printlogo


کد خبر: 296727تاریخ: 1403/10/16 00:00
تکلمه‌ای بر پاسخ بیژن عبدالکریمی به مهدی نصیری درباره «سوریه سازی ایران» و احتمال حملات آمریکا و رژیم صهیونیستی به زیرساخت‌های کشورمان
تخرخر ممنوع!

اخیرا کلیپی در فضای مجازی منتشر شده که مربوط به مناظره بیژن عبدالکریمی با مهدی نصیری است. در این کلیپ استدلال‌های طرفین درباره سیاست‌های آمریکا در قبال ایران در صورت از بین رفتن حکومت مرکزی در ایران طرح می‌شود.
در این کلیپ مجری مناظره از مهدی نصیری می‌پرسد: «در صورت از بین رفتن حکومت مرکزی در ایران چه تضمینی وجود دارد آمریکا و اسرائیل همانند سوریه رفتار نکند و زیرساخت‌های ایران را از بین نبرند؟»
مهدی نصیری در پاسخ به این سوال مجری به کلیات بسنده می‌کند و مدعی می‌شود مطمئن است آمریکا و اسرائیل در کنار مردم ایران می‌ایستند و منافع مشترک با ایران تعریف می‌کنند و به ایران به چشم شریک استراتژیک خود نگاه می‌کنند.
این اظهارات نصیری البته با پاسخ‌ها و استدلال‌های محکم و منطقی بیژن عبدالکریمی  مواجه می‌شود. عبدالکریمی در پاسخ به نصیری تاکید می‌کند اظهارات او «تضمین» نیست و صرفا «حدیث آرزومندی» است. این استاد دانشگاه بر مواضع و عملکرد آمریکایی‌ها استناد و تصریح می‌کند در صورت از بین رفتن حکومت مرکزی در ایران، چه جمهوری اسلامی باشد، چه هر نظام حکومتی دیگر، به احتمال زیاد آنها با ایران همان کاری را می‌کنند که با سوریه کردند. عبدالکریمی یک نکته کلیدی را در جواب اظهارات نصیری مطرح می‌کند. او می‌گوید: در صورت از بین رفتن حکومت مرکزی در ایران، فرداروزی که در کشور «حمام خون» به راه افتاد، مردم یقه چه کسی را بگیرند. او همچنین تصریح می‌کند مردم ایران آینده و منافع خود را به خوشبینی برخی افراد گره نمی‌زنند.
اگرچه پاسخ‌های بیژن عبدالکریمی به اظهارات و ادعاهای مهدی نصیری کامل و جامع است و مخاطب از مقایسه و سنجش صحبت‌های ۲ طرف، یک برآورد واقع‌بینانه درباره ماهیت براندازی به دست می‌آورد اما لازم است درباره اظهارات عجیب مهدی نصیری و خوابی که او و سایر براندازان برای ایران دیده‌اند، نکات دیگری نیز بیان شود.
برای شروع خوب است به ماجرای سوریه اشاره شود. هیات تحریرالشام از چندین گروه تروریستی تشکیل شده که مهمترین هدف آنها اسقاط نظام بشار اسد و حاکم شدن بر سوریه بوده است. طی سال‌های 2011 تا 2024 مجموع اتفاقات سوریه، چه در دوره جنگ و چه پس از جنگ و عقب رانده شدن تروریست‌ها ارتباط آنان با دولت آمریکا را فاش کرد.
نظامیان آمریکایی چه در سوریه و چه در عراق بارها و بارها طی سال‌های جنگ سوریه به گونه‌ای عمل کردند که دولت سوریه، رزمندگان مقاومت و نیروی هوایی روسیه نتوانند به طور کامل تروریست‌ها را ریشه‌کن کنند. روایت‌های قابل تاملی مطرح شده که نشان می‌دهد جنگنده‌های آمریکایی به کرات مواضع نظامیان اسد و نیروهای مقاومت را در سوریه مورد هدف قرار دادند تا از پیشروی آنان مقابل تروریست‌ها جلوگیری کنند. یکی از مهم‌ترین عواملی که دولت اسد و نیروهای متحد ارتش سوریه نتوانستند تروریست‌ها را از ادلب بیرون کنند، فشارهای دولت آمریکا بوده است. هدف دولت آمریکا این بود مانع پیروزی جبهه ائتلاف علیه تروریست‌ها شود تا این تروریست‌ها همچنان به عنوان یک ظرفیت برای وارد کردن فشار به دولت اسد مورد استفاده قرار بگیرند. پس از اتمام جنگ در سوریه نیز بارها اخبار و گزارشاتی درباره دیدارهای نظامیان ارشد و مقامات آمریکایی با این تروریست‌ها منتشر شد.
