printlogo


کد خبر: 296661تاریخ: 1403/10/13 00:00
روایتی از انسان‌رسانه‌ای که ایران‌دوستی و انسانیت را در میدان حقیقت زنده نگه داشت
حاج قاسم؛ پژواک جاودانه مقاومت

مهرداد احمدی، خبرنگار: انسان، در مسیر تاریخ خود همواره نیازمند روایت‌هایی بوده است که بتوانند حقیقت زندگی را برای او معنا کنند و در میان شکاف‌های متکثر واقعیت، وحدتی پدید آورند. این روایت‌ها که ریشه در افسانه‌ها، اسطوره‌ها و حماسه‌ها دارند، در قالب قهرمانان تجسد می‌یابند. قهرمان، نه فقط یک فرد، بلکه یک امکان است؛ امکانی برای بازخوانی جهان، برای دیدن و شنیدن دوباره و از نو. در این میان، انسان‌هایی ظهور می‌کنند که بیش از یک شخصیت تاریخی هستند؛ آنان به یک رسانه بدل می‌شوند، به پلی میان گذشته و آینده، میان واقعیت و آرزو، میان خاک و افلاک. حاج‌قاسم سلیمانی از این تبار است؛ قهرمانی که همچون پهلوانان شاهنامه فردوسی، حامل معنای ایران و انسانیت شد. شهادتش، نه‌تنها او را از جهان فیزیکی جدا نکرد، بلکه وی را به یک «انسان‌رسانه» بدل ساخت؛ به یک حضور مداوم که مرزهای زمان و مکان را درنوردید. برای فهم این پدیده، باید به ریشه‌های انسان‌رسانه و قهرمانی بازگردیم. در افسانه‌های یونان باستان، قهرمانان صرفا جنگاورانی نبودند که بر دشمنان غلبه می‌کردند، بلکه حاملان معنای زندگی بودند. آنان از طریق اعمال خود، نظمی جدید به جهان می‌بخشیدند و الهام‌بخش مردمان می‌شدند. هراکلس که با 12 کار خود جهان را از آشوب رهانید، چیزی بیش از یک جنگجو بود؛ او یک معنا بود، یک روایت که از مرزهای فردیت فراتر می‌رفت و به یک افق مشترک برای جامعه بدل می‌شد. در شاهنامه فردوسی نیز، پهلوانانی همچون رستم، اسفندیار و سیاوش، نه‌تنها نماد شجاعت و قدرت جسمانی، بلکه نشان‌دهنده ارزش‌های اخلاقی و معنوی بودند که بنیان‌های جامعه ایرانی را می‌ساختند. قهرمان، واسطه‌ای است میان زمین و آسمان، میان جهان واقع و آرمان. او از دل تاریخ می‌آید اما همواره از تاریخ فراتر می‌رود. او در یک زمان و مکان مشخص می‌زید اما به علت ظرفیت روایتگری‌اش، به ابدیت تعلق دارد. انسان‌رسانه‌ها، همچون قهرمانان حماسی، زمانی ظهور می‌کنند که جامعه در بحران معنا به سر می‌برد. آنان در لحظه‌های شکاف و پراکندگی، وحدت‌بخش می‌شوند، زیرا توانایی ارائه یک روایت مشترک را دارند. این روایت، از جنس حقیقت است، نه از جنس ایدئولوژی. حقیقت، آن چیزی است که انسان را به خودش بازمی‌گرداند و او را با هستی‌اش آشتی می‌دهد. قهرمان، همچون یک آینه است که نه‌تنها چهره فرد، بلکه چهره جمع را به نمایش می‌گذارد. او به مردم یادآور می‌شود که چه هستند و چه می‌توانند باشند. حاج‌قاسم سلیمانی، از این منظر، قهرمانی است که از دل بحران‌های معاصر ایران و منطقه برخاست. او نه‌تنها در جنگ‌ها فرماندهی می‌کرد، بلکه با وجود خود، یک روایت را تجسد می‌بخشید: روایت ایستادگی، ایران‌دوستی و انسانیت. حاج‌قاسم