جعفر علیاننژادی، دانشآموخته علوم سیاسی: حداقل به 5 اعتبار ممکن میتوان شهر را تعریف کرد.
اعتبار اول، تعریف شهر به عنوان محلی که تقسیم کار اجتماعی در آن شکل گرفته است؛ یعنی محل تمرکز جمعیت، ابزار تولید، سرمایه، نیازها و احتیاجات که تقسیم کار اجتماعی در آن اتفاق میافتد.
اعتبار دوم، تعریف مکانی و جغرافیایی از شهر است؛ یعنی شهر منظرهای مصنوعی از خیابانها، ساختمانها، دستگاه و بناهایی است که زندگی شهری را امکانپذیر میکند.
اعتبار سوم، تعریف تاریخی از شهر است که با مولفه قدمت و سابقه آن را تعریف میکنند.
اعتبار چهارم از منظر جمعیتشناسی است که با مولفه شلوغی و تمرکز جمعیت تعریف میشود.
اعتبار پنجم، تعریف فضایی از شهر است و شهرها را ترکیبی از 3 فضای عینی (شامل فضاهای مسکونی، فضای سواره و پیاده، فضای سبز و اماکن ورزشی و فضاهای خدماتی شهری)، فضای ذهنی (شهر در ذهن) و فضای زیسته (شهر از ذهن به عین و از عین به ذهن) میداند؛ یعنی به ترتیب شهری که میبینیم، شهری که میفهمیم و شهری که میسازیم.
اما شهر زنده به هیچیک از این اعتبارها تعریف نمیشود، ضمن اینکه همه این مفاهیم را داراست. شهر زنده تنها یک استعاره نیست، بلکه میتوانیم مانند انسان خوب، شهر خوب داشته باشیم. شهر زنده میتواند مضمون شهر قوی را نیز به دنبال داشته باشد.
تعریف شهر زنده با جمع همه آن اعتبارات از این قرار است: «شهری که از اتحاد انسان، فضا، مکان، تاریخ و کردار او حاصل میشود».
در این شهر به هم پیوستگی، هارمونی، تعادل جاری، تعادل پایدار، افق، امید، کلیت و عمومیت معنادار است.
در این شهر، آشنایی، برادری و خواهری، خانواده، حب و جامعه شهری ارزش شمرده میشود.
هر اعتباری که حکایت جداشدگی، افتراق، عدم تعادل، بیافقی و یأس را افاده کند، از این تعریف خارج است.
در این اعتبار، غریبگی، بیاعتنایی، امر خصوصی یا اصالت حوزه خصوصی و اجتماع شهری ارزش دارد.
شهر زنده بر این اساس هم نیاز به طور دیگر دیدن دارد و هم برای زنده شدن و در مرحله بعدی شهر زندگی شدن نیاز به طی کردن مراحلی. به هر شکل ذکر این نکته خالی از فایده نیست که برای رسیدن به شهر زنده و عبور از شهر زنده به شهر زندگی، حرکت تحولی لازم است. حرکت تحولی هم با تقویت بنیه درونی شهر ممکن است. شهر قوی پیشران این هدف است.
اگر بتوان مسامحتا روانشناسی را دانشی برای شناخت حالات و احوالات و رفتار و روان انسان از زاویه فردی در نظر گرفت و جامعهشناسی را بتوان دانشی برای شناخت حالات و احوالات و رفتار و روان انسان از زاویه جمعی در نظر آورد، به ترتیب بصیرتهایی که روانشناسی و جامعهشناسی برای ما به همراه دارد از این قرار است:
روانشناسی میتواند راهنمای ما برای تحلیل کنش فردی در جامعه باشد.
جامعهشناسی میتواند راهنمای ما برای تحلیل کنش جمعی در جامعه باشد.
اما 2 سوال اساسی همیشه وجود داشته و آن اینکه: اولا آیا یک جمع را هم میتوان به مثابه یک انسان یا یک فرد با روح و روان مشخص در نظر گرفت که نیازمند شناخت روان او نیز باشیم، یعنی کنشهای او را در قالب یک هیکل و تن واحد بررسی کنیم.