ارتباط نزدیک آمریکایی‌ها با گروه‌های تروریستی مستقر در ادلب، در جریان فعالیت جدید آنها و سقوط نظام اسد هویدا شد. تروریست‌ها تنها چند ساعت پس از آتش‌بس میان رژیم صهیونیستی و حزب‌الله لبنان، شورش علیه حکومت اسد را آغاز کردند. این حمله در واقع یک راهبرد آمریکایی – صهیونیستی برای خارج کردن رژیم صهیونیستی از مخمصه وجودی پس از عملیات توفان الاقصی در ۷ اکتبر 2023 بود.
به عبارتی شورش مجدد تروریست‌ها در سوریه، یک برنامه آمریکایی – صهیونیستی بود که با کمک دولت ترکیه شکل گرفت تا وضعیت میدانی جنگ میان رژیم صهیونیستی و جبهه مقاومت را تغییر دهند. سوریه عقبه لجستیکی حزب‌الله لبنان بود و با سقوط حکومت اسد، راه‌های ارتباطی زمینی برای کمک به حزب‌الله لبنان مسدود شد.
بنابراین شورش تروریست‌ها و اسقاط نظام اسد، دقیقا در راستای کمک به رژیم صهیونیستی بود. پس از سقوط اسد و حاکم شدن هیات تحریرالشام بر دمشق، مواضع و دیدگاه‌های مقامات آمریکایی و برخی کشورهای اروپایی در قبال این گروه‌های تروریستی تغییر کرد؛ آمریکایی‌ها هیاتی را برای مذاکره با جولانی به دمشق فرستادند، وزیر خارجه اوکراین به دمشق رفت و در آخرین اقدام، آلمان وزیر خارجه خود را عازم دمشق کرد تا مشخص شود آمریکایی‌ها و دولت‌های اروپایی‌ تمایل دارند در ظاهر مناسبات جدیدی با حاکمان تازه سوریه تعریف کنند. 
تا اینجا مشخص شده است در سال های اخیر نفوذ آمریکا و هیات تحریرالشام افزایش یافته به گونه‌ای که شورش مجدد آنها علیه اسد، دقیقا در بازه زمانی دلخواه آمریکا و برای کمک به رژیم صهیونیستی انجام شد. رفتار آمریکا با این تروریست‌ها پس از سقوط اسد نیز از برنامه‌ریزی قبلی کاخ سفید حکایت داشت. در آخر برداشته شدن جایزه 10 میلیون دلاری برای اخذ اطلاعات درباره جولانی، همچنین مطرح شدن حذف نام این گروه از فهرست گروه‌های تروریستی مدنظر آمریکا، از روابط پنهان این تروریست‌ها با دولت آمریکا پرده برداشت.
بنابراین اکنون همه فهمیده‌اند تروریست‌های تحریرالشام بر خلاف ادعاهای اولیه، روابط و مناسبات جدیدی را با آمریکا تعریف کرده‌اند و به بالطبع در دیدگاه‌های خود درباره آمریکا و رژیم صهیونیستی نیز تجدید نظر کرده‌اند. کما اینکه همه دیدند محمد جولانی پس از تسلط بر دمشق، از تمایل به داشتن مناسبات و روابط عادی با رژیم صهیونیستی سخن گفت و با وجود ملاحظات موجود و موانع برخی گروه‌های تروریستی درباره آمریکا و اسرائیل، رسماً از مواضع اسلام‌گرایانه گذشته در قبال آمریکا و رژیم صهیونیستی عقب نشست.
