میلاد جلیلزاده: یوسف، یک مرد دامپزشک که در کیاسر مازندران زندگی میکند، هر روز صبح به گاوداری میرود و شبها به شکار گرگها میپردازد؛ دامپزشکی که خودش حیوانات را میکشد! او از گرگها نفرت دارد و جالب اینجاست که اسمش هم یوسف است. اهالی روستا از خساراتی که گرگها به دام و طیورشان وارد میکنند شاکی هستند اما نظر سازمان حفاظت از محیطزیست متفاوت است. این سازمان حتی خود تعدادی گرگ را برای برقراری تعادل در زنجیره غذایی آزاد کرده است.
یک روز یوسف در شرایطی با یک گرگ زخمی مواجه میشود که خاص است و این تجربه باعث تغییر نگاهش به طبیعت و حیوانات میشود. او با دامپزشک دیگری که لادن مستوفی نقش آن را بازی کرده، روبهرو میشود و این شخصیت تأثیر زیادی بر دیدگاه یوسف نسبت به شکار گرگها میگذارد. داستان فیلم «برف آخر» اما به همین جا ختم نمیشود و ماجراهای دیگری هم در آن وجود دارد. دختر یکی از اهالی روستا به نام خورشید، که نامش با فضای برفی فیلم تضاد نمادین دارد، گم شده و حالا همه اهالی روستا بسیج میشوند تا او را پیدا کنند. هیچکس نمیداند چرا خورشید گم شده و این موضوع به یک راز تبدیل میشود تا اینکه در نهایت این ماجرا و داستان یوسف با هم تلاقی پیدا میکنند.
«برف آخر» بعد از فیلم «بدون مرز» که سال 1393 ساخته شد، دومین کار بلند سینمایی امیرحسین عسکری است. این فیلم سال ۱۴۰۰ به جشنواره چهلم فجر راه یافت و با نامزدی در ۱۲ رشته، بعد از «موقعیت مهدی» و «علفزار»، بیشترین تعداد نامزدی را در آن دوره داشت. جلوههای بصری، چهرهپردازی، طراحی صحنه، طراحی لباس، فیلمبرداری و فیلمنامه، بهعلاوه نقشهای مکمل و اصلی زن و مرد و بهترین فیلم، رشتههایی بودند که «برف آخر» برای آنها نامزد شد و در نهایت، غیر از جایزه ویژه هیات داوران، برای بهترین چهرهپردازی، بهترین فیلمبرداری و بهترین نقش اول مرد که به امین حیایی تعلق داشت، سیمرغ گرفت.
عسکری علاوه بر کارگردانی، در نوشتن فیلمنامه برف آخر که بر اساس داستان کوتاه «جلالآباد» اثر محمد صالحعلا نوشته شده هم با امیرمحمد عبدی و سیدحسن حسینی همکاری کرده است. تهیهکننده کار حسن مصطفوی بود که در کنار خود امیرحسین عسکری و احسان علیخانی یکی از سرمایهگذاران فیلم هم به حساب میآید.
امین حیایی، مجید صالحی و لادن مستوفی بازیگران اصلی این فیلماند و نوشین مسعودیان، صادق ملک، امیر مشهدیعباس، امیرعباس رودگرصفاری و مهدی مهربان هم از دیگر هنرپیشههای فیلم هستند.
این فیلم با وجود اینکه در جشنواره فجر موفق بود و طبیعتا باید زمان و سالنهای مناسبی برای اکران پیدا میکرد، با وقفهای ۲ ساله از ۲۸ آذرماه در 100 سالن سینما به نمایش عمومی درآمد که به مرور تعداد آنها افزایش یافت و تاکنون حدود ۱۳۰۰ سانس داشته است و با میانگین حدود 13 بلیت برای هر سانس، تا اینجای کار به عدد یک میلیارد و 80 میلیون تومان فروش نزدیک شده است. برف آخر از آن فیلمهایی است که به طور تیپیکال به عنوان «فیلم هنری» شناخته میشوند؛ فیلمهایی که مخاطب عام چندانی ندارند و بخشی از جامعه منتقدان یا علاقهمندان حرفهای سینما ممکن است آنها را بپسندند. البته در دوران جدید طغیان گستردهای علیه این معیارهای قدیمی انجام شده و دیگر به راحتی نمیتوان به طور کلی حتی حرفهایهای سینما را جزو علاقهمندان این تیپ بویژه از سینما دانست. این نوع فیلمها در میانههای قرن بیستم، ساختار متداول قصهگویی را در فیلمها به چالش کشیده بودند و همین شوک میتوانست به گسترش دستور زبان سینما کمک کند اما اولاً امروز چیزهایی که با آزمون و خطا و تجربهگرایی، از رهگذر خلق چنین آثاری قرار بود کشف شوند به نقطه اشباع رسیده است و ثانیاً همین فیلمها که قرار بود روزگاری کلیشهها را به چالش بکشند، با تکرار مؤلفههای یکسانی که اصطلاحا به آنها جشنوارهپسند گفته میشود، تبدیل به یک ژانر قابل حدس و پیشبینی شدهاند.
