printlogo


کد خبر: 296248تاریخ: 1403/10/1 00:00
ما و اسکار؛ حقیقت سینمایی یا تکرار بی‌پایانِ یک بازنمایی؟
در جست‌و‌جوی جهانی جدید

مهرداد احمدی: سینمای ایران، در آستانه حضور در اسکار، همچنان میان دوگانه‌ای بنیادین سرگردان است؛ دوگانه‌ای که از سویی، آن را به آسمان‌های آرزو و جاه‌طلبی می‌کشاند و از سوی دیگر، به ورطه تکرارهای بی‌حاصل فرو می‌برد. امسال، فیلم «در آغوش درخت» با قصه‌ای ظاهرا ساده و انسانی، نماینده ایران در این جشنواره است اما این انتخاب، بیش از آنکه نمادی از پیشرفت یا شکوفایی سینمای ما باشد، می‌تواند دلیلی باشد برای بازاندیشی درباره جایگاه و مسیر سینمای ایران در جهان. برای فهم این معنا باید از سطح به عمق رفت؛ از ظاهر جشنواره‌ای و نمایشی اسکار، به درون‌مایه‌های فلسفی آن. اسکار، در ظاهر، جشنواره‌ای برای تقدیر از بهترین‌های سینماست اما در حقیقت، میدان نبردی است برای تثبیت هژمونی فرهنگی غرب؛ فضایی که در آن، نه حقیقت سینمایی، بلکه بازنمایی‌هایی از «دیگری» برای مخاطب غربی، مورد توجه قرار می‌گیرد.
وقتی فیلمی از ایران به اسکار راه می‌یابد، به آن معنا نیست که سینمای ایران به حقیقتی نوین یا زبانی جهانی دست یافته است، بلکه این انتخاب، بیشتر بازتابی از خواست‌ها و انتظارات جشنواره برای دیدن تصاویری است که روایتگر «دیگری» شرقی باشد؛ دیگری‌ای که باید در چارچوب‌های از پیش‌ تعیین‌شده تعریف شود و با معیارهای غربی، فهم‌پذیر و قابل مصرف شود. این همان چیزی است که می‌توان آن را «افق‌های محدود نگاه غرب» نامید؛ افقی که در آن، کشورهای غیرغربی به ‌عنوان عرصه‌هایی برای نمایش بحران‌ها، رنج‌ها و ناکامی‌ها تصویر می‌شوند. این افق، نه از حقیقت این کشورها برمی‌خیزد و نه از عمق فرهنگ و هویت آنها، بلکه صرفا بازتابی است از تمایل غرب به بازتولید تصویری از خود به ‌عنوان منجی و برتر.
اما این مساله، فراتر از یک فیلم یا جشنواره است. این مساله، به ذات سینما و نسبت آن با حقیقت بازمی‌گردد. سینما، در بنیاد خود، چیزی جز یک ابزار برای آشکارسازی نیست. سینما اگر بخواهد از سطح بازنمایی عبور کند و به حقیقت نزدیک شود، باید بتواند از افق‌های تنگ و بسته فراتر رود و به ذات اشیا و انسان‌ها نزدیک شود. در اینجا می‌توان از مفهومی استفاده کرد که می‌توان آن را «جهان‌گشایی سینمایی» نامید. سینما اگر بخواهد حقیقتی را آشکار کند، باید بتواند جهانی بیافریند که در آن، انسان‌ها و اشیا، خود را همان‌گونه که هستند، به نمایش بگذارند. این جهان، نه صرفا فضایی برای روایت داستان، بلکه فضایی برای تجربه حقیقت است. سینمای ایران، اگر بخواهد به این جهان‌گشایی دست یابد، باید از تقلید از فرم‌ها و روایت‌های غربی عبور کند و به جست‌وجوی زبانی بپردازد که از دل فرهنگ و تاریخ ایرانی برآمده باشد. این زبان، نباید صرفا ابزاری برای بیان مسائل اجتماعی یا سیاسی باشد، بلکه باید بتواند افقی تازه برای فهم انسان ایرانی بگشاید اما این مسیر، مسیری دشوار و پرچالش است. 