با توجه به فاش شدن این مناسبات و روابط، اکنون سوال کلیدی این است که با اینکه هیات تحریرالشام دست کم در مواضع و موضوعات اصلی تبدیل به آلت دست آمریکا شده و با حمله به حکومت، آن هم در میانه جنگ رژیم صهیونیستی و جبهه مقاومت، علناً و عملاً وابستگی خود به آمریکا و صهیونیست‌ها را نشان داده است، چرا رژیم صهیونیستی با چراغ سبز آمریکا و با فراغ بال، اقدام به نابود کردن زیرساخت‌های حیاتی سوریه کرد؟ چرا رژیم صهیونیستی با وجود بمباران همه زیرساخت‌ها و امکانات نظامی سوریه، اقدام به پیشروی در خاک سوریه کرد و بخش‌هایی از خاک این کشور را اشغال کرد؟ لطفی که هیات تحریرالشام به رژیم صهیونیستی کرد و در میانه جنگ این رژیم با جبهه مقاومت، یک ضربه اساسی به مقاومت وارد کرد، چرا نادیده انگاشته شد و صهیونیست‌ها با نابودی زیرساخت‌های سوریه، این کشور را به ۵۰ سال قبل پرتاب کردند؟
دلیل این اقدام صهیونیست‌ها کاملا مشخص است؛ بر اساس دکترین نظامی و استراتژیک آمریکا در منطقه غرب آسیا، باید تفوق و برتری نظامی رژیم صهیونیستی به عنوان اهرم هژمونیک آمریکا در غرب آسیا همواره حفظ و تقویت شود. به عبارتی رژیم صهیونیستی باید تحت هر شرایطی قدرت بلامنازع نظامی در غرب آسیا باشد . همکاری‌های نظامی آمریکا با برخی کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز دقیقاً با در نظر گرفتن این واقعیت بوده است.
اگر همه قراردادهای فروش سلاح آمریکا به کشورهای حاشیه خلیج فارس بررسی شود، می‌بینیم در هیچ‌کدام از این قراردادها برتری نظامی رژیم صهیونیستی بر این کشورها مخدوش یا به چالش کشیده نشده است. این موضوع حتی درباره ترکیه نیز صادق است. با آنکه ترکیه از اعضای ناتو است اما آمریکا هرگز به درخواست‌های مکرر آنکارا برای فروش جنگنده «اف 35» به این کشور موافقت نکرده است. مهم‌ترین دلیل مخالفت آمریکا با فروش «اف 35» به ترکیه، جلوگیری از تغییر معادله نظامی میان رژیم صهیونیستی و ترکیه است. این ملاحظه در همه همکاری‌های نظامی آمریکا با کشورهای همسایه رژیم اشغالگر قدس رعایت شده است. حتی در مصر نیز آمریکایی‌ها با وجود کمک‌های بلاعوض مالی و کمک‌های تسلیحاتی به قاهره، این کمک‌ها را به گونه‌ای مدیریت کرده‌اند که برتری نظامی رژیم صهیونیستی حفظ شود.
بنابراین با توجه به این نکته مهم می‌توان دلیل حملات رژیم صهیونیستی به مراکز نظامی سوریه، آن هم در زمان حاکمیت دوستان‌شان در هیات تحریرالشام را درک کرد.
آمریکا و رژیم صهیونیستی همواره و در هر شرایطی از ظرفیت‌های به وجود آمده برای از بین بردن زیرساخت‌های حیاتی کشورهای همسایه رژیم صهیونیستی دریغ نکرده‌اند. بر همین اساس است که به محض سقوط حکومت بشار اسد در سوریه آنان نابودی زیرساخت‌های سوریه را در دستور کار قرار دادند. از بین رفتن همه ظرفیت‌ها و زیرساخت‌های نظامی سوریه نه‌تنها باعث افزایش قدرت رژیم صهیونیستی در مقابل این کشور می‌شود، بلکه در نحوه تنظیم مناسبات و روابط میان آمریکا و رژیم صهیونیستی با حاکمان جدید سوریه، امکان فشار بیشتر برای دریافت امتیازات بیشتر را برای واشنگتن و تل‌آویو فراهم می‌آورد. اعمال فشار به کشوری که پیشرفته‌ترین تجهیزات نظامی‌اش تویوتا و دوشکا است، بسیار راحت‌تر از کشوری است که دارای اسکادران متنوع جنگنده، سایت‌های موشکی و توان پدافندی و زرهی قدرتمند باشد. این فرمول همیشگی آمریکایی‌ها برای تنظیم مناسبات با کشورهاست. کشورهای دوست آمریکا نیز از این قاعده مستثنا نیستند. هر چقدر این کشورها بنیه نظامی ضعیف‌تری داشته باشند، امکان سیطره بر آنها برای آمریکا فراهم‌تر است.