«برف آخر» هم فیلمی است که نمیتوان در آن بداعت و تازگی خاصی دید و تمام عناصر تشکیلدهنده ساختار آن چیزهایی هستند که در قالب فیلمهای اینچنینی دیگر هم دیده شدهاند. برف آخر از آن دست فیلمهایی است که تماشا کردنشان «حوصله» میخواهد نه «دقت» و اگر هم کسی بخواهد اندکی در جزئیات آن دقیق شود، احتمالا به این نکته خواهد رسید که کارگردانش با اینکه در دل طبیعت و مجاور با فضای روستا فیلم ساخته، ذهنیت خودش برخاسته از آن فضا نبوده و صرفا با یک عینک توریستی که هندسه اصطلاحا هنری و خاص دارد آن فضا را دیده است. اینها همگی باعث میشوند فیلمی که چهرههایی مثل امین حیایی، مجید صالحی و لادن مستوفی را در فهرست بازیگرانش دارد و توماری از نامزدیها و جوایز فجر هم در عقبهاش قرار میگیرد، در نهایت نتواند با عموم مخاطبان ارتباط چندانی برقرار کند. در این میان تنها یک نکته خاص برای گفتن باقی میماند که آن هم خود برف است. یکی از اصلیترین مؤلفههایی که برف آخر به عنوان یک فیلم هنری دور از فضای شلوغ شهری سراغ آن رفته، جغرافیای روایت و محیط برفی است. این فیلم میتواند بهانهای دست و پا کند تا تفاوت نگاه نمادین سینماگران ایرانی به برف را با سایر فیلمسازان جهان بررسی کنیم.
برفهای غمگین و مأیوسانه سینمای ایران
برف یکی از جدیترین عناصر بصری در سینماست که معانی و تفاسیر مختلفی برای آن تعریف شده و از این میان ۳ عنصر، جاافتادهتر و عمومیتر هستند. یکی از این معانی نمادین، شروع دوباره است که ریشه آن به سال نوی میلادی در کشورهای غربی بازمیگردد، چون معمولا کریسمس با بارش برف همراه است. همچنین برف نماد بیگناهی، پاکی و حتی شادی کودکانه است و در نهایت، میتواند نماد مرگ و پایان یک سفر یا زندگی باشد. هر ۳ مورد از این معانی نمادین و القائات حسی برف را میتوان در فیلم «برف آخر» هم دید؛ هم شروع دوباره و تحول، هم بیگناهی و معصومیت که شامل کودک فیلم و حیوانات میشود و هم مفهوم «پایان» که در نام فیلم هم دیده میشود.
اما میتوان پرسید آیا به طور کلی برف در سینمای ایران همان حال و احوال و معناهایی را دارد که در سینمای سایر کشورهای دنیا دارد؟ بهرغم بعضی همپوشانیها، به نظر نمیرسد کاملا چنین باشد.
در سینمای ایران، فیلمهای زیادی با فضای برفی وجود دارند که بعضی از آنها به ضرورتهای روایی در این فضا قرار گرفتهاند، مثل تعدادی از آثار دفاعمقدس که داستان آنها در زمستان جبهههای غربی میگذرد؛ از جمله «اشک سرما» اثر عزیزالله حمیدنژاد. در بعضی دیگر از فیلمها، برف به عنوان یک مانع طبیعی برای شخصیتهای داستان عمل میکند، مانند «جادههای سرد» از مسعود جعفریجوزانی. همچنین بعضی فیلمها که در نامشان واژه برف وجود دارد، خودشان به این فضا ارتباطی ندارند، مثل «آدمبرفی» از داوود میرباقری.
