وارش گیلانی: دفتر شعر «شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمیزند»، اثر اصغر عظیمیمهر را انتشارات سوره مهر در 73 صفحه منتشر کرده است. این کتاب اختصاص دارد به هفت غزلمثنوی از اصغر عظیمیمهر؛ غزلمثنویهایی (منهای مقدم) با نام: عاشقان تو شبیهاند به طاعونزدهها (12 صفحه)، زندگی بیآرزو خالیست (13 صفحه)، شبیه جوهر تاریخ در بدایت اشیا (7 صفحه)، پس از این شعر دیگر هیچکس بانوی مبهم نیست (8 صفحه)، چشمهایت را ببند... 7 صفحه)، من ارباب جنونم! (6 صفحه) و جنگ تمساح سیاهیست به مرداب زمین (7 صفحه).
نخستین سوالی که در ذهن هر مخاطبی نقش میبندد این است که: «چرا شعرهای این دفتر اینقدر بلند است؟ آن هم در این روزگار و این عصر که شعرها به سمت کوتاه شدن میروند؛ آن هم نه صرفا به این دلیل که روزگار، روزگار سرعت است و فرصت انسانها کم است و از این حرفها (که البته این نیز خود یکی از علتها است) اما علت اصلی در این است که شعر معاصر، خاصه بعد از انقلاب نیمایوشیج، شعر به مرور به سمت کوتاه شدن و کوتاه شدن پیش رفت، به این دلیل که ـ برخلاف شعر دیرور ـ بین نظم و شعر فاصله افتاد، چون که بخشی از کار نظم برعهده داستان و رمان و نثرهای ادبی و روزنامهای و نظایر آن افتاد. حالا در این زمانه و با این شرایط میبینیم که شاعری به نام اصغر عظیمیمهر در دفتر شعری به اسم «شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمیزند»، شعرهای 6 تا 13 صفحهای مینویسد! غزل مثنویهایی نو و با زبانی امروزی که چندان هم به دور از خمیرمایه زبان دیروز و نگاه کلاسیک نیست و حتی رگههای برجستهای از نظم نیز در آنها یافت میشود؛ مثلا در بخشی از شعر «شبیه جوهر تاریخ در بدایت اشیا» که اتفاقا چون اندیشهورز و فلسفی مینماید و به نوعی عرفانی است؛ از این رو، باید از نظم دور باشد و از درجه شعریت بیشتری برخوردار باشد اما نگاه کلاسیک و نظم را (چنان که در شعرهای دیگر هم) در بسیاری از ابیات خود دارد:
«... خدا کند کسی اینقدر بیاراده نباشد
کسی شبیه به من خوشخیال و ساده نباشد
برای رفتن از اینجا بهانهای که ندارم
به جز نشان مسافر ـ نه ـ خانهای که ندارم
چه شهر مسخرهای! گوشههای دنج ندارد
اگر چه شهر بزرگیست، جای دنج ندارد
که کولیان همه در رقص سرکش تو برقصند
قبایل بَدَوی دور آتش تو برقصند
پلنگی از اسفنج ـ از چنگال و ذهن ابرم ـ
از این درندگی منعطف نترس! من ابرم!
تو را شبیه زنی پابهماه فرض نکردم
و حس خود را به تو چون گناه فرض نکردم
جهنمی هم در انتظار آدم و جن نیست
و آنقدر که خدا وانمود کرده خشن نیست
بیا که از ته قلبم تو را دعا کنم امشب
بیا دوباره تو را «لعنتی» صدا کنم امشب!
و زخمهای تنم یادگار عشق تو باشد
تمام رگهایم کشتزار عشق تو باشد...»