با توجه به این واقعیت حالا سراغ ایران بیاییم. ایران در مقایسه با سوریه قدرت بسیار بزرگ‌تری است. گزارشات ژرنال‌های معتبر نظامی دنیا می‌گوید جمهوری اسلامی ایران پس از آمریکا، چین، روسیه، انگلیس، فرانسه، رژیم صهیونیستی، هند و پاکستان نهمین قدرت موشکی دنیاست. این در حالی است که برخی کارشناسان نظامی معتقدند از نظر جامعیت، کاربردی بودن، همچنین جایگاه توان موشکی در استراتژی دفاعی کشور، ایران جزو ۵ قدرت موشکی دنیاست. در حوزه پهپادی نیز بر اساس گزارشات اعلام‌شده منابع جهانی، ایران پس از آمریکا، چین و رژیم صهیونیستی چهارمین قدرت پهپادی جهان است.
در حوزه هسته‌ای نیز توانمندی‌های ایران قابل توجه است. در حوزه «صنعت هسته‌ای» ایران پنجمین کشور دنیا هم از حیث سطح و تنوع تکنولوژی هسته‌ای و هم از حیث کاربردهای صلح‌آمیز هسته است.
در حوزه نظامی نیز اگرچه ایران بارها اعلام کرده برنامه‌ای برای ساخت سلاح هسته‌ای ندارد اما کارشناسان مجلات معتبر دنیا معتقدند با توجه به استعدادهای هسته‌ای ایران، اعم از انواع سانتریفیوژ و سطح غنی‌سازی، می‌توان ایران را در باشگاه کشورهای هسته‌ای دنیا قرار داد. بر همین اساس آنها می‌گویند ایران جزو ۱۰ کشور هسته‌ای جهان است.
در حوزه تکنولوژی فضایی نیز جایگاه ایران در دنیا قابل توجه است. در پرتاب‌ها، ایران پنجمین کشور دنیا در حوزه فناوری پرتاب ماهواره‌بر با سوخت جامد است. در حوزه ماهواره‌برهای با سوخت جامد و دارای نازل متحرک، ایران چهارمین کشور دنیاست. در مجموع ایران در جمع ۱۲ کشور دارای تکنولوژی طراحی، ساخت و پرتاب ماهواره‌بر در دنیاست.
در حوزه‌های دیگر دفاعی و علمی نیز جایگاه ایران در دنیا ممتاز است. به عنوان مثال برخی منابع و ژورنال‌های معتبر میلیتاری دنیا، نیروی دریایی ایران را نوزدهمین قدرت دریایی دنیا می‌دانند. البته گزارشاتی نیز وجود دارد که می‌گوید نیروی دریایی ایران اعم از ارتش و سپاه با 406 شناور، چهارمین قدرت دریایی دنیاست.
توانمندی ایران در حوزه زرهی نیز قابل توجه است. ایران نهمین قدرت نظامی از حیث در اختیار داشتن تانک و هشتمین نیروی دنیا بر اساس تعداد نظامیان است. در حوزه بالگردها نیز روایت‌های مختلفی وجود دارد اما در همه این گزارش‌ها جمهوری اسلامی ایران در بین 10 قدرت برتر نظامی دنیا در حوزه بالگرد است.
موارد اشاره شده بخوبی توانمندی‌ها و ظرفیت‌های دفاعی ایران را نشان می‌دهد؛ توانی که اصلا قابل مقایسه با سوریه نیست. بنا بر روایت‌هایی، ایران قوی‌ترین و بر اساس برخی روایت‌ها دومین قدرت نظامی در غرب آسیاست. بنابراین این حجم توانمندی دفاعی خود به خود مانع سیطره، برتری و تفوق رژیم صهیونیستی در منطقه غرب آسیا می‌شود.