سلیمانی، همچون پهلوانان شاهنامه، نه‌تنها یک فرد، بلکه یک امکان بود. او حامل معنایی بود که فراتر از محدودیت‌های جسمانی و زمانی‌اش عمل می‌کرد. حضور او در میدان‌های نبرد، نه‌تنها برای دفاع از خاک، بلکه برای دفاع از حقیقت انسان بود. او با مردم زندگی می‌کرد و برای مردم می‌جنگید اما آنچه او را به یک انسان‌رسانه بدل ساخت، شهادتش بود. شهادت، در فرهنگ ما، نه یک پایان، بلکه یک آغاز است. شهادت، قهرمان را از بند محدودیت‌های این‌جهانی آزاد می‌کند و او را به یک حضور مطلق بدل می‌سازد. شهادت، حقیقت قهرمان را برای همگان آشکار می‌کند، زیرا قهرمان، در لحظه شهادت، به اوج حقیقت خود می‌رسد. حاج‌قاسم، با شهادتش، از یک فرمانده نظامی به یک اسطوره بدل شد؛ اسطوره‌ای که توانایی عبور از مرزهای سیاسی، قومی و مذهبی را داشت.

قهرمان، همان‌گونه که هایدگر می‌گوید، افقی از هستی را می‌گشاید. او با وجود خود، به دیگران اجازه می‌دهد تا جهان را به شکلی دیگر ببینند. حاج‌قاسم سلیمانی با ایستادگی و فروتنی‌اش، امکان جدیدی از ایران‌دوستی و انسانیت را گشود. او یادآور شد که ایران، چیزی فراتر از یک جغرافیاست؛ ایران، یک معناست، یک آرمان. او ایران را نه به عنوان یک مفهوم سیاسی، بلکه به عنوان یک روایت انسانی مطرح کرد؛ روایتی که در آن، دفاع از مظلوم، ایستادگی در برابر ظلم و حفظ کرامت انسان‌ها، محور است. شهادت او، این معنا را تقویت کرد، زیرا او با خون خود، حقیقت این روایت را امضا کرد. خون، همان‌گونه که در ادبیات حماسی و دینی ما آمده است، نه‌تنها یک نشانه از مرگ، بلکه یک زبان برای حیات است. خون شهید، روایت را زنده نگه می‌دارد و آن را به آیندگان منتقل می‌کند.
در نهایت، حاج‌قاسم سلیمانی، همچون یک انسان‌رسانه، نمادی از وحدت اجتماعی شد. او توانست از شکاف‌های متعدد عبور کند و مردمی با دیدگاه‌ها و زمینه‌های مختلف را گرد یک معنا جمع کند. این توانایی، تنها از یک قهرمان برمی‌آید؛ کسی که خود را نه یک فرد، بلکه یک امکان می‌داند. او همچون رستم، همچون هراکلس، یک راهنما بود؛ راهنمایی که با شهادتش، راه را برای دیگران روشن‌تر ساخت. حاج‌قاسم، با خون خود، یادآور شد که حقیقت همواره با فداکاری به دست می‌آید و این حقیقت چیزی نیست جز اینکه ایران همچنان زنده است، همچنان یک معنا دارد و همچنان می‌تواند الهام‌بخش باشد. شهادتش  نه‌تنها او را جاودانه کرد، بلکه ایران را نیز به مثابه یک روایت انسانی و جهانی، زنده‌تر ساخت. او یک قهرمان از تبار شاهنامه بود و اینک در حافظه جمعی ملت همچنان زنده است، همچنان روایت می‌کند و همچنان الهام می‌بخشد. حاج‌قاسم سلیمانی، در جایگاه یک انسان‌رسانه، نه‌تنها فردی بود که حوادث را روایت می‌کرد، بلکه خود به بخشی از آن روایت بدل شد. او به گونه‌ای زندگی کرد که زندگی‌اش حامل پیام و مرگش، تجسد آن پیام بود. این ویژگی او را به قهرمانانی پیوند می‌دهد که در شاهنامه فردوسی