غزل مثنویهای «شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمیزند» با توجه به بخشی از کفریات ظاهری ـ که میتوان از آنها برداشتهای عرفانی هم کرد ـ خالی از واژههای دینی، مذهبی و اسلامی نیستند؛ واژههایی نظیر مسلمانی، قرآن، خدا، مومن و بسیار کلماتی از این دست؛ ضمن اینکه خالی از نگاههای فلسفی، عرفانی و عاشقانه نیست؛ مثلا عاشقانههایی از این دست؛ عاشقانههایی گاه با ابیاتی که «غزل نو» را تداعی میکند؛ غزل نویی که خود را پیرو مانیفست نیما یوشیج میداند؛ ابیاتی مثل بیتهای یک، 3، 4، 11 و 12 زیر و... از شعری که نامش «پس از این شعر دیگر هیچکس بانوی مبهم نیست» و طبعا محتوای بعضی ابیاتش نیز به فراخور نوع زبان و نوع نگاه تازه، امروزی است و طبعا نزدیکتر به غزل نو:
«نبودی با خودم بردم تمام رنجهایم را
شبیه باد در خود محو کردم رد پایم را
حلالم کن، اگر گاهی تو را آزار میدادم
اگر از روی خودخواهی تو را آزار میدادم
خیال بوسه بر لبهای تو چون خواب میماند
چو دزدی جواهر از زن ارباب میماند
به دستآویز تلخی از تو و انجیر دل کَندَم
اگر چه زودباور بودم، اما دیر دل کندم
ـ به نرمی لمس میکردیم بال شاپرکها را
برایت جمع میکردم تمام قاصدکها را ـ
نماند از عشق ما جز خاطرات کودکی چیزی
نمیبینم به جز لبخندهای زورکی چیزی
که شک کردهست چشمانت به این بیگانه مظنون
چو پیدا کردن یک قطره خون در خانه مظنون
مرا از خود نران! بیسرزنش یک روز خواهم رفت
اگر چه واضحم، اما شبی مرموز خواهم رفت
چو مظنونی که جسمش را پس از اقرار آویزد
و شاهی خویش را از پرده تالار آویزد
شبی که رفتی از این شهر ابری خونچکان بارید
به جای برف در خوابم تگرگ استخوان بارید!
اگر چه زود راه افتادم، اما دیر شد آن شب
و دستت در میان دست من تبخیر شد آن شب...»
همچنین دفتر شعر «شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمیزند» گاه سعی میکند بار فلسفی و اندیشگی شعرش را سنگین کرده و به رخ بکشد؛ مثل ابیات زیر که این به رخ کشیدن به خودی خود اشکالی ندارد، به شرطی که دو عنصر تخیل و عاطفه را از دست ندهد، یعنی اندیشه شعرش را بر بستر تخیل و احساس شعر جاری و روان کند:
«حل نشد در من تضاد بین جبر و احتمال
سربهراهی در جوانی، شیطنت بعد از کمال!
از سر دیوار حاشا ترس از اقرارم نبود
«از تو بیزارم» به غیر از «دوستتدارم» نبود
بعد از این نامم به جز یادآور اندوه نیست
هر کجا دیدی تلی از خاک حتما کوه نیست
کوه باشی دشت با دریا چه فرقی میکند؟
پیش من تحسین و استهزا چه فرقی میکند؟
من غرورم را فقط وقت شکستن دیدهام
در درون خود دری در حال بستن دیدهام
گر چه گاه اهل یقین گاهی مردد میشدم
هر چه هستم من همان هستم که باید میشدم!