حالا تصور کنید به هر دلیلی، نه تنها جمهوری اسلامی، بلکه هر حکومت مرکزی در ایران از بین برود و کشور ولو در یک زمان اندک چندروزه، فاقد نظم و حاکمیت مرکزی شود، آیا رژیم صهیونیستی براحتی از این فرصت بی‌نظیر خواهد گذشت؟ حتما رژیم صهیونیستی از همه توان خود به همراه توان ایالات متحده استفاده می‌کند و همه زیرساخت‌های حیاتی ایران در حوزه نظامی را با خاک یکسان می‌کند. شاید اینجا این سوال مطرح شود که رژیم صهیونیستی به چه دلیلی و به چه بهانه‌ای زیرساخت‌ها و تاسیسات حیاتی ایران را بمباران می‌کند؟ در جواب باید گفت «به همان دلیل و بهانه‌ای که در سوریه چنین کرد». در سوریه تروریست‌های شورشی، وابسته به آمریکا بودند. اصلا شورش مجدد آنها علیه حکومت مرکزی، بخشی از برنامه جنگی آمریکا علیه مقاومت بود. یعنی در واقع شورش تروریست‌ها آن هم تنها چند ساعت بعد از اعلام آتش‌بس میان رژیم صهیونیستی و حزب‌الله لبنان، قطعه‌ای از پازل جنگی آمریکا علیه مقاومت بود. یعنی هیات تحریرالشام در نقش همسنگران و همرزمان نظامیان رژیم صهیونیستی علیه مقاومت ظاهر شد. با این حال اما به محض شکست اسد و استقرار جولانی در دمشق، رژیم صهیونیستی همه زیرساخت‌ها، تاسیسات و تجهیزات نظامی سوریه را با خاک یکسان کرد. حالا بهانه رژیم صهیونیستی برای این اقدام چه بود؟ قطعا هر بهانه‌ای داشته باشد، آن بهانه درباره ایران به طریق اولی وجود دارد. رژیم صهیونیستی باید قدرت بلامنازع غرب آسیا باشد. هر قدر سایه قدرت رژیم تل‌آویو بر منطقه بیشتر باشد، هژمونی آمریکا در منطقه مستحکم‌تر و بادوام‌تر خواهد بود. در این راستا از بین بردن توان دفاعی ایران دستاوردی به مراتب بزرگ‌تر از آن چیزی است که صهیونیست‌ها در سوریه به دست آوردند.
در واقع به‌هم ریختن ایران و از بین رفتن قدرت مرکزی، بزرگ‌ترین فرصت صهیونیست‌ها پس از جنگ دوم جهانی و اشغال فلسطین خواهد بود و بدون تردید رژیم صهیونیستی این فرصت را از دست نخواهد داد.
این شرایط یعنی بمباران و انهدام زیرساخت‌ها، تاسیسات و تجهیزات دفاعی ایران برای آمریکایی‌ها نیز بسیار ایده‌آل است، چرا که از یک سو با از بین رفتن بنیه دفاعی ایران، قدرت و هژمونی آمریکا در منطقه تثبیت خواهد شد و از آن مهم‌تر مدیریت و کنترل یک «ایران ضعیف» برای آنان مطلوب‌تر است.
در کنار این واقعیات، یک نکته دیگر را نیز باید در نظر داشت. اساسا موجودیت ایران هم از لحاظ وسعت، موقعیت و مختصات جغرافیایی، هم از لحاظ تنوع فرهنگی و عقیدتی و هم از نظر نیروی انسانی و منابع طبیعی و انرژی، یک مانع بزرگ بر سر راه برنامه‌ها و نقشه‌های آمریکا برای غرب آسیاست، چرا که ایران با چنین مختصاتی همیشه ظرفیت لازم برای تبدیل شدن به یک ابرقدرت منطقه‌ای و یک قدرت جهانی را داراست.
موضوع فقط نوع حاکمیت نیست، بلکه خود ایران با موقعیت و ویژگی‌هایش، مساله اول آمریکاست. در معادلات و برنامه‌ریزی‌های آمریکایی‌ها، ایران در ذات خود یک ظرفیت قدرت‌آفرین است و به همین جهت همیشه در برنامه‌های آنها کوچک‌سازی یا تجزیه ایران در دستور کار قرار دارد. حتی در دوره پهلوی – چه اولی و چه دومی – پروژه کوچک‌سازی ایران را به جلو می‌بردند. اگر در توافقات ارضی و مناطقی که در دوره پهلوی‌ها از ایران جدا شدند تأمل کنیم، متوجه می‌شویم همه این مناطق برای ایران بسیار ژئواستراتژیک بودند و هرکدام می‌توانستند ظرفیت مهمی برای جهش قدرت ایران باشند.
