اکران فیلم «علت مرگ: نامعلوم» پس از 3 سال نشان داد مدیران سابق فرهنگی منافع خودشان را هم خوب تشخیص نداده بودند
7 مسافر قبل از طلوع آفتاب، در یک جاده فرعی، از شهداد به سمت کرمان حرکت میکنند اما در همان اوایل مسیر متوجه میشوند که یکی از آنها فوت کرده است. اورژانس حاضر به ارسال آمبولانس نیست و اعلام میکند نیاز به تأیید پزشک وجود دارد، در حالی که به طور طبیعی در آن محل دسترسی به پزشک وجود ندارد. به پیشنهاد یکی از مسافران، تصمیم میگیرند جنازه را به پلیس راه برسانند و در آنجا همه چیز را توضیح دهند اما اتفاقاتی رخ میدهد که ماجرا را پیچیدهتر میکند. افراد حاضر در این ون هر کدام از یک لایه و یک طبقه اجتماعی هستند و مسائل خاص خود را دارند و تقریباً وجه اشتراک همه آنها فقر مالی است؛ از مرد میانسالی که همسری بیمار دارد تا فردی که به آب و آتش میزند تا برای دوستش پول دیه جمعآوری کند و راننده ون و زن ناشنوایی که دوستش دارد، همچنین زوج جوانی در داستان وجود دارند که سودای مهاجرت از کشور را دارند و تضاد این افراد با یکدیگر است که ماجرا را پیش میبرد.
«علت مرگ: نامعلوم» نخستین کارگردانی علی زرنگار در سینمای بلند داستانی به حساب میآید و خود او نویسنده فیلمنامه هم بوده است. تهیهکننده این کار مجید برزگر است که پیش از این کارگردان فیلمهایی مثل «فصل بارانهای موسمی»، «پرویز»، «یک شهروند کاملاً معمولی» و «ابر بارانش گرفته» بوده و «علت مرگ: نامعلوم» دهمین تهیهکنندگی او برای کارگردانهای دیگر است. این 10 پروژه تقریباً همگی برای فیلمسازان اول بوده و هیچ کدام به جریان سینمای تجاری تعلق ندارند. «علت مرگ: نامعلوم» قرار بود سال ۱۴۰۰ در جشنواره چهلم فیلم فجر حضور داشته باشد که این اتفاق نیفتاد و همین موضوع حواشی خاص خود را ایجاد کرد. تمام اعضای هیات انتخاب به جز یک نفر کار را تایید کرده بودند اما سوءتفاهماتی که مسؤولان فرهنگی دولت وقت به آن دچار بودند، باعث شد این فیلم از بخش مسابقه کنار گذاشته شود و تا زمان روی کار بودن آن دولت اکران نشود.
پس از مدتی، این فیلم به بیستوپنجمین جشنواره شانگهای رفت و نخستین نمایش جهانیاش را آنجا داشت و در همان جا در بخش استعدادهای جدید آسیا نامزد بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین بازیگری مرد برای علیمحمد رادمنش شد. در نهایت داوود ملکحسینی از آن جشنواره جایزه بهترین فیلمبرداری را دریافت کرد و جشنواره هوف آلمان هم این فیلم را در بخش اصلی پنجاهوهفتمین دورهاش نمایش داد.
بانیپال شومون، علیرضا ثانیفر، ندا جبرائیلی، علیمحمد رادمنش و تعدادی هنرپیشه دیگر که اکثراً چهرههای جدیدی هستند، در نخستین فیلم علی زرنگار بازی کردهاند. پس از کشوقوسهای فراوان، بالاخره اکران داخلی این فیلم از 5 دیماه امسال در ۵۰ سالن نمایش آغاز شد و رفتهرفته پس از مشاهده استقبال مخاطبان، تعداد سالنهایش به عدد ۱۴۱ رسید. این فیلم تاکنون با ۱۴۰۰ سانس، به طور متوسط ۲۵ مخاطب در هر سانس داشته است.