این مسیر، نیازمند بازاندیشی درباره جایگاه سینمای ایران در جهان است. آیا ما باید صرفا به ‌دنبال تأیید و تحسین غرب باشیم یا باید به ‌دنبال خلق جهانی مستقل و اصیل باشیم که در آن، حقیقت انسان ایرانی، با تمام زیبایی‌ها و پیچیدگی‌هایش به نمایش گذاشته شود؟ اسکار به ‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین جشنواره‌های سینمایی جهان، هرچند می‌تواند فرصتی برای دیده‌شدن باشد اما در نهایت، نمی‌تواند معیاری برای سنجش کیفیت یا هویت سینمای ایران باشد. این جشنواره، در ذات خود، بازتاب‌دهنده ارزش‌ها و منافع فرهنگی و سیاسی غرب است. برای فهم بهتر این نکته، باید به نوع فیلم‌هایی که در اسکار موفق می‌شوند، نگاه کنیم. این فیلم‌ها، اغلب روایتگر مسائلی هستند که برای مخاطب غربی جذاب و قابل‌ درک باشند. آنها به ‌دنبال کشف حقیقت‌های عمیق یا جهانی نیستند، بلکه بیشتر در پی ارائه تصاویری هستند که با انتظارات و کلیشه‌های رایج همخوانی داشته باشد. 
این همان چیزی است که می‌توان آن را «بازنمایی استعماری» نامید؛ بازنمایی‌ای که در آن، کشورهای غیرغربی به ‌عنوان سوژه‌هایی برای نمایش بحران‌ها و ناکامی‌ها تصویر می‌شوند. این بازنمایی، نه‌تنها تصویری ناقص و نادرست از این کشورها ارائه می‌دهد، بلکه به ‌طور ضمنی، برتری نظم غربی را نیز تأیید می‌کند اما آیا سینمای ایران، باید به این بازنمایی تن دهد؟ آیا ما باید صرفا به‌  دنبال حضور در جشنواره‌هایی باشیم که ارزش‌های ما را نادیده می‌گیرند و ما را در چارچوب‌هایی محدود و کلیشه‌ای تعریف می‌کنند؟ پاسخ به این پرسش، نیازمند نگاهی عمیق‌تر و فلسفی‌تر است. سینمای ایران، اگر بخواهد از این دایره تکرار خارج شود، باید به ذات خود بازگردد. این ذات، چیزی جز حقیقت انسان ایرانی نیست. انسان ایرانی، با تمام رنج‌ها و امیدهایش، با تمام زیبایی‌ها و پیچیدگی‌هایش، نیازمند زبانی است که بتواند او را همان‌گونه که هست، به نمایش بگذارد. این زبان، باید از دل فرهنگ و تاریخ ایراتی برآید اما در همان حال، بتواند افقی جهانی بگشاید.