ثانیا آیا برای شناخت یک فرد، درک حالات روانی و خصوصیات فردی او کفایت میکند یا ناگزیر از شناخت خصوصیات و ویژگیهای جمعی و اجتماعی او هستیم؟
در پاسخ به این سوالات بود که شاخههای دانشی دیگری نظیر روانشناسی اجتماعی و جامعهشناسی خلقیات شکل گرفت اما بیایید به تیتر این محور برگردیم. با این مقدمات ببینیم «شهرشناسی» چه معنایی مییابد؟ حداقل میتوان به 3 سوال مشخص در این خصوص رسید:
الف - برای شناخت شهر، نیاز به روانشناسی اجتماعی داریم یا جامعهشناسی خلقیات؟
ب - آیا شهر تنها «محلی» برای کنش فردی و کنش جمعی افراد است؟
پ - آیا موجودیت مستقلی میتوان برای شهر قائل شد و بر آن اساس گفت هم نیاز به روانشناسی شهر و هم جامعهشناسی شهر داریم؟
با این سوالات معلوم میشود نمیتوان شهر را صرفا مفهومی جغرافیایی و واحدی با مرزهای مشخص در تقسیمات کشوری در نظر گرفت. به بیان دیگرشهر را تنها مکانی برای زندگی دانست. تشخص شهر، تنها به معنای «جایی بودن» آن نیست، بلکه همزمان به معنای «زنده بودن» آن نیز هست. بنابراین شناسایی شهر به عنوان یک موجود زنده که همزمان دارای ابعاد فردی و جمعی است، اجالتا قانعکنندهترین پاسخ ممکن است. حال سوال این است که حیث زنده بودن شهر به چیست؟ آیا زنده بودن آن، تنها به معنای امکان زندگی ساکنان در شهر است؟ ویژگیهای شهر زنده چیست؟ رفتار شهری تابع ساکنان آن است یا خود راسا رفتاری مستقل میتواند داشته باشد؟ حال شهر چگونه خوب میشود؟ روان شهر به عنوان یک موجود زنده چگونه قابل ارزیابی است؟
پاسخ به این سوالات است که مشخص میکند بین شهر زنده با شهر سرزنده تفاوت وجود دارد. شهرسرزنده بیشتر به معنای شهر سرحال است اما اینکه واجد ویژگیهای حیاتی و زندگی باشد، محل سوال است. به نظر میرسد باید یکی از دلالتهای اصلی تهران، شهر تلاش و سرزندگی، همین شهر زنده باشد؛ شهر به مثابه موجود زنده، نه چیزی که تنها ویژگیها و صفات موجود زنده را داراست. طبیعی است بر این اساس شاخصهای شهر زنده با شهر سرزنده تفاوت دارد و نوع مدیریت و تمشیت آن متفاوت است. شهر باید هم پاسخگوی نیازهای ساکنان خود باشد، هم نیازهای خود را برآورد کند. نیاز ساکنان البته میتواند بخشی از نیازهای بالفعل شهر باشد اما هر شهر نیازهای بالقوهای دارد که شاید لزوما در میان تقاضاهای مردم آن جایی نداشته باشد. شاید بتوان تفاوت شهر زنده با شهر سرزنده را در قالب این دو اصطلاح بهتر توضیح داد: «شهر زیستپذیر» یا «شهرزندگی». برداشت نگارنده از شاخصهای سرزندگی آن است که همگی معطوف به زیستپذیر کردن بیشتر شهر است تا احیا، زندهداری و «زندگی» شهری. شهر زیستپذیر با شاخصهای رفاه شهری قابل تحقق است. مثلا درباره خیابان سرزنده گفته شده است اگر طوری ساخته و پرداخته شود که تنها محل کنشهای ضروری و الزامی شهروندان نباشد، بلکه محلی برای کنشهای اختیاری آنان نیز باشد، خیابان سرزنده حاصل شده است. به عنوان مثال اگر شهروندان به خیابان تنها به عنوان محل عبور و مرور نظر نکنند و خیابان محلی برای پیادهروی بیشتر و لمس زمانمندتر آنان شود، این اتفاق محقق شده است. آنها ایستادن و نشستن شهروندان را به مثابه سرزنده بودن خیابان در نظر گرفتهاند. اما سوال این است: این ایستادن و نشستن برای چیست؟ آیا خیابان مجاز است برای تبدیل کنشهای الزامی به اختیاری شهروندان از هر مولفهای استفاده کند؟ خیابان زنده در عوض محتوای زندگی را هم پوشش میدهد. خیابان زنده، در بردارنده فرهنگ مؤاخات و تسهیلگر ایجاد این رابطه است. مساله باید این باشد که آیا فرهنگ برادری میتواند تبدیل به جان همین خیابانها و کوچهها و نه لزوما شهروندان راه یابد. سوال باید از چگونگی کنشهای اختیاری باشد و نه لزوما فراهم آوردن هر گونه کنش اختیاری در خیابانهای شهر.
یک مثال زننده از کنشهای اختیاری، فرهنگ پرسهزنی و چشمچرانی است. آیا این کنش مطلوب است؟ از نظر شاخصهای شهر سرزنده مطلوب است اما شهر زنده روح دارد و نمیتوان روح و روان او را نادیده گرفت. روح شهر با غلبه معروف بر منکر زنده میشود. زاویه دید باید تغییر کند. اگر پرسیده شود چگونه میتوان به جامعه مؤاخات شهری یا جامعه برادر رسید؟ پاسخ نگارنده استخدام ظرفیت فکری شناختشناسان شهر، معماران شهر، روانشناسان شهر و جامعهشناسان خلق و خوپژوه، برای زنده کردن روح آن است. تحقق دارالمومنین با تغییر کالبدی و جسمانی شهر ممکن است تا محلی مثلا برای کنشهای اختیاری برادرانه یا توسعه معروف باشد.