آنچه رضاخان در توافقنامه سعدآباد با آرارات کرد، مستند بلاهت یک حاکم است. ۸۰۰ کیلومتر مربع از خاک حاصلخیز ایران به ترکیه واگذار شد؛ منطقه‌ای که اگر برای ایران حفظ می‌شد، اکنون ایران درگیر نقشه خطرناک ترکیه برای دالان زنگزور و قطع ارتباط زمینی ایران با اروپا نمی‌شد و از آن مهم‌تر به واسطه قطع ارتباط ترکیه با حکومت باکو، نه تنها اردوغان به فکر تحقق دالان تورانی نبود، بلکه برای ارتباط با نخجوان مجبور به ارائه امتیازات کلیدی به ایران می‌شد؛ چه بسا حتی در نقشه‌های خود در سوریه نیز دست به عصا حرکت می‌کرد.
ماجرای جدایی بحرین هم دقیقا در راستای کوچک‌سازی ایران و مدیریت قدرت ایران در منطقه انجام شد. تصور کنید پهلوی دوم، اهمیت ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک بحرین را درک می‌کرد و بحرین همچنان یکی از استان‌های ایران بود. در این حالت به جرأت می‌توان گفت ماجرای تحریم نفتی ایران هرگز رخ نمی‌داد. سایر مزایای آن نیز بحث و مجال دیگری می‌طلبد. بنابراین پروژه کوچک‌سازی و تجزیه ایران همیشه در دستور کار آمریکایی‌ها قرار داشته و همچنان نیز قرار دارد. از زمان جورج بوش پسر و در قالب پروژه خاورمیانه بزرگ که قرار بود اسرائیل مجری کلیدی و محوری تحقق آن باشد، تجزیه ایران در دستور کار قرار گرفت. اوج طرح این پروژه در جنگ ۲۳ روزه رژیم صهیونیستی علیه حزب‌الله لبنان بود. کاندولیزا رایس، وزیر وقت خارجه آمریکا هدف نهایی این جنگ را فاش کرد. رایس گفت: «آنچه ما شاهدش هستیم دردهای زایمان یک خاورمیانه جدید است. ما باید مطمئن باشیم به سوی این خاورمیانه قدم برمی‌داریم و نه برای بازگشت به خاورمیانه پیشین».
آنچه رایس درباره آن بحث می‌کرد، قرار بود ایران را کوچک‌تر کند. نکته مهم‌تر اینکه در این نقشه، منابع و مناطق کلیدی و قدرت‌ساز از ایران جدا می‌شدند. بر اساس این نقشه آمریکایی‌ها، قرار بود بخشی از مناطق شمالی و شمال غرب ایران - استان‌های آذری‌نشین - به باکو، استان‌های کردنشین به کشور تازه‌تاسیس کردستان، استان‌های ایلام، خوزستان و بوشهر به کشور تازه‌تاسیس عربستان شیعه و بخش‌هایی از استان‌های خراسان جنوبی و سیستان‌وبلوچستان به کشور بلوچستان ضمیمه شوند.
