محمد رستمپور: دهه 70، تلویزیون ایران انیمیشنی پخش میکرد به نام «ماجراهای گالیور» که براساس یک رمان ایرلندی ساخته شده بود. گالیور در سفرهای پرشماری که به نقاط مختلف جهان داشت، با حوادث ریز و درشت متعددی روبهرو میشد و همین حوادث دستمایه قصههای جذابی از رویارویی او و همراهانش میشد با روزگار، زندگی و سرنوشت. در میان اطرافیان گالیور، شخصیتی به نام «گلام»، در تمام حوادث، بدون استثنا، با جمله «من میدونم» منفیبافی میکرد و به همه یأس و ناامیدی میداد. تأثیر گلام تا اندازهای بود که همیشه یکی از ارکان و وجوه درام قصه را تشکیل میداد و هیجانی به مخاطب منتقل میکرد که او را بر سر دوراهی شدن یا نشدن، موفقیت یا شکست معلق میکرد. گلامهای سیاسی در هر اتفاق و رویدادی حتی اگر در میانه دریای کارائیب در غرب اقیانوس اطلس هم باشد، زبان به سرزنش جمهوری اسلامی ایران باز میکنند و مرتبا نسبت به واقعه هشدار میدهند و پس از هر واقعهای هم با قیافهای حقبهجانب، ماجرا را به صورتی روایت میکنند که با حرف آنها پیش از رخداد تناسب داشته باشد. پس از سقوط نظام سیاسی اسد در سوریه، سندروم گلام در تحلیلها و تفسیرهای سیاسیون و رسانهایها فزونی گرفته است. گلامهای سیاسی در 2 هفته اخیر در 2 دسته کاملا مجزا شروع کردهاند به منفیبافی و یأسآفرینی و القای ناامیدی و برخی به تصریح و برخی به تلویح و کنایه، سرنوشت سوریه را برای جمهوری اسلامی ایران ترسیم و تصویر کردهاند. دسته اول، اصلاحطلبانی هستند که بیاعتنا به آنچه در مذاکرات برجام و پس از آن در سالهای ۹۴ و ۹۵ رخ داد، روی کار آمدن دولت پزشکیان را فرصت و زمینهای میبینند که مجدداً با یک آرایش رسانهای، علتالعلل تمام مصایب و مسائل ایران امروز از جمله ناترازی انرژی که زندگی این روزهای مردم را مختل کرده است، «تحریم» بدانند و با مقایسه بیوجه تورم ۳۴ درصدی ایران با تورم ۱۲۰ درصدی سوریه و غفلت تعمدی از همه تمایزها و تفاوتهای اجتماعی و سیاسی این 2 کشور، مقاومت را بیفایده و پرهزینه نشان دهند. همین عناصر و افراد و رسانهها با گزینش تصاویری از دختران و زنان بیحجاب سوری و لبنانی در جشنهای محلی و ملی 2 کشور و انتشار فراگیر آن در رسانههای اجتماعی ایران کوشش داشتند توازن رابطه ایران و کشورهای مقاومت را به نفع و کفه کشورهای عربی سنگین کنند. دسته دوم، برخی تحلیلگران دلسوز وابسته به جریان انقلابند که در نقش مطالبهگری خود عمیقاً غرق شدهاند و گمان میبرند آنچه به ذهن آنها میرسد، به فکر مدیران و سیاستگذاران و فرماندهان نظامی و سیاسی ایران خطور نمیکند. در جهان آنها، همه وابسته یا بیبصیرتند و رهبر انقلاب، تنها هستند و خون شهدای مدافع حرم پایمال شده و بعد از 13 دی ۹۸ و شهادت سردار پرافتخار ایرانزمین، حاج قاسم سلیمانی، ایران از حیث توانمندی، راهبرد و طراحی و ابتکار رو به افول است و ایشان وظیفه و تکلیف تاریخی دارند که با «من میدونم»، «من میدونم» گفتن جامعه به خواب رفته را بیدار کنند. روزی به شورای نگهبان، ساعتی به سپاه، دیروز به دولت و امروز به بیت رهبری نهیب میزنند و گمان میکنند ابوذرگونگی فقط به فریاد زدن است. صد البته خوشبینی مفرط، غفلت غلیظ و چه بسا نفوذ موردی و جریانی برای انحراف از مقاصد بلند و وجوه ممتاز جمهوری اسلامی ایران قابل انکار نیست و پروژه عادیسازی و سازش و کنار گذاشتن مقاومت و استقلال به شکل قدرتمند و پرشدتی در حال اجراست اما راه مواجهه با آن منفیبافی، یأسآفرینی، اتهامزنی و اختلافافکنی نیست. تبیین، روشنگری و افشای دروغ اگر با امیدآفرینی، التفات به ظرفیتها و امکانها، مرور تاریخ پرفراز و نشیب ایران در حوادث و دگرگونیها و توجه دادن به چشماندازها نباشد، لاجرم به سیاهنمایی و تلخکامی منتهی میشود. اولویت دادن مسائل فرعی، کمارزش کردن اقدامات بویژه آنها که معیشت مردم را سامان میدهد، برچسبزنی به مدیران، شخصیتهای اجتماعی و تقلیل دادن مجموعه اقدامات به یکیدو رفتار قابل نقد، سرزنشگری، متهمسازی مردم، همه و همه با هر عنوان و بیانی انجام شود، شکلی از پدیده گلام است و اتفاقا همان چیزی است که دشمن خونریز و سفاک ایران اسلامی یعنی اسرائیل کودککش میخواهد. از آغاز توفانالاقصی، نخستوزیر فریبکار رژیم صهیونی 2 پیام ویدئویی خطاب به مردم ایران داشته که در هر 2 پیام در تلاش بوده پشتیبانی اجتماعی ایده مقاومت را هدف بگیرد. حسابهای کاربری رژیم صهیونی به زبان فارسی در سکوهای مختلف هم همین هدف را دنبال میکنند، یعنی سعی در تکهتکهسازی پیکره واحد جامعه ایران با همه تنوع و چندگونگی دارند برای آنکه بتوانند بر کلیت آن راحتتر غلبه کنند. گلامهای سیاسی بیآنکه بخواهند و بدانند نقشه دشمن را کامل میکنند.