عبدالله بیننده، خبرنگار: شهید قاسم سلیمانی به مثابه یک «نماد» دستکم نیرویی است با 4 دسته ویژگی که حاصل جمع این ویژگیها، شخصیتی ویژه و تا حدودی استثنایی از وی ساخته بود که لایههای مختلف جامعه با وی ارتباطی وجودی برقرار میکردند؛ نظامی، ایدئولوژیک، اجتماعی و دیپلمات. او پیش و بیش از هرچیزی در سطح داخلی و بینالمللی به عنوان یک ژنرال نظامی شناخته میشد که بالاترین درجه نظامیگری را نیز دریافت کرده بود و اساسا برجسته شدن او در دهههای اخیر ابتدائا ناشی از عملکرد نظامی وی ابتدا در جنگ تحمیلی و فرماندهی سپاه کرمان و سپس در نیروی قدس بود. او نظامی بود اما نه با استانداردهای یک نیروی نظامی کلاسیک آنگونه که ارتشهای مدرن شناخته میشوند؛ از یک سو نیروی نظامی خروجی دانشگاهها و دانشکدههای نظامی نبود و از سوی دیگر مشی فرماندهی او از حیث روش فرماندهی و پیوند وجودی که میان وی و نیروهای تحت امرش وجود داشت، او را از جایگاه «مدیریتی» به عنوان فرمانده یگان نظامی فراتر میبرد و به حیث «رهبری» به عنوان فرماندهی که بر افکار و قلوب نیروهای تحت امرش نفوذ داشت، ارتقا میداد. همین وجه رهبری، فراتر از جایگاه فرماندهی نظامی، از این ژنرال نظامی، شخصیتی متفاوت ساخته بود.
شهید سلیمانی، حامل برجسته ایدئولوژی انقلاب اسلامی بود؛ مهمترین ویژگی ایدئولوژیک انقلاب اسلامی که وجه تمایز آن با دیگر انقلابها و جریانات اسلامگرا و غیر اسلامگرا در یک قرن اخیر در سطح جهانی بوده است؛ منبعث بودن از خوانشی انقلابی از اندیشه شیعه در تمایز با اندیشه اهل سنت و نیز اندیشه شیعی غیر انقلابی.
در اینجا در تناسب با فرمایشات و رویکردهای سردار سلیمانی قصد برجسته کردن یک بعد از این سویه ایدئولوژیک را دارم؛ فلسفه تاریخ تشیع. سردار سلیمانی آنجا که با لباسی نظامی برای حضرت زهرا(س) روضه میخواند و در عین حال تلاش داشت حضرت را به عنوان گرهگشای مشکلات در سختیهای جنگ معرفی کند، در حقیقت در حال برجسته کردن یک ویژگی مهم در فلسفه تاریخ تشیع بود - و حتی از جهتی میتوان مدعی شد نقطه بنیادین تفاوت و تمایز میان اندیشه شیعه با اهل سنت بویژه جریانات سلفی - تکفیری که فلسفه وجودیشان مقابله با این اندیشه است - و این ویژگی، نقش «معصوم» و «امام» در جریان تاریخ است. در این فلسفه تاریخ، معصوم و امام، تنها باورهای نظری یا ایمانی بیارتباط با زندگی روزمره و تحولات تاریخی نیستند، بلکه با ارتباط وجودی با انسان معصوم و امام میتوان آنها را وارد فرآیند تاریخ و زندگی روزمره کرد و گرهگشایی در موقع مشکلات، یک سویه برجسته از این باور است. اساسا فلسفه زیارت و واسطه کردن امام و معصوم در تفکر شیعه همین است. سلیمانی، به عنوان یک نظامی ایدئولوگ، در حال برجسته کردن این رویکرد بود. همین رویکرد هم وی را برجستهترین نیروی نظامی در برابر تفکر و جریانات سلفی-تکفیری در تمام منطقه کرد. دستگاه اندیشهای و عملی سلیمانی نیز تماما منشعب از ایدئولوژی انقلاب اسلامی و همراستا با دستگاه اندیشهای رهبران انقلاب بوده است.
