتواند بر این میل لجامگسیخته، حدی بزند. حد آزادی، دولت است اما این دولت در مقام یک نیروی نفی عمل میکند. نیرویی که البته انسانها خود آن را جعل کردهاند تا بتوانند در وضع پایداری زندگی کنند. در واقع دولت مدرن از سویی بر قرارداد اجتماعی روسو بنا شده و از دیگر سو بر لویاتان هابز. در هر دو کوششی است انسانی برای ساختن یک جامعه یا یک همزیستی مسالمتآمیز. اساس چنین وضعیتی بر بنای مفهوم سلبی آزادی است اما همین قدر کافی است بدانیم که دولت مدرن اساسا در ازای امنیت دارایی و صیانت از خود، بخشی از آزادی را سلب میکند. یعنی رهایی محدودهای دارد که دولت با قانون آن را مشخص میکند.
تا اینجا میتوان فهمید که اولا آزادی امکان بنیادین انسان است، ثانیا لیبرالیسم آزادی را منفی میفهمد و ثالثا دولت مدرن همین آزادی منفی را هم تنها در نسبت با یک دولت که ضامن قرارداد اجتماعی باشد، پایدار میداند. از اینها میتوانم نتیجه بگیرم که لیبرالیسم و به طور کلی اندیشه سیاسی مدرن، آزادی را وضعیت وجود انسان نمیداند. یعنی معتقد نیست آزادی وضعی است که اگر انسان در آن قرار بگیرد تازه انسانیت خود را باز یافته و میتواند برای خود و هویتش تصمیم بگیرد اما در همین حال از دولتی سخن میگوید که وجودش برای آزادی ضروری است ولی همین دولت را هگل چنان توصیف میکند تا در نهایت از دل آن دولت ملی برآید. در واقع هگل نخستین کسی بود که متوجه شد باید در اراده برای هویت و اینکه چه کسی باشیم از ساحت سوبژکتیو به روح گذر کرد و تنها درون همین دولت است که میتوان به هویت فکر کرد. البته برای هگل هم آزادی در همین معنای منفی خود باقی میماند اما دست کم دولت مدرن در هگل میتواند از حد یک لویاتان مصنوع و یک قرارداد اجتماعی که هر دو بنا به اسم، ماحصل فعل انسانی هستند، به دولت ملیای گذر کند که ضرورت عینی-تاریخی دارد. از همینجاست که مساله جامعه یا ملت را تنها در نسبت با دولت توانستیم بفهمیم؛ ملت درون دولت و دولت برای ملت. این همبستگی را نمیشد دیگر از میان برداشت و تا اطلاع ثانوی هم نمیتوان اما آیا میتوان درون همسن دولت – ملت به آزادی ایجابی به مثابه قدرت اساسی وجود انسان و اجتماع انسانی فکر کرد؟
اینجاست که یک مساله بسیار مهم میشود؛ مقاومت. مقومت در برابر چه؟ در برابر عاملی که برای اراده تعینی خارجی ایجاد میکند؛ در برابر روایتی از من که دیگری آن را برمیسازد؛ در برابر امکاناتی که از آن من نیست. آزادی اصیل و ایجابی یک ملت ماحصل مقامت در برابر هویتسازی است. مانند کسی که در برابر وسوسه خرید بالاترین مدل گوشی مقاومت میکند چون بدان نیاز ندارد. مانند کسی که رنگ سال را چون رنگ سال است نمیپوشد. یک ملت وقتی آزاد است که آزادی وضعیت او باشد؛ آزادی در این معنا باید با مقاومت همراه باشد. البته گذار به این آزادی اصیل ایجابی مستلزم تجربه آزادی منفی یا رهایی هم است و اساسا رسیدن به آزادی ایجابی بدون آن ممکن نمیشود. برای همین مرحله اساسی آزادی ایجابی یعنی همان مقاومت الزاما از دل دولت ملی میگذرد. دولت ملی در سطح صوری و حقوقی با اعمال اقتدار راه را برای یک ملت برای اینکه بتوانند مرزی داشته باشند میگشاید. هویت داشتن در وهله اول مستلزم داشتن حد است. انسانی که حدی ندارد چگونه میتواند هویتی داشته باشد. به قول نیچه اخلاق واقعی، سبکمندی است؛ دولت مدرن به ملت امکان اولیه هویت یعنی مرز داشتن و امنیت را میدهد. این یعنی آزادی اصیل بدوا باید از سوی دولت ممکن شود اما مرحله بعدی دیگر دولتی تنها نیست. ملت برای هویت داشتن و برای تحقق ذاتش باید مقاومت کند؛ این مقاومت به معنای آن است که خود را در وضعیت آزادی قرار دهد و قدرت اساسی وجودش به عنوان یک اجتماع انسانی را به دست بگیرد.