اگرچه این پروژه با نقش‌آفرینی کلیدی ایران و جبهه مقاومت ناکام ماند اما در جریان آشوب‌های پاییز 1401 مشخص شد همچنان روی میز ایالات متحده و رژیم صهیونیستی قرار دارد. در جریان این آشوب‌ها پروژه تجزیه ایران به شیوه‌های مختلف مطرح شد تا به بهانه موضوع حجاب، در افکار عمومی ایران اصطلاحا نرمالیزه شود. ابتدا رهبران و عوامل موثر تجزیه‌طلب به بهانه مبارزه با جمهوری اسلامی به تلویزیون‌های فارسی‌زبان دعوت شدند تا مخاطب و بدنه معترضان آنها را به عنوان مبارزان آزادی بشناسند. همزمان در همه تجمعات اپوزیسیون خارج‌نشین پرچم‌های گروهک‌های تروریستی تجزیه‌طلب به میدان آورده شد. ابتدا توجیه حضور این پرچم‌ها در تجمعات، لزوم هم‌افزایی مخالفان جمهوری اسلامی در آن مقطع زمانی عنوان می‌شد. حتی عبدالله مهتدی، سرکرده گروهک تروریستی و تجزبه‌طلب کومله به عنوان یکی از اعضای شورای همبستگی انتخاب شد اما کمی بعد موضوع تجزیه ایران به صورت جدی‌تر هم در تلویزیون‌های فارسی‌زبان بویژه اینترنشنال و هم در میتینگ‌های سیاسی در خارج از کشور مطرح شد. زمانی که برخی اعتراض‌ها درباره حضور عبدالله مهتدی و بحث تجزیه ایران مطرح شد، مهتدی حتی برای حفظ ظاهر هم که شده از مانیفست کومله یعنی جدایی از ایران کوتاه نیامد. اگرچه «زن، زندگی، آزادی» به سرانجام نرسید اما نشان داد موضوع تجزیه ایران همچنان به صورت جدی در دستور کار آمریکا و رژیم صهیونیستی قرار دارد.
قطعا در صورت بروز ناآرامی گسترده در ایران یا فقدان حاکمیت مرکزی، پروژه تجزیه ایران یکی از دستور کارهای جدی آمریکا و رژیم صهیونیستی خواهد بود. در این راستا انهدام زیرساخت‌های کلیدی و حیاتی ایران می‌تواند نقش کاتالیزور را در تحقق تجزیه ایران ایفا کند. در کنار لزوم سیطره قدرت رژیم صهیونیستی و تثبیت هژمونی آمریکا در منطقه، همچنین هموارسازی پروژه تجزیه ایران، یکی دیگر از مواردی که حملات رژیم صهیونیستی و ایالات متحده به زیرساخت‌های کشور در صورت فقدان حکومت مرکزی را بسیار محتمل می‌کند، موقعیت ایران و ظرفیت کشور در مناسبات با بلوک شرق چین و روسیه است.
اگر اکنون در دنیا از تغییر نظام تک‌قطبی و ایجاد پیمان‌های قدرتمند به عنوان قدرت‌های  جدید برای ایجاد نظام چندقطبی صحبت می‌شود، قطعا یکی از دلایل آن ظرفیت‌سازی ایران برای این ایده، بویژه تعاملات و مناسباتی است که ایران با چین و روسیه تعریف کرده است. به همین خاطر است که الان در بررسی‌ها و تحلیل‌های مقامات، تئوریسین‌ها و روزنامه‌نگاران مطرح دنیا مثلث ایران، روسیه و چین به عنوان معماران اصلی قدرت نظام تک‌قطبی به دست نظام چندقطبی شناخته می‌شوند.
ظرفیت‌های نظامی و اقتصادی ایران یکی از مهم‌ترین عوامل در تحریک چین و روسیه برای تحقق نظام چندقطبی است، لذا یکی از برنامه‌های آمریکا و رژیم صهیونیستی از بین بردن این ظرفیت‌ها و تبدیل ایران به زمین سوخته است تا یک ضلع مهم از این مثلث موثر که منافع آمریکا را به مخاطره انداخته، از بین رفته و اساسا فاقد موضوعیت شود. به عبارتی با از بین رفتن زیرساخت‌های نظامی و اقتصادی، نه‌تنها ایران ضعیف شده و کنترل و مدیریت ایران ضعیف برای آمریکا راحت‌تر است، بلکه هر نوع سرمایه‌گذاری بلوک شرق روی ایران نیز به طور کلی از بین می‌رود. از این طریق با از بین رفتن زیرساخت‌های دفاعی و اقتصادی ایران، خود به خود توان نظامی و اقتصادی روسیه و چین نیز به چالش کشیده می‌شود. به همین خاطر یکی دیگر از دلایل آمریکا و رژیم صهیونیستی برای از بین بردن زیرساخت‌های ایران در صورت از بین رفتن قدرت مرکزی در ایران، تضعیف بلوک شرق و مختل کردن ابرپروژه تغییر نظام تک‌قطبی جهان است. شاید کاخ سفید تمایل داشته باشد ایران را به درس عبرتی برای سایر کشورهایی بکند که تمایل داشته باشند روی پروژه تغییر نظام تک‌قطبی سرمایه‌گذاری کنند.