علاوه بر 2 سویه نظامیگری و ایدئولوژیک که از سلیمانی، فرماندهی برجسته با جایگاه رهبری ساخته بود، سویه اجتماعی او مهمترین رکن پیوندش با جامعه و آن تشییع باشکوه و نیز عرض ارادتهای پس از آن در لایههای مختلف جامعه بود. برای بخشی از جامعه، او قهرمان و پهلوانی از سنخ رستم و آرش در افسانههای ایرانی بود، برای بخشی حامل اندیشه انقلاب اسلامی در سطح منطقهای بود، برای بخشی خدمات اجتماعی وی خاصه در کرمان و شرق کشور برجسته بود و برای بخشی مدافع وطن بودن از وی شخصیتی قابل احترام ساخته بود. قاسم سلیمانی، برآمده از روستایی محروم و فقیر در جنوب کرمان، برخلاف بسیاری از نیروهای نظامی و سیاسی که در زمان فرماندهی و ریاست، پیوندهای خود را با لایههای مختلف جامعه میگسلند، تا روز آخر این پیوند را از دست نداد. انجام فعالیتهای اجتماعی مانند کارهای خیریه، بردن امکانات به مناطق محروم و استفاده کردن از امکانات سپاه برای این مناطق خاصه در حوزه راهسازی و بهداشت و آموزش، بویژه تأمین امنیت مناطق ناامن کرمان و سیستانوبلوچستان، نیز ارتباطات شخصی و رفاقتی ابتدا با نیروهای نظامی تحت امرش و سپس از طریق ارتباط خانوادگی و حضور در منزل بسیاری از مردم بویژه در مناطق محروم، از وی نیرویی اجتماعی، فراتر از دستورالعملهای نظامی ساخته بود و دلیل محبوبیت او برای بخشهای زیادی از جامعه را باید در همین سویه جست.
با توجه به مأموریتهای دهههای آخر عمر ناسوتیاش، سویه دیگری از شخصیت او برجسته میشود و آن وجه دیپلماتیک است. قاسم سلیمانی البته دیپلماتی از سنخ و تیپ دیپلماتهای دستگاههای رسمی دیپلماتیک نبود، هرچند در دیدارهای رسمی با مقامات رسمی سایر کشورها، سویههای این رگه را حفظ و رعایت میکرد. سلیمانی از یک سو در بسیاری مواقع خاصه در شرایط بحرانی، به مثابه دیپلماتی مورد تأیید کلیت نظام، با سران کشورها در منطقه بویژه در سطوح نظامی و امنیتی مراوده داشت و از سوی دیگر، وجه اصلی دیپلماتیک سردار را میتوان ایجاد یا تقویت مجموعهای از نیروهای منطقهای دانست که اکنون «محور مقاومت» شناخته میشوند. شناسایی، سازماندهی و برقراری پیوند میان این گروهها در کشورهای مختلف البته کار سادهای نبود و نیست و سلیمانی توانست چنین کار سترگی را انجام دهد. حضور نظامی آمریکا در منطقه در دوره پس از جنگ سرد و فروپاشی شوروی و سپس تشکیل گروههای سلفی -تکفیری البته سرعت به هم پیوستن این نیروها را تسریع کرد. وجه سوم دیپلماتیک سردار نیز دیپلماسی عمومی منطقهای بود.
مجموعه 4 دسته ویژگی نظامی، ایدئولوژیک، اجتماعی و دیپلماتیک، از شهید سلیمانی شخصیتی استثنایی ساخت که از حیث تمثیلی میتوان گفت شبیه «دیوان حافظ» است که هرکس بر اساس پیشفرضهای خود با لایهای از شخصیت او ارتباط برقرار میکرد. نگارنده اما مهمترین وجه شخصیتی قاسم سلیمانی را همان سویه ایدئولوژیک میداند. سویههایی از عرفان و خاصه «عرفان عملی» نیز در اندیشه و منش سردار سلیمانی برجسته بود و همین سویه عرفانی را میشد در سلوک شخصی او به عیان مشاهده کرد و تجلی آن را در این تعبیر از او دید که میگفت: «تا کسی شهید نبود، شهید نمیشود. شرط شهید شدن، شهید بودن است». بدون داشتن دیدی عرفانی، نه این جمله از کسی جاری میشود و نه امکان فهم آن وجود دارد.
حاصل جمع این 4 دسته ویژگی و البته ویژگی عرفانی که اشاره شد، سلیمانی و نیروهای مانند او از جمله یار همراه او ابومهدی را از تمام نیروهای مبارز در منطقه، اعم از نیروهای ملیگرا مانند جمال عبدالناصر، یاسر عرفات و امثال آنها، اسلامگرا مانند اخوانالمسلمین، القاعده، طالبان و حتی بسیاری گروههای مبارز شیعه در منطقه، جریانات چپ و مارکسیست -سوسیالیست، جریانات قومگرا و تجزیهطلب، متمایز میکند. به لحاظ اندیشهای، «غیریت» اندیشه و جریان مقاومت همه جریانات مذکور بوده و است و البته غیریت اصلی آنها نیز نیروهای سلطهگر و اشغالگر، یعنی آمریکا و اسرائیل هستند. جای بسط این مختصر در این مقال و مجال نمیگنجد.