توضیح وضعیت سوریه با این مقدمات چگونه است؟ سوریه تا پیش از این صاحب دولتی بود که مرزهایش را حفظ کرده بود. یعنی نخستین مرحله از آزادی را به آنها داده بود. حاکمانش با مردم خود میتوانستند مهربانتر باشند اما فراموش نکنید مخالفانشان هم مشتی سیاستمدار و دانشگاه رفته نبودند. آن طرف ماجرا نئاندرتالهای وحشیای قرار داشتند که خود به تنهایی یک لویاتان طبیعی بودند؛ جرثومه خشونت. خود همین گروههای مسلح فارغ از اینکه به کدامین فرقه و طایفه تعلق دارند، نافی هر شکلی از لویاتان مصنوع هستند. لویاتان میتواند برای حراست از قرارداد اجتماعی خشن باشد اما فقط اوست که مجاز است خشونت مشروع اعمال کند. فقط اوست که اسلحه دارد و فقط اوست که حق مجازات و تنبیه دارد. تصور کنید در وضعیتی که خود دولت برای بقایش باید با اینان جنگ مسلحانه کند، کدامین معنا از آزادی میسر است. اینجاست که ممکن است در وظیفه ملت برای تحقق ذاتش که آزادی است یک وارونگی پیش بیاید و در خلأ یک دولت مقتدر، مقاومت مردمی علیه مخلان آزادی منفی شکل بگیرد. اینجاست که میتوان فهمید سوریه نه آزاد بلکه اشغال شده است. سوریه امروز به وضعیتی پیشامدرن رسیده؛ یکی از قبایل قرارداد اجتماعی قبلی را ملغی و با کمک دولتهای خارجی، رئیسجمهور را خلع و خود را سلطان خوانده است. جهان مدرن دوران جنگ لویاتانهای درونی نیست. جهان جدید، دوران رقابت و خصومت ملت - ملت نیست. اگرچه در این جهان تا فرق سر هابزی، دولتها با هم در تنازعند و سازمان ملل و نهادهای بینالمللی هرگز آن لویاتانی نیستند که بتوانند ضمانتی برای وضعیت صلح پایدار جهانی باشند اما این فقط جنگ را در بیرون مجاز و قابل فهم میداند. درون مرزها، تنها میتوان با یک قرارداد اجتماعی، یک لویاتان داشت؛ یک ملت و یک دولت. این دولت میتواند در وهله بعدی ملی شده و از رهگذر تربیت سیاسی مردم، راه را برای مقاومت آن مردم و ارادهاش برای هویت داشتن و استقلال باز کند. سوریه امروز در چه وضعیتی است؟ در وضعیتی که همه میتوانند هم را تهدید کنند. هر کس میتواند با دیگری در یک دادگاه شخصی تسویه حساب کند. هر کسی میتواند با کلاشنیکف دادش را از دیگری بستاند. هر کسی روزی به بشار اسد سلام داده الان نگران است؛ نگران جانش، مالش و ناموسش. آن یکی که احتمالا علوی است ولی دل خوشی از بشار ندارد هم نگران است؛ چطور باید برادریاش را به کسانی که با سلاح در محله میگردند و دنبال طرفداران اسد هستند ثابت کند؟ اگر برای این وضعیت پیشامدرن بدوی، اگر برای این ملغمه قبیلهای خوشحالید، دیگر نام هابز و لاک و روسو و هگل را نبرید. امروز سوریهای شدن دیگر اوهامی توخالی نیست. امروز دیگر داعش علنی رفته و در سلمانی بزک کرده، کت و شلوار پوشیده و با شمایل مرد سیاسی بازگشته است. امروز دیگر کسی نمیتواند بگوید از سوریهای شدن شمایلی برای تخریب دیگران نسازید. امروز سوریه یک نماد است؛ نمادی از سقوط به پیشامدرنیته، به وضعیت عمیقا غیرسیاسی، به وضعیتی که یک سرزمین تاریخی، ورای ملتش در معرض نابودی قرار گرفته است. حالا میتوانیم راحتتر از سوریه یک شمایل بسازیم؛ شمایلی از سراب. اگر گمان میکنید مردم سوریه توانستهاند با برانداختن یک دیکتاتور، به آزادی برسند، کتاب بخوانید یا اگر وقتش را ندارید ساکت شوید. من در اینجا از هیچ فرضیهای برای اینکه چه کسی در این حمام خونی که به راه خواهد افتاد دست داشت حرفی نزدم. از هیچ کشوری نام نبردم؛ به تئوری واقعی یا توهمی هیچکسی چنگ نزدم. فقط گفتم این معلول، سوای اینکه چه عللی دارد، چقدر ضدسیاسی، ضدانسانی و بدوی است. اگر شما آن را دوست دارید؛ یا نمیدانید آزادی و دولت مدرن چیست یا احتمالا آن را برای کشور ما هم مطلوب میدانید. سوریه نهتنها دیگر دولت ندارد، بلکه ملت واحد هم ندارد.