اما این زبان، در چارچوب‌های محدود جشنواره‌ای غرب قابل دستیابی نیست. این زبان، نیازمند بازآفرینی مفهومی است که می‌توان آن را «بازگشت به ریشه‌ها» نامید. این بازگشت، نه به معنای نفی جهانی‌شدن، بلکه به معنای یافتن راهی برای ایجاد ارتباطی اصیل و حقیقی با جهان است. سینمای ایران، اگر بخواهد به این بازگشت دست یابد، باید به ‌دنبال کشف حقیقت‌هایی باشد که در دل فرهنگ و انسان ایرانی نهفته است. این حقیقت‌ها، نه‌تنها می‌تواند افقی تازه برای سینمای ایران بگشاید، بلکه می‌تواند الگویی برای دیگر کشورهای غیرغربی باشد که در جست‌وجوی هویت و زبان سینمایی خود هستند. در نهایت اسکار هرچند فرصتی برای دیده ‌شدن باشد، نمی‌‌تواند مقصد نهایی سینمای ایران باشد. این مقصد، جایی است که انسان ایرانی، با تمام امیدها و رنج‌هایش، با تمام زیبایی‌ها و حقیقت‌هایش، در قاب تصویر به نمایش درآید. سینمای ایران، اگر بتواند به این مقصد برسد، دیگر نیازی به تأیید جشنواره‌های غرب نخواهد داشت. این سینما، خود به ‌تنهایی، تأییدی بر عظمت و اصالت انسان ایرانی خواهد بود. مسیر سینمای ایران، از میان انبوهی از چالش‌ها و فرصت‌ها عبور می‌کند. این سینما اگر بخواهد از بازنمایی‌های سطحی و کلیشه‌ای غربی فراتر رود، باید به ذات خود بازگردد. ذات سینما، چیزی جز آشکارسازی حقیقت نیست. این حقیقت، در دل فرهنگ و تاریخ ایرانی نهفته است.
«در آغوش درخت» داستانی است از گسست و پیوند؛ گسستی که در دل یک خانواده رخ می‌دهد و پیوندی که در دل طبیعت، میان انسان و ریشه‌های او جست‌وجو می‌شود اما آیا این گسست و پیوند، چیزی فراتر از یک روایت فردی و انسانی است؟ آیا این فیلم می‌تواند نماینده یک ملت باشد؟ آیا این فیلم، آیینه‌ای برای بازتاب حقیقت انسان ایرانی است یا صرفا ابژه‌ای است برای تأیید نگاه مستکبرانه و قدرت‌محورانه جهان غرب؟ «در آغوش درخت» هرچند از دل فرهنگ و انسان ایرانی برآمده باشد، زمانی که در چارچوب اسکار عرضه می‌شود، ناگزیر به ابژه‌ای تبدیل می‌شود که باید این افق‌های محدود را تأیید کند. این فیلم، شاید در نگاه مخاطب ایرانی، روایتی از تلاش برای بازسازی پیوندهای انسانی و بازگشت به طبیعت باشد اما در نگاه مخاطب غربی، احتمالا به ‌عنوان تصویری از گسست‌های اجتماعی و فرهنگی یک کشور غیرغربی دیده می‌شود؛ تصویری که با کلیشه‌های رایج درباره ایران همخوانی دارد. «در آغوش درخت» هرچند روایتی شاعرانه از انسان و طبیعت ارائه می‌دهد اما باز هم باید دید آیا در نگاه غربی‌ها، به ‌عنوان نماینده‌ای از یک ایران سنتی و فرسوده دیده نمی‌شود؟ این همان پرسشی است که باید پیش از هر انتخابی برای اسکار، از خود بپرسیم. فیلم «در آغوش درخت» هرچند فیلمی زیبا و انسانی باشد، در نهایت، زمانی که در اسکار عرضه می‌شود، در معرض همین بازتفسیر قرار می‌گیرد. این فیلم، ممکن است در نگاه مخاطب غربی به ‌عنوان تصویری از جامعه‌ای گرفتار در مشکلات و روابط پیچیده انسانی دیده شود؛ تصویری که به ‌طور ضمنی، برتری نظم غربی را تأیید می‌کند. فیلمی که هرچند فرصتی برای حضور در اسکار است، در نهایت نمی‌تواند پاسخگوی تمام چالش‌های سینمای ایران باشد. این فیلم، تنها یکی از گام‌های کوچک در مسیر طولانی بازگشت به حقیقت است. این، مسیری است که نه در اسکار، بلکه در دل خود سینما، در افق‌های تازه‌ای که این سینما می‌تواند بگشاید، تحقق می‌یابد.

Page Generated in 0/0064 sec