* روشنفکری واقعی یعنی این
پس از اکران «علت مرگ؛ نامعلوم» در پاییز 1403، نظراتی که دربارهاش بیان شد به طور کل متفاوت با تصورات قبلی بودند. عدم راهیابی این فیلم به فجر چهلم که به طور واضحی بنا به دلایلی غیرفنی و کاملا محتوایی انجام شد، این تصور را دربارهاش ایجاد کرده بود که با اثری در فضاهای مرسوم روشنفکری که عموماً جشنوارهپسند هستند مواجهیم. به عبارتی به نظر میرسید با فیلمی طرفیم که کنایههای تحقیرآمیزی به جامعه ایران زده تا بتواند فستیوالهای غربی را هدفگیری کند، چرا که دولت وقت به فیلمهای زیادی که کاملاً چنین خصوصیتی داشتند مجوز یا حتی گاهی جایزه داده بود اما وقتی همان سیستم و همان مدیران، مقابل یک فیلم با این قاطعیت بایستند، به نظر میرسد مسالهاش واقعاً حاد بوده است. بالاخره فیلم دیده شد و همه فهمیدند که بهواقع چنین نیست. تأخیر در اکران این فیلم البته از یک جهت بد نشد و نمایش عمومی آن را به زمانی موکول کرد که موج مهاجرهراسی در ایران به بالاترین ارتفاع خود رسیده است. اتفاقا فیلم روشنفکری در معنای واقعی خودش و نه آن مدل جایزهبگیر سفارشی یعنی همین. یعنی اینکه یک هنرمند اسیر موجهای هیجانی جامعه نشود و از واکنشها نهراسد و حرفش را بزند. اینکه شخص متوفی در این فیلم اهل افغانستان است و آدمهای داخل ون را درباره برخوردی که باید با مسالهاش داشت به تردید میاندازد، به قدری مماس با مسائل امروز جامعه ما قرار میگیرد که باید نویسنده و کارگردان چنین فیلمی را بابت رصد شمی و ذوقی مسائل جامعه در مدت زمانی قریب به 3 سال پیش تحسین کرد. «علت مرگ؛ نامعلوم» از آن دست فیلمهایی نیست که عناصر و ترکیبات مربوط به گیشه را داشته باشد اما فیلمی است که مخاطب ویژه خودش را بخوبی راضی میکند. به عبارت سرراستتر، دیگر در سینمای روشنفکری هم غالب فیلمها نمیتوانند گروه موسوم به مخاطبان خاص را راضی کنند و یک نمونهاش فیلم «برف آخر» است که همزمان با «علت مرگ؛ نامعلوم» به فجر چهلم معرفی شد اما اولی را دولتیها کنار زدند و دومی را جایزهباران کردند، در حالی که فیلم روشنفکری مورد پسند مدیران، نه مورد پسند روشنفکران بود نه مخاطبان؛ اما «علت مرگ: نامعلوم» را بیشتر کسانی که دیدند دوست داشتند. یک نکته جالب درباره به تعویق افتادن اکران «علت مرگ: نامعلوم» همزمانی نمایش آن با «برف آخر» است؛ 2 فیلمی که هر 2 برچسب سینمای روشنفکری دارند اما تقریبا در همه چیز با هم متفاوتند. برف آخر نمونهای برای بررسی نوع نگاه سینماگران ایرانی به برف هم بود؛ نماد تنهایی و غم و مرگ، در حالی که فیلم اول علی زرنگار ماجرا را کاملا آفتابی دیده و روایتش از تاریکی خروسخوان شروع میشود و به آفتاب عمودی بیابان در وسط روز میرسد. همانطور که عنصر برف را در سینمای ایران به بهانه فیلم «برف آخر» میشد بررسی کرد، فیلم علی زرنگار هم دریچهای میگشاید و بهانهای فراهم میکند برای بررسی «شخصیت کویر» در سینمای ایران. در ادامه مروری به فیلمهای کویری سینمای ایران طی 3-2 دهه اخیر داشتهایم.