یکی از مصراعهایی که در بالا آمده حتی مشکل دستوری دارد؛ یعنی مصراع زیر:
«کوه باشی دشت با دریا چه فرقی میکند؟»
بار فلسفی و اندیشهورزی شعرهای دفتر «شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمیزند» نیز دستکمی از بار عاشقانه و عرفانی ندارد، اگر چه از قدیم در ایران و در شعر فارسی، همواره عارفانه به عاشقانهها و عاشقانهها به عارفانهها بسیار نزدیک بودهاند، هر چند عاشقانهها و عارفانههای این دفتر چندان هم روشن نیست و وضوح ندارد و نیز بار فلسفی اشعار هم چندان معلوم نیست که به کدام سو اشاره دارد و میرود، مثل ابیات عارفانه زیر:
«بسوزانید من را تا رگانم بند هم باشند
که باید زندگی و مرگ من مانند هم باشند
تو در هنگان سوزاندن رگانم را نمیبینی
زنان شعلهور در استخوانم را نمیبینی
که حال مولوی را شمس تبریزی نمیپرسد
در اینجا هیچکس از لالها چیزی نمیپرسد
فروبستم دهان تا نشنوندت در صدای من
نخواند هیچکس نام تو را در چشمهای من
به جای چشم در چهره تنوری شعلهور دارم
و در سینه به جای قلب گوری شعلهور دارم
نمیدانم که تو در از منی یا در منی آیا؟
تو از عریانی تندیسها آبستنی آیا؟
و من هر کس که بودم من نبودم یا 2 تن بودم
در این بین آنچه غیرممکن بود من بودم...»
شاید مهمترین شاخصه مثبت این دفتر شعر اصغر عظیمیمهر در جسارتی است که در تغییر زبان شعر کلاسیک امروز دارد، اگر چه میتوانست این جسارت را در شعرهای کوتاهتری نشان دهد تا لااقل شعرهایش بیشتر و بهتر خوانده شوند، چون امروز چه کسی حوصله و وقت میکند یک شعر 100 تا 150 بیتی بخواند؟ آن هم از شاعری که شهرتی ندارد.
مهمترین شاخصه منفی این دفتر شعر اصغر عظیمیمهر نیز در پراکندگی و آشفتگی ذهنی و زبانی به شکل غزل امروزی و نو و کلاسیک است، تا آنجا که اگر هر مصراع یا بیتی را درک یا احساس کنیم اما اغلب بین ابیاتشان نمیتوان ارتباط برقرار کرد، زیرا شاعر پیش از موعود دست به نوگرایی زده است. او باید تجربه سالها را اندک اندک در شعرها تزریق کند، تا اندک اندک بر کار و منطق کاری و عصیان و جسارت خود مسلط شده و شعرهایش را قوام بخشد، نه اینکه آنها را لجامگسیخته رها کند. مثبت و منفی شاخصههای این دفتر در نمونههایی آورده شد که قابل رویت است.
دیگر نکتهای که میتوان در ارتباط با دفتر شعر «شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمیزند» اصغر عظیمیمهر گفت این است که شعرهای او اگر چه ظاهری مستقل دارد و منحصر به شکل و زبان و نوع فضاسازی اشعار دفتر شعر عظیمیمهر است اما در واقع نزدیکیهای بسیاری به صورت پنهان و آشکار با نوع زبان علی معلمدامغانی دارد، مثل ابیات زیر:
«خوب میفهمم اگر حال شبیخونزدهها
عاشقان تو شبیهاند به طاعونزدهها
خفته در چشم تو شمشیر به اشک آلوده
طالع نحس تو! ـ تقدیر به اشک آلوده ـ
کس به جز تو زن افسانهای شاهو نیست
هیچکس غیر تو اسطوره دالاهو نیست
پر و بال پریان فرش سر راهت بود
سنگهای خزهپوشی به قدمگاهت بود
گاه در ضجه زنجیر تو را میشنوم
و در آواز اساطیر تو را میشنوم
گیسوانت عَلَم کاوه آهنگر شد
برق چشمان تو انگیزه اسکندر شد
روح تبریزی تو تا به خراسان برگشت
نادر از هند سراسیمه به ایران برگشت
شاه بخشنده عقیق یمنی میبخشد
گاه انگشتر خود را به زنی میبخشد
روبهروی رخ تو مات نشیند خوشتر
داس بر ساقه غلات نشیند خوشتر
شاه بیمُهر اگر عزل شود، بهتر نیست؟!
شعر بعد از تو اگر هزل شود، بهتر نیست؟!»