مهرداد احمدی: در عصر حاضر، سیاست دیگر به میدانهای جدل در پارلمانها و خیابانها محدود نیست، بلکه با ظهور رسانههای جدید، مرزهای آن به فضای دیجیتال کشیده شده است. سیاست، از یک امر زیسته، به یک امر بازنماییشده بدل شده است. رسانههای یوتیوبی فارسیزبان مانند «رسانه آزاد» و سایر نمونههای مشابه، نمودی از این انتقالند. این رسانهها مدعی استقلالند و خود را نماینده صدای مردم معرفی میکنند اما آیا میتوان در عصر الگوریتمها و منطق سرمایهداری، از رسانه مستقل سخن گفت؟ برای درک بهتر این موضوع، باید به ۳ حوزه کلیدی توجه کنیم: نخست، رابطه فلسفی میان سیاست و رسانه در عصر بازنمایی؛ دوم، نقش اقتصاد سیاسی در شکلدهی به رسانههای سیاسی و سوم، چالشهای عملیاتی و مالی که بر استقلال این رسانهها سایه انداخته است. در دنیای مدرن، واقعیت دیگر چیزی نیست که بسادگی تجربه یا مشاهده شود، بلکه هر واقعیتی به واسطه رسانهها و ابزارهای بازنماییشده شکل میگیرد. به بیان سادهتر، آنچه مردم به عنوان «حقیقت سیاسی» میشناسند، اغلب تصویری بازسازیشده از آن حقیقت است. این بازنماییها در عصر دیجیتال، بویژه با ظهور پلتفرمهایی نظیر یوتیوب، به اوج خود رسیده است. اگر سیاست را به صحنهای تشبیه کنیم که بازیگران آن به دنبال جلب توجه مخاطبانند، رسانهها نقش کارگردان این نمایش را بازی میکنند. بازیگران اصلی سیاست که در گذشته سیاستمداران بودند، حالا به حاشیه رفتهاند و این رسانهها هستند که مسیر حرکت آنها را تعیین میکنند.
رسانههای یوتیوبی فارسیزبان دقیقا در چنین نقشی ظاهر میشوند. آنها با ارائه تحلیلهای خود از سیاست، تصویر مشخصی از واقعیت سیاسی به مخاطبان میدهند. این تصویر، البته همیشه شفاف و بیطرف نیست، زیرا بازنمایی، به طور ذاتی امری انتخابی است؛ رسانهها، خواهناخواه، بخشی از واقعیت را انتخاب میکنند و بخشی دیگر را کنار میگذارند. در عصر بازنمایی، سیاست دیگر صرفا میدان عمل نیست، بلکه عرصهای برای نمایش قدرت است. این نمایش، چیزی فراتر از سخنرانیهای عمومی یا مناظرات سیاسی است. سیاست بویژه در فضای دیجیتال، به مجموعهای از تصاویر، ویدئوها و روایتهای کوتاه تبدیل شده که باید در کمترین زمان ممکن، بیشترین تأثیر را بر مخاطب بگذارد. رسانههای یوتیوبی فارسیزبان، در این زمینه بخوبی از این قواعد پیروی میکنند. ویدئوهای آنها اغلب پر از عناصر هیجانی، طنز و جنجال است، چرا که در جهانی که زمان مخاطب محدود است، هیچ چیز به اندازه هیجان نمیتواند توجه او را جلب کند. این هیجانزدگی اما یک سوال اساسی را مطرح میکند: آیا در چنین فضایی، عمق و دقت جایگاهی دارد؟ وقتی رسانههای سیاسی یوتیوبی مجبورند برای بقا به دنبال بازدید بیشتر باشند، آیا میتوانند تحلیلهای عمیق و بیطرفانه ارائه دهند؟
هر رسانهای، برای ادامه حیات، به منابع مالی نیاز دارد. این واقعیت، چه در رسانههای سنتی و چه در رسانههای دیجیتال، تغییری نکرده است اما آنچه تغییر کرده، منطق تأمین این منابع است. در رسانههای یوتیوبی، این منطق بشدت تحت تأثیر الگوریتمها و قواعد سرمایهداری است. درآمدزایی از یوتیوب وابسته به تعداد بازدیدها و تبلیغاتی است که در کنار ویدئوها نمایش داده میشود. این مدل درآمدی، اگرچه در نگاه اول ساده به نظر میرسد اما در عمل چالشهای زیادی برای رسانههای سیاسی ایجاد میکند، چرا که بسیاری از تبلیغکنندگان، به دلایل سیاسی یا تجاری، تمایلی به حمایت از محتوای حساس ندارند. از سوی دیگر، هزینههای تولید محتوای باکیفیت، از خرید تجهیزات گرفته تا پرداخت دستمزد نیروها، بسیار بالاست. در نتیجه، رسانههای یوتیوبی فارسیزبان مجبورند به منابع مالی دیگری مانند اسپانسرها یا کمکهای مردمی متکی شوند. اسپانسرها اگرچه در ظاهر تنها نقش حمایتی دارند اما در عمل میتوانند بشدت بر محتوای رسانه تأثیر بگذارند. تصور کنید یک رسانهی یوتیوبی از یک سازمان یا دولت خارجی کمک مالی دریافت کند، آیا این رسانه میتواند به صورت بیطرفانه موضوعات مربوط به آن سازمان یا دولت را پوشش دهد؟ این وابستگیهای مالی، اگر شفاف نباشد، اعتماد مخاطبان را از بین میبرد. رسانههایی که ادعای استقلال میکنند، باید بتوانند منابع مالی خود را به شکل کاملا شفاف ارائه دهند اما در عمل، بسیاری از این رسانهها از ارائه اطلاعات دقیق درباره حامیان خود خودداری میکنند. یوتیوب را میتوان به میدانی تشبیه کرد که در آن رسانهها برای جلب توجه مخاطبان رقابت میکنند. در این میدان، هر رسانهای مجبور است برای بقای خود به ابزارهایی متوسل شود که گاه با اصول حرفهای در تضاد است.