یا اساطیر یونان، نه‌تنها وظیفه حفاظت از مردم یا سرزمین خویش را داشتند، بلکه نماد و نماینده حقیقتی والاتر بودند؛ حقیقتی که جامعه از طریق آنها با خود مواجه می‌شد. قهرمان، همچون زبان، ابزاری برای آشکارسازی است. او پرده از ذات جامعه برمی‌دارد و آنچه را که در لایه‌های عمیق فرهنگ یا تاریخ پنهان شده است، به آگاهی جمعی می‌آورد. حاج‌قاسم، با اعمال خود، آینه‌ای پیش روی ایران قرار داد تا مردمانش به یاد آورند که ایستادگی، وفاداری و عدالت‌خواهی، بخش‌های جدایی‌ناپذیر از هویت آنان است.اما چرا شهادت، بویژه در فرهنگ ایرانی و اسلامی، قهرمان را جاودانه می‌کند؟ پاسخ به این پرسش در فهم جایگاه مرگ و زندگی در هستی‌شناسی ما نهفته است. مرگ در نگاه روزمره، پایانی بر زندگی تلقی می‌شود اما در فرهنگ حماسی و دینی ما، مرگ، بویژه مرگ قهرمانانه، نوعی آغاز است. قهرمان با شهادت خود مرزهای فردیت را درمی‌نوردد و به بخشی از حافظه جمعی بدل می‌شود. او از این جهان می‌رود اما حضورش در آگاهی مردمان تقویت می‌شود. شهادت حاج‌قاسم، همچون شهادت سیاوش در شاهنامه، به او یک قداست و ماندگاری بخشید که در زندگی روزمره ممکن نبود. سیاوش، با عبور از آتش، نه‌تنها بی‌گناهی خود را اثبات کرد، بلکه به یک نماد برای عدالت و پاکدامنی تبدیل شد. حاج‌قاسم نیز با عبور از میدان‌های نبرد و در نهایت با شهادتش به نمادی از مقاومت و ایثار بدل شد؛ نمادی که توانست از اختلافات سیاسی و اجتماعی فراتر رود و به وحدتی معنوی در جامعه تبدیل شود.
شهادت حاج‌قاسم سلیمانی همچنین او را از محدودیت‌های تاریخی رها کرد و به یک زمان‌مندی متفاوت وارد ساخت. حاج‌قاسم دیگر تنها یک شخصیت متعلق به دوران خاصی از تاریخ نیست؛ او اکنون یک افق است، افقی که در آن ایران‌دوستی، انسان‌دوستی و مقاومت به هم می‌رسند. او در خاطره جمعی ما به حیات ادامه می‌دهد، زیرا ارزش‌هایی که نمایندگی می‌کرد، همچنان زنده و جاری‌اند. همان‌طور که هایدگر از «حقیقت بودن» سخن می‌گوید، حاج‌قاسم، در شهادتش، به نوعی از حقیقت دست یافت که نه‌تنها او را آشکارتر کرد، بلکه جهان پیرامونش را نیز برای دیگران شفاف‌تر ساخت. مرگ او، مانند مرگ پهلوانان اساطیری، پایانی نبود، بلکه رویدادی بود که معنای زندگی‌اش را کامل کرد و آن را به یک پیام جاودانه تبدیل کرد. اگر بخواهیم از استعاره‌ای برای توضیح این تحول استفاده کنیم، حاج‌قاسم مانند بذری بود که در زمین ایران کاشته شد و با شهادتش، این بذر شکوفا و به درختی تنومند بدل شد. این درخت، نماد ایستادگی و ریشه‌های عمیق یک ملت است. همان‌طور که فردوسی، در وصف پهلوانانش، از آنها به‌ عنوان نگهبانان ارزش‌ها و بنیان‌های جامعه یاد می‌کند، حاج‌قاسم نیز به یکی از این نگهبانان تبدیل شد اما نگهبانی او محدود به دوران حیاتش نبود؛ شهادت او، این نگهبانی را به یک پدیده مستمر بدل کرد، زیرا اکنون او در دل هر ایرانی به حیات خود ادامه می‌دهد.