به طور کلی، فضای برفی در سینمای ایران با کشورهای غربی تفاوت دارد. برفهای سینمای ایران معمولاً غمگینتر و همراه با حس سردی، سکون، تنهایی و یخزدگی هستند. در هنر ایرانی آنچه از دیرباز نماد رهایی، رستگاری، تحول و طراوت بوده، نور است و سبزی. حتی ایرانیها از دیرباز در شب یلدا که زمان آن نزدیک کریسمس است و بلندترین شب سال به حساب میآید، به پشت بامها میرفتند و بر ظروفشان با قاشق میکوبیدند تا در نبرد بین سرما و خورشید، از خورشید هواداری کنند. طبیعی است که با این پیشینه فکری، نگاه نمادین به برف بین اروپاییها و ایرانیها تفاوتی معنادار داشته باشد.
در سال ۸۱، فیلم «باران» مجید مجیدی، فضای برفی را با مصیبتهای یک دختر افغانستانی موازی کرد که مجبور است مانند پسرها لباس بپوشد، خودش را پسر جا بزند و کار کند.
در همان سال نخستین قسمت از سهگانه برفی خسرو معصومی با عنوان «رسم عاشقکشی» ساخته شد که موقعیت دراماتیک تلخ و گزندهای داشت. یک مرد روستایی موقع قطع یکی از درختان جنگلی در شمال دستگیر میشود و به زندان میافتد. بعد از این اتفاق، ارهای که او برای این کار قرض گرفته بود ضبط میشود و اعضای خانواده در غیاب پدر مجبور میشوند هزینه اره را بپردازند.
سال ۸۵ در فیلم «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین»، به کارگردانی سامان سالور، تنهایی و دورافتادگی شخصیتها را برفی شدن فضا و سیاه و سفید شدن تصویر تقویت میکرد. سال بعد خسرو معصومی دومین فیلم برفی خود را با عنوان «باد در علفزار میپیچد» ساخت و داستان دختر فقیری را روایت کرد که به دلیل مشکلات مالی خانوادهاش مجبور است به ازدواج با یک پسر عقبافتاده تن بدهد.
امیرحسین ثقفی در سال ۸۹ نخستین فیلم سینمایی خود را با عنوان «مرگ کسبوکار من است» کارگردانی کرد که حرکت تراژیک چند شخصیت بیچاره را به سمت مرگ نشان میداد؛ آدمهایی که از شدت فقر و بیچارگی ناچار به دزدی کابل از دکلهای فشار قوی برق میشوند.
در سال ۹۰، آخرین قسمت از سهگانه برفی خسرو معصومی با نام «خرس» تولید شد. داستان این فیلم درباره مردی است که پس از بازگشت از جنگ متوجه میشود همسرش ازدواج کرده است. قصه این فیلم به قدری تلخ است که شاید دیدنش برای همه مناسب نباشد.
در همان سال، «پذیرایی ساده» به کارگردانی مانی حقیقی و با بازی خودش ساخته شد که به دلیل سیاهی و تلخیاش در سالنهای نمایش جشنواره فیلم فجر حاشیهساز شد و واکنش تندی از مخاطبان گرفت. سال ۹۱، پیمان معادی «برف روی کاجها» را ساخت که آن هم سیاه و سفید بود و تنهایی و تحمل خیانت را به تصویر میکشید. بسیاری از این فیلمها قابل توجه و حتی قابل تحسین هستند اما نکته مشترک آنها استفاده از فضای برفی برای نمایش تلخی و مصیبت است. حتی پس از ساخت «برف آخر»، فضای برفی در سینمای ایران همچنان همین حال و هوا را حفظ کرده است، مانند فیلم «آه سرد» به کارگردانی ناهید عزیزی که در سال 1401 به جشنواره فجر آمد و عصاره تلخترین اتفاقات زندگی ۲ شخصیت را روایت میکند؛ مردی که زنش را سالها پیش کشته، پس از مدتها از زندان آزاد میشود و در مسیری سراسر برفی و یخبندان با پسر خودش همسفر میشود؛ پسری که طبیعتا تمام وجودش لبریز از کینه است.