رسانههای یوتیوبی فارسیزبان نیز از این قاعده مستثنا نیستند. آنها باید برای جلب بازدید بیشتر، محتوای خود را به گونهای طراحی کنند که با قواعد الگوریتمهای یوتیوب همخوانی داشته باشد. این قواعد، اغلب به محتوای هیجانی و جنجالی اولویت میدهند. این مساله، یک تضاد اساسی را ایجاد میکند: از یک سو، رسانههای سیاسی باید به اصول حرفهای و بیطرفی پایبند باشند و از سوی دیگر، مجبورند برای بقا به دنبال بازدید بیشتر باشند. این تضاد، گاه باعث میشود رسانهها کیفیت را قربانی کمیت کنند. یکی از ادعاهای رایج رسانههای یوتیوبی، استقلال آنها از ساختارهای قدرت است اما این ادعا در بسیاری موارد با واقعیتهای اقتصادی و سیاسی در تضاد است. رسانهای که برای بقا به اسپانسرها یا کمکهای مردمی وابسته است، چگونه میتواند خود را کاملا مستقل بداند؟ این تناقض، گاه به طنزی تلخ بدل میشود: رسانهای که از شفافیت و صداقت سخا میگوید، در عمل از منابعی حمایت میگیرد که ممکن است با محتوای آن در تضاد باشند. رسانههای یوتیوبی فارسیزبان، اگرچه نقشی کلیدی در بازنمایی سیاست و شکلدهی به افکار عمومی دارند اما نمیتوانند از منطق اقتصاد سیاسی بگریزند. استقلال در این معنا، بیش از آنکه واقعیتی دستیافتنی باشد، به یک آرمان بدل شده است. مخاطبان باید با نگاهی نقادانه به این رسانهها بنگرند و از خود بپرسند: منابع مالی این رسانه چیست؟ چه کسانی از آن حمایت میکنند؟ و مهمتر از همه، این رسانهها چه نقشی در شکلدهی به افکار عمومی ایفا میکنند؟
ادعای استقلال این رسانهها بیش از آنکه صرفا یک ویژگی واقعی باشد، به ابزاری برای جلب اعتماد مخاطبان تبدیل شده است؛ مخاطبانی که در بسیاری موارد، خود قربانی اقتصاد سیاسی و نابرابریهای ساختاریاند و به دنبال صدایی مستقل و همدل در میان انبوه رسانههای وابسته میگردند. این رسانهها با تأکید بر استقلال و تکیه بر کمکهای مردمی، نوعی احساس نزدیکی و اشتراک را میان خود و مخاطبان ایجاد میکنند. مخاطب فقیر که شاید به دلیل محدودیتهای مالی یا فشارهای سیاسی توان کمتری برای مشارکت در فعالیتهای سیاسی دارد، به رسانهای اعتماد میکند که او را بخشی از فرآیند تولید محتوا بداند. وعده استقلال در اینجا چیزی بیش از یک ابزار مالی است؛ این وعده، شکلی از تولید همدلی میان رسانه و مخاطب است.
این همدلی البته جنبهای دوسویه دارد. از یک طرف، رسانه با ادعای استقلال، مخاطب را متقاعد میکند که در برابر ساختارهای قدرت ایستاده است. از سوی دیگر، مخاطب با باور به این ادعا، احساس میکند صدایش شنیده میشود و سهمی، هر چند کوچک، در شکلدهی به محتوای رسانه دارد اما این رابطه گاه بیش از آنکه واقعی باشد، جنبهای نمایشی مییابد. ادعای استقلال، اگر شفافیت واقعی نداشته باشد، میتواند نوعی بازی روانی باشد. بازیای که در آن مخاطب فقیر به طور ناخودآگاه، به منبع مالی و تبلیغ غیرمستقیم رسانه تبدیل میشود. هر بازدید، هر اشتراک و هر لایک، به منابع درآمدی بدل میشود که رسانه از آن برای ادامه حیات خود استفاده میکند، در حالی که مخاطب گمان میکند تنها با یک رسانه بیطرف در ارتباط است.
در نهایت، این چرخه همدلی میان رسانه و مخاطب فقیر، بیش از آنکه به تقویت استقلال واقعی رسانه منجر شود، به بازتولید همان ساختارهای قدرتی میانجامد که ادعا میشود علیه آنهاست. مخاطب در این میان، به جای آنکه صاحب قدرت شود، خود به ابزاری در چرخه اقتصاد سیاسی رسانه تبدیل میشود. این واقعیت تلخ، ضرورت نگاه نقادانه به هر رسانهای را برجستهتر میکند.