* شخصیت سینمایی کویر
این جمله تا به حال به گوش بسیاری از مردم دنیا رسیده است که کویر، انسان را شاعر میکند. حتی فرانک هربرت، نویسنده رمان «تلماسه» هم به همین قضیه اعتقاد داشت اما احتمالاً آنچه در بخش بزرگی از فرهنگ مردم ایران طی چند قرن میتوان دید را بتوان بهعنوان اثبات عملی و عینی این نظریه به شمار آورد؛ کشوری که هم بخش قابل توجهی از خاک آن کویری است و هم پر است از شاعران بزرگ. کویر البته در تصویر هم خاصیت ویژه خود را دارد. حتی شاید ترکیب شاعرانگی و اکشن که در ژانر وسترن و سینمای دفاعمقدس خودمان گاهی دیده شده، در فضای کویری بهخوبی جا بیفتد، نه در هر فضای دیگری.
در سینما جادههای کویری، جدا از شخصیتهای موجود در فیلم، خود به عنوان یک شخصیت به حساب میآیند و از آنجا که بخش قابل توجهی از خاک سرزمین ایران کویری است، طبیعتاً فیلمهای کویری هم در سینمای ما زیاد هستند اما برخی از این فیلمها به این دلیل که خود کویر در آنها اهمیت بیشتری دارد و جلوه بیشتری پیدا کرده، زودتر از بقیه به یاد آورده میشوند. بهعنوان مثال، فیلم «شکار» از مجید جوانمرد که در سال ۶۶ ساخته شد و پرویز پرستویی به همراه خسرو شکیبایی در آن بازی کرده بودند، یک فیلم کاملاً جادهای بود و همین امروز هم موزیک آن ما را به یاد جاده میانـــدازد اما نه لزوماً جادههــای بیابانــی، در حالی که بعضی فیلمهای دیگر بسیار بیابانیتر هستند. یکی از فیلمهایی که در 3-2دهه اخیر فضای بیابانی پررنگی داشت، «رقص در غبار» بود؛ نخستین فیلم اصغر فرهادی که هنوز کمترین فاصله را با فضای کودکی و نوجوانی کارگردانش در استان کویری اصفهان داشت. در آن فیلم، کویر و تنهایی و مارهای بیابان از عناصر ساخت داستان بودند. 2سال بعد، سیدرضا میرکریمی «خیلی دور، خیلی نزدیک» را ساخت که در دوره خود یکی از پدیدههای سینمای ایران به حساب میآمد؛ مردی که پزشک مشهوری بود و تخصصش در زمینه مغز بود، چندان خداباور نیست اما بیماری پسر منجمش او را مجبور میکند به دل بیابان برود و خود بیابان با این فرد کاری میکند که دیدگاهش تغییر کند. در سال 1385، امیرشهاب رضویان «مینای شهر خاموش» را ساخت که احتمالاً محبوبترین و مشهورترین فیلمش تا به امروز به حساب میآید. داستان درباره مردی بود که بعد از ۳۳ سال به ایران بازمیگردد و به زادگاهش بم میرود تا عشق گمشدهاش را جستوجو کند. اگر «رقص در غبار» با مار بیابان داستان ساخته بود و «خیلی دور، خیلی نزدیک» با ستارههای آسمان، فیلم امیرشهاب رضویان سراغ قنات رفت. پس از این فیلمها، آثار دیگری هم ساخته شد که در هر کدام تا حدودی میتوان شخصیت بیابان را جزو عناصر داستان دانست اما نه به اندازهای که آن 3 مورد از دهه 80 چنین بودند. در سال ۹۱، افشین هاشمی و محسن قرایی فیلمی به نام «خسته نباشید» را ساختند که بخش قابل توجهی از آن بیابانی و جادهای بود. مانی حقیقی هم در سال ۹۴ «اژدها وارد میشود» را در جزیره قشم کارگردانی کرد و از فضای صحرا بهطور حداکثری برای خرافهپردازی استفاده کرد. بخشی از فیلم «چرا گریه نمیکنی؟» نیز که در سال 1۴۰۱ ساخته شد در فضای کویری و جادهای بود. اما پس از یکی - دو دهه، فیلمی که دوباره بهطور کامل به فضای کویری و جادهای بازگشت، «علت مرگ: نامعلوم» بود. این فیلم با ترکیبی از یک عده همسفر ناآشنا که هر یک گرفتاریهای خود را دارند و حالا گرفتار کویر شدهاند، روایت میشود.