در مجموع دلایل ذکرشده، گزاره‌های بدیهی است که ثابت می‌کند تضعیف گسترده ایران و از بین بردن زیرساخت‌های حیاتی ایران، یکی از اهداف و ایده‌آل‌های ایالات متحده آمریکا و رژیم صهیونیستی در صورت از بین بردن قدرت مرکزی ایران است.
همان‌گونه که اشاره شد، بزرگ‌ترین مشکل آمریکا و رژیم صهیونیستی با ایران ابتدا موجودیتی به نام ایران و سیاست‌های جمهوری اسلامی ایران است. اتفاقا مهم‌ترین ریشه مشکلات آمریکا با جمهوری اسلامی این است که جمهوری اسلامی از ظرفیت‌های بالقوه ایران در راستای ایجاد قدرت درون‌زا و تحقق استقلال کشور از قدرت‌ها بهره جسته است. آنچه طی ۴۶ سال گذشته در ایران رخ داد، فهم دقیقی از مکانیسم حرکت به سوی توسعه از طریق تحقق قدرت درون‌زا بوده است. به عبارتی جمهوری اسلامی هم از طریق موقعیت و ظرفیت‌های ایران و هم با بهره بردن از ظرفیت‌های مذهبی و ایده مقاومت توانسته برای اولین‌بار در منطقه غرب آسیا الگوی تولید قدرت بدون آویزان شدن به قدرت‌ها و هضم در سیستم عوامل نظام تک‌قطبی را ارائه دهد. همان‌گونه که اشاره شد، بخش مهمی از این تولید قدرت، مرهون ظرفیت‌های بالقوه ایران، موقعیت کم‌نظیر ژئوپلیتیک، نیز منابع سرشار کشور بوده است، لذا ایران به خودی خود ظرفیت به چالش کشیدن هژمونی آمریکا و غرب در منطقه را دارد. به همین دلیل اکنون تئوریسین‌ها و کارشناسان معتقدند قبل از جمهوری اسلامی، این موجودیتی به نام ایران است که در ذات خود و به صورت بالقوه ظرفیت ایجاد یک هژمون منطقه‌ای و به چالش کشیدن هژمونی آمریکا در منطقه را دارد. به همین دلیل باید این نکته مهم را در نظر داشت که در سیاست‌گذاری‌ها و استراتژی و راهبرد آمریکایی‌ها تضعیف جمهوری اسلامی پیش‌نیاز و پیش‌شرط تضعیف ایران تلقی می‌شود و از همین رو نقشه‌های آنان برای تضعیف ایران در قالب و به بهانه مقابله با جمهوری اسلامی و براندازی جمهوری اسلامی ارائه می‌شود. در همین راستاست که از نگاه آمریکا و سپس رژیم صهیونیستی، از بین رفتن جمهوری اسلامی بزرگ‌ترین فرصت برای تضعیف ایران، تغییر موقعیت ژئوپلیتیک ایران و در ادامه تجزیه ایران است.
این نکات واقعیت‌هایی است که طی سال‌های اخیر با وضوح بیشتر نمودار شده است و برخی اتفاقات مانند سقوط حکومت سوریه، مصادیقی دقیق و مانوس برای فهم همه‌جانبه این واقعیات است. اینکه اپوزیسیون جمهوری اسلامی فاقد قوه فاهمه و عاقله در درک این واقعیات بدیهی است - البته اگر در بیان مواضع خود صادق باشند - بزرگ‌ترین خطر برای ایران است، چرا که آنان به بهانه ضدیت با جمهوری اسلامی، ایده‌ای را مطرح و تبلیغ می‌کنند که مهم‌ترین و خطرناک‌ترین پیامد آن از بین رفتن موجودیت ایران است.
به هر حال همان‌گونه که در ابتدای این مقاله به آن اشاره شد، پاسخ آقای عبدالکریمی به مواضع عجیب مهدی نصیری، اگرچه مناسب و دقیق بود اما برای تکمیل پاسخ آقای عبدالکریمی و اصلاح جامع و همه‌جانه مخاطبان از پیامدهای از بین رفتن قدرت مرکزی در ایران، ذکر نکات اشاره شده لازم و ضروری بود.

Page Generated in 0/0143 sec