از سوی دیگر، حاج‌قاسم به عنوان یک انسان‌رسانه، فراتر از مرزهای جغرافیایی نیز عمل کرد. پیام او تنها برای ایران نبود، بلکه برای همه کسانی بود که به دنبال عدالت و حقیقتند. او توانست در میان میدان‌های نبرد، مفهومی از انسانیت را به نمایش بگذارد که فارغ از قومیت، مذهب یا زبان، برای همه قابل درک باشد. این ویژگی او را به یک قهرمان جهانی بدل کرد؛ قهرمانی که روایتش از جهان، توانست پل‌هایی میان مردمان مختلف بسازد. همان‌طور که در شاهنامه، قهرمانان به نماینده ایران و در عین حال به نمادهای جهانی از انسانیت بدل می‌شوند، حاج‌قاسم نیز این دوگانگی را در خود داشت: او هم ایران‌دوست بود و هم انسان‌دوست. شهادت او اما به شکلی خاص این پیام را تقویت کرد. خون شهید، همچنان که در ادبیات حماسی و دینی آمده است، زبان حقیقت است. این خون، سخن می‌گوید، روایت می‌کند و به جاودانگی می‌رسد. شهادت حاج‌قاسم، مانند شهادت قهرمانان اسطوره‌ای به ما یادآوری کرد که حقیقت، تنها در میدان عمل و از طریق فداکاری به دست می‌آید. او با جان خود، گواهی داد ارزش‌هایی مانند ایستادگی در برابر ظلم، دفاع از مظلوم و حفظ کرامت انسانی، ارزش‌هایی زنده و جاری‌اند؛ ارزش‌هایی که نه‌تنها برای ایران، بلکه برای کل بشریت اهمیت دارند. اگر به تاریخ بنگریم، درمی‌یابیم که قهرمانان واقعی، آنهایی هستند که با اعمال‌شان روایت‌های جدیدی خلق می‌کنند. این روایت‌ها، نه‌تنها الهام‌بخش زمانه خود هستند، بلکه برای نسل‌های آینده نیز باقی می‌مانند. حاج‌قاسم، با زندگی و شهادتش، روایتی آفرید که همچنان در دل‌ها و ذهن‌ها زنده است. این روایت، همچون نوری در تاریکی، راه را برای آینده‌ای روشن‌تر نشان می‌دهد. او به ما یاد داد که قهرمان بودن، به معنای فراتر رفتن از خود و زیستن برای دیگران است. او به ما نشان داد که ایران، تنها یک سرزمین نیست، بلکه یک معناست؛ معنایی که می‌تواند الهام‌بخش جهانیان باشد. در پایان، حاج‌قاسم سلیمانی، همچون قهرمانان شاهنامه، به ما یادآوری کرد تاریخ با نام‌ها و یادها نوشته نمی‌شود، بلکه با اعمال و ارزش‌ها زنده می‌ماند. او اکنون در حافظه جمعی ما، نه‌تنها به عنوان یک فرمانده نظامی، بلکه به عنوان یک نماد از ایران‌دوستی و انسانیت حضور دارد. شهادت حاج‌قاسم، یادآور این حقیقت است که قهرمانان واقعی، هرگز نمی‌میرند؛ آنان در قلب‌ها و روایت‌های ما به زندگی ادامه می‌دهند. حاج‌قاسم با خون خود، این روایت را نوشت و اینک این ما هستیم که باید آن را حفظ کنیم و به آیندگان بسپاریم. او زنده است، زیرا ارزش‌هایی که او برای‌شان زیست و شهید شد، زنده‌اند. این است معنای واقعی قهرمان و انسان‌رسانه.

Page Generated